۲۸ دسامبر ۲۰۱۸، آنکارا-استانبول-تبریز
بیشتر از ۷ ماه از شروع مهاجرتم میگذره و بالاخره تونستم شرایط رو برای مسافرت چندروزه به تبریز فراهم کنم. هرچند انگیزه اصلی این سفر رفت با یکی دیگه خوابید ولی بازم دلایل زیادی دارم که زمانی رو به خودم مرخصی بدم و مدتی تو زادگاهم باشم.
نظر به اینکه همهی پروازهای منتهی به ایران از استانبول تیکآف میکنند و من آنکارا هستم تهیه و بلیطها و هماهنگی زمانی بین ۴ بلیط و مدت مرخصی که گرفتم و جلوگیری از اتلاف وقت کار طاقتفرسایی شده بود برام که با درک قابل احترام رئیس شرکت و جابجایی روزهای مرخصیم مقدار زیادی تسهیل شد و همهچی دستبهدست هم داد که بتونم هر چند با تاخیر شب یلدا و تولدم رو پیش خانواده باشم.
دیشب حرکت کردم و صبح امروز رسیدم استانبول. چند دقیقه بعد تکستی از طرف شرکت هواپیمایی برام اومد که پروازم سه و نیم فاکینگ ساعت تاخیر خواهد داشت. کله پدرشان.
تو فرودگاه آتاترک منتظرم موعد پرواز برسه و بریم که برگردیم به شهر عزیزتر از جان. امروز چندساعتی هم با پیام بودم و با وجود گوشی برای شنیدنش تا میتونستم غر زدم از تاخیر هواپیما. ممنونم ازش که وقتش رو بهم داد.
هواپیما یه ساعت دیگه تاخیر خورد. اما تونستم چند ترکیب جدید فحش بسازم. ساعت ۱۲:۳۰ تو تبریز فرود اومدیم و زیر برف قشنگش اومدم خونه.
چوخلی وقتدی گؤروشونه گئتمیرم، اونوتماز او گؤزل بولاغلار منی
چیلیح یالی، داش آراسی، تاخدادوز، ایستحلی دوست کیمی قوجاخلار منی
دوسلوخدا عهدیمه صادیق دورموشام یولاریندا نئچه کوهلان* یورموشام
ائللرینن چوخلی مجلیس قورموشام یادینا سالاجاخ قوناخلار منی
شمشیر سنی بیرده یئتیرمز زامان بیلیر بو مطلبی عاریف، درد قانان
صرافین قدرینی نه بیلر نادان؟ کئجر قبریم اوستن ایاخلار منی…– Şəmşir Qurbanoğlu
* کوهلان: نوعی اسب که در سفرهای طولانی استفاده میشود.
جمعه، ۲۸ دسامبر ۲۰۱۸
بیستونهم اکتبر ۲۰۱۸، آنکارا
بله درست خوندید، آنکارا.
در طول دو ماه گذشته بهقدری اتفاقات زیاد گوار و ناگواری افتاد که حتی فرصت نکردم درموردشون بنویسم. دسترسی نداشتن به کیبرد مناسب هم بیتاثیر نبود البته. بعد از کش و قوصهای فراوان توی شرکت بالاخره تصمیمشون برای ادامهندادن پروژه قطعی شد و من بیکار شدم. اون هم بعد از همهی سرمایهگذاریها و برنامهریزیهایی که اونجا کرده بودم. این مسئله به حد کافی پانیکزا بود ولی در کنار اون مسافرت پدرمادرم به استانبول هم آخرین انرژیم رو گرفت و عملا متوقف شدم.
چه میشد کرد؟ شروع از صفر. اپلایها پشت سرهم شروع شد و همون شب از آنکارا پیشنهاد کار گرفتم. بعد از بدرقه خانواده یک روز بعد همهی وسایلم که یه چمدان و دوتا کیف بیشتر نبود رو جمع کردم و راهی آنکارا شدم. دو شب اول توی هتل بودم تا روز سوم تونستم یه خونه مناسب (و چند برابر بهتر از آپارتمان قبلیم) اجاره کنم. مذاکرات با شرکت هم به نتیجه رسید و نهایتا قرار شد از ۲۹ اکتبر که امروز باشه کارم رو شروع کنم.
جزئیات زیادی اتفاق افتاده توی این مدت. از مردیها و نامردیها بگیرید تا رسیدن ویزام و بالاخره آزادی عمل کامل برای زندگی توی ترکیه. تو روزهای آینده سعی میکنم مهمترهاشون رو بنویسم باز.
دوشنبه، ۲۹ اکتبر ۲۰۱۸
بیستوچهارم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول
انتخابات ترکیه امروز انجام شد و مشکل بزرگ سروصدای تبلیغات کاندیداها جاشو داد به صدای بوق ماشینها و تیرهای هوایی هواداران کاندیدای پیروزشده و امیدوارم زاویه شلیکهاشون کمتر از ۹۰ درجه نباشه. در مقابل من هم یک روز کامل از لحظهی بیدارشدن تا لحظه خواب توی تختم دراز کشیدم تا بفهمن رئیس کیه.
همچنان موفق به باز کردن حساب نشدم و کاشف به عمل آوردم که هم برای بانک و هم اخذ اقامت باید برگ اجاره با ثبت نوتر بگیرم و این یعنی کمتر از دو هفته دیگه باید خونهم رو عوض کنم.
نزدیکترین گزینههای قابل تحمل با احتساب حق شارژ ماهانه و قبضها تو رزیدانسها دوبرابر هزینهای هست که الان میدم و من هیچ من نگاه.
هرچند گزینههایی مثل باشگاه ورزشی، سینما و کلاب بازی و استخر روی رزیدانسها هست ولی بازم جزو هزینههایی نیست که من روشون برنامهریزی کرده باشم و تعمیم داده بشن رو هزینه خونه. هزینههای خرید لوازمش هم که بماند.
امروز با «کادیر» همسایه جدیدم هم آشنا شدم. یه مرد مسن ۶۰ ساله که همسرش رو طلاق داده و به این آپارتمان اومده. ازم خواهش کرد نحوه کار ماشین لباسشویی رو بهش یاد بدم و من بین دو فکر «چهقدر زود شروع کردم» و «چقدر پیر شدم» از بین رفتم.
قره بولوت آلتدا گزن دورنالار
اوچا اوچا گئدین بیزیم ائللره
یکشنبه، ۲۴ ژوئن ۲۰۱۸
هفدهم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول
دیروز تصمیم گرفتم بالاخره از شر حمل پول نقد راحت بشم و حساب باز کنم. بعد از دریافت شماره مالیاتی که چند ساعتی طول کشید و گشتن بین ۲۰-۳۰ تا بانک متوجه شدم که تنها بانکی که برام حساب باز میکنه بانک Ziraat یا همون کشاورزی خودمون هست که اون هم فقط یک شعبه هست که شلتر میگیره قوانین رو و بدون کارت اقامت برای اتباع ایران حساب باز میکنه. از بین مدارک مورد نیاز پاسپورت و شماره مالیاتی مهرشده رو داشتم اما برگ اجارهنامه بهنام خودم با مهر «نوتر» که چیزی شبیه به دفترخانه یا پلیس+۱۰ هست رو نداشتم و لازم بود اجارهنامهم رو ببرم پیش نوتر.
صاحب آپارتمانم در مرحله اول از این امر سرباز زد چون ممکن بود این مسئله براش مشکل مالیاتی درست بکنه و بعد از اصرار و توضیح من که گفتم با این برگ اقامت نخواهم گرفت و فقط برای بازکردن حساب لازمش دارم گفت که باید با وکیلش صحبت کنه و مطمئن بشه.
مدتی پیش اولین حقوقم رو به لیر ترکیه دریافت کردم. تا زمانی که صاحب آپارتمانم داره فکر میکنه و مشاوره میگیره از وکیلش که آیا ثبت اجارهنامه در «نوتر» ممکنه براش مشکل ایجاد کنه یا نه فعلا از حساب بانکی دوستم استفاده میکنم. اون هم به این شکل که همهی پولم تو حساب اون هست و هر موقع که لازم داشته باشم با سیستم «حواله به جیب» مبلغ مورد نیازم رو میفرسته به شماره موبایلم و من میرم جلوی ATM و با ثبت شماره موبایلم پول رو دریافت میکنم.
بالشفروشی محل یه مرد مسن هست. بعد از فهمیدن تبریزی بودنم چند درصد بهم تخفیف داد و گفت برخلاف تبلیغات چپگراها در گذشته که باعث میشد از ایرانیها بترسن رفتهرفته به این نتیجه رسیدن که ایرانیها و ترکیهها برادر هستن و جای ترسی وجود نداره. در ادامه یه روبالشی که یکم اشتباه دوخته شده بود رو رایگان بهم داد. البته قبلش پرسید که متاهل هستم یا نه.
تعطیلات عید فطر به نیمههاش رسیده و همهی همکارهام رفتن به شهری که ازش اومدن و من تنها موندم. البته بهم پیشنهاد شد که چندروزی برگردم و ریفرش بشم ولی من پیشنهاد رو رد کردم و گفتم اگه برم و بیام اون حسهای اولیه رفتن و اومدن رو دوباره تجربه میکنم و حالا که عادت کردم به روتین علاقهای به اینکار ندارم. جدا از اون برای گرفتن ویزای کار ذاتا یهبار برمیگردم و لازم نیست الان اینکارو بکنم.
استانبول این روزها خیلی شبیه لندن شده و تقریبا هر روز بارون از نوع شدیدش میباره. صدای تبلیعات انتخابات که روزبهروز بلندتر و بلندتر هم میشه مخل لذت بردن از بارون هست ولی تا زمان رایگیری کار خاصی از دستم برنمیاد و صرفا باید تحمل کنم.
در آخر دعوت میکنم چند دقیقهای به صدای بارون از بالکن آپارتمانم گوش بدید:
یکشنبه، ۱۷ ژوئن ۲۰۱۸
هشتم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول
اینروزها استانبول بطرز طاقتفرسایی گرم شده و قراره گرمتر هم بشه. در کنار اون وسط دوتا دریای بزرگ بودن باعث شده رطوبت هوا از مرزهای تحمل رد بشه و برسه به ۷۰ درصد. این مسئله در عصرها خیلی تاثیرگذار هست تا جاییکه تو مسافت ۶۰۰ متری بین شرکت و آپارتمانم بطور کامل خیس عرق میشم و ممکن نیست بدون دوش گرفتن بقیه ساعات روز رو زنده بمونم.
مشکل تو ساعاتی که تو شرکت بودم و سیستم تهویه رو روی ۱۸ درجه تنظیم کرده بودم به چشم نمیاومد تا اینکه «مهند» همکار عربم بالاخره دلش رو به دریا زد و گفت با وجود کاپشنش نمیتونه تمرکز و کار کنه. لازم به یادآوری هست که اون نصف عمرش رو توی دبی و عربستان و آفریقا و کشورهای اینچنینی کار کرده و هیچ ایدهای درمورد اینکه من چطوری با یه تیشرت دمای اتاق رو روی ۱۸ درجه گذاشتم نداره.
در نهایت بعد کشمشهای فراوان توافق کردیم قبل از ناهار دما روی ۱۸ باشه و بعد از ناهار روی ۲۸ و اینطوری شد که من صبحها تبریزم و عصرها تو آفریقا.
پدر و مادر مهند توی سوریه زندگی میکنن و تلاشهاش برای قانعکردنشون به مهاجرت با وجود بمبی که نزدیکی خونهشون تو دمشق ترکیده فعلا نتیجهای نداشته و من آرزو کردم که چنین چالشی از من دور بادا.
جمعه، ۸ ژوئن ۲۰۱۸
دوم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول
امروز صبح متوجه شدم شیر دستشویی بسته نمیشه و پس از اندکی نگاه درمانده به سقف یادم اومد که تو یکی از بندهای قرارداد خونهم گفته شده مسؤلیت خرابیهای احتمالی به عهده صاحبخونه هست. باهاش تماس گرفتم و اومد شیر رو درست کرد و رفت و من نفس راحتی کشیدم.
بیست روز بعد از مهاجرت و تعطیلی چایخانه «حسین آبی» بخاطر رمضان یه چایساز سفارش دادم و به استقلال چایییایی و دمنوشیایی رسیدم.
اون چیزی که کنارش میبینید هم گرامافون نیست. اجاق الکتریکی هست و نویددهنده همآغوشی مجدد با نیمرو و املت و سایر غذاهای مجردی غیر رستورانی.
دیروز بالاخره تونستم فامیلی مدیر شرکت رو درست تلفظ کنم و مورد تشویق قرار بگیرم. همچنین فهمیدم اسم یکی از همکاران عربام محمد نیست و «مهند» هست به معنی شمشیر.
دختری که تو مغازه «یک میلیونچی» کار میکنه پشتسرهم میخنده و معتقده خیلی بامزه ترکی صحبت میکنم.
«یک میلیون» معادل ۱۰ لیر در پول سابق ترکیه قبل از حذف صفرهاست و به مارکتهایی گفته میشه که لوازم خونه ساده و لیوان و اینا میفروشن. (شبیه پلاسکو؟)
آب آشامیدنی رو به شکل بطریهای بزرگ ۱۰ لیتری میخرم و با این حجم مصرف چایی که من دارم ظاهرن هر سه روز یهبار باید دوباره بخرم.
با فرصتی که در عصرها نرفتن به چایخونه بازشده میتونم فیلم تماشا کنم ولی تلوزیون خونه از زبانهای راستبهچپ پشتیبانی نمیکنه در نتیجه توفیق اجباری هست برای یادگرفتن انگلیسی.
شنبه، ۲ ژوئن ۲۰۱۸