آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟

کدام یکی از این زندگی‌ها را ترجیح می‌دهید؟ فریلنسری که بدون وابستگی به مکان و زمان آزادانه درحال مسافرت به سرتاسر جهان هست و با وقت آزاد بی‌نهایتش با بازدهی بسیار خوب کار می‌کند و کتاب می‌خواند و خوش می‌گذراند یا مدیری که از بیرون بسیار موفق به‌نظر می‌آید ولی صبح تا شب و شب تا صبح درگیر تنش‌ها و چالش‌های مدیریت شرکت میلیارد دلاری‌اش است؟

اگر جواب‌تان گزینه دوم است این نوشته به درد شما نمی‌خورد. می‌توانید بروید سراغ پست بعدی. ولی اگر گزینه اول شما را به هیجان وا می‌دارد، به خواندن ادامه دهید.

من آهنگ‌های بی‌کلام را خیلی دوست دارم. چون می‌توانم فارغ از داستانی که خواننده در تلاش است به من شنونده انتقال دهد داستان خودم را برای آن آهنگ تصور کنم. این اجرای شگفت‌انگیز «تا آخرین لحظه» یانی هم از قاعده فوق مستثنی نیست. تا لحظه ۳:۵۴ زندگی و چالش‌هایش را می‌تواند حس کرد (تز). بعد از آن لحظه تراژدی (آنتی‌تز) شروع می‌شود. مثل هر اتفاق مردافکنی که در زندگی هرکسی رخ می‌دهد و در اکثر موارد هم توان به‌پا خواستن مجدد را از شما می‌گیرد. تا آنجاکه تنها کاری که از شما برمی‌آید انتظار برای مرگ است. اما در این آهنگ در لحظه ۵:۰۴ اتفاق دیگری رخ می‌دهد، شخص بلند می‌شود و با حس جدیدی، تلاش می‌کند از نو شروع کند (سنتز). ترکیبی از امید و ناامیدی و حس ناراحتی شکست و حس خوب شروع مجدد از این ثانیه‌ها به بعد حس می‌شود. من اسمش را می‌گذارم آشتی با خود.

مدتی‌ست فهمیده‌ام هر آنچه که من بانی و شروع‌کننده‌ی آن هستم بطرز عجیبی لذت خاصی به من میدهد. کافه ای که کشف کرده‌ام، آهنگی یا گروهی که کشف کرده‌ام. هرکاری که نه برای دیگران بلکه برای خودم انجام می‌دهم. حتی کوچک‌ترین چیزها مثل پیاده‌روی. انگار منی در من وجود دارد که دنبال احترام به خود هست و هر وقت من به خودی که در درونم هست چنین احترامی میگذارم با پاداش زیادی از من تشکر می‌کند. پاداشی از جنس عزت نفس و حس خوب. پاداشی از جنس آشتی با خود.

آشتی با خود نیازمند احترام به خود، احترام به خود آغاز داشتن اعتماد به‌نفس و اعتماد به‌نفس آغاز به پا خواستن دوباره شماست. احترام به خود از ردشدن و ول‌کردن شروع می‌شود و با نخواستن ادامه پیدا می‌کند. احترام به خود مثل نوزادی تازه متولد شده نیازمند نگهداری ۲۴ ساعته است وگرنه امکان لذت از زندگی را از شما می‌گیرد. احترام به خود تنها به زمان حال محدود نیست. شما نمی‌توانید به خودتان احترام بگذارید اگر به خود آینده‌تان بی‌توجهی کنید و بخاطر خود فعلی‌تان، خود آینده‌تان را به چاه ویل بیاندازید. احترام به خود شامل احترام به خودتان در گذشته و آینده است. یعنی شما نمی‌توانید به‌خودتان احترام بگذارید اگر به‌خاطر اشتباهاتتان در گذشته خودتان را نبخشید و همچنین از ظلمی که به خود سابق‌تان شده‌است چشم‌پوشی کنید. به عبارت دیگر، اگه اتفاقی عصبی‌کننده‌ست، عصبی باشید، اگه ناراحت کننده‌ست، ناراحت باشید. اگر کسی، هرکسی، آن‌طور که خودتان خودتان را لایق آن می‌دانید به شما احترام نمی‌گذارد و برایتان ارزش قائل نیست، حذفش کنید. به این کار می‌گویند تعیین تکلیف با خود.

وقتی با خودتان تعیین تکلیف کردید برای زندگی‌تان برنامه‌ریزی کنید. تلاش کنید مثبت زندگی کنید. هر روزی که زنده هستید را غنیمت بشمارید. به نتایج مثبت انجام کارهایتان فکر کنید و حتی درموردشان رویاپردازی کنید. مواردی که مطمئنید با موانع غیرقابل حل متوقف نخواهد شد را جلوتر بیاندازید و درموردشان درصورت امکان قول دهید. قبول کنید که آن انگیزه‌ای که بدنبالش هستید تا شما را حرکت دهد وجود ندارد و نخواهد داشت. دنیا آنطور که فکر می‌کنید کار نمی‌کند. اما چیزی شبیه به آن انگیزه، با برداشتن قدم‌های کوچک و در نتیجه‌ی برداشتن آن قدم‌ها به وجود خواهد آمد. درست مثل گلوله‌ی برفی که از کوه سرازیر می‌شود و رفته و رفته بزرگتر و بزرگتر می‌شود. 

تنبلی یا بی‌حوصلگی یک ویژگی شخصیتی نیست. تنبلی/بی‌حالی/خستگی ناشی از اهمیت ندادن به خودتان و خواسته‌های خودتان است. شبیه بچه‌ای که چون چیزی که می‌خواسته را نگرفته می‌نشیند و چند نفری هم نمی‌شود بلندش کرد. راهکارش هم چیزی جز تعیین تکلیف با خود نیست. شاید این تعیین تکلیف با خود شما را به جایی هدایت کند که مثل آیدین در زیرزمین کلیسا روزی سی قاب بسازید و کتاب و روزنامه بخوانید و منتظر عصر باشید تا سرملینا بیاید و پوتشکا را باز کند. شاید هم شما را به کوهستان‌های اکراین هدایت کند تا در مزرعه‌ای به دامداری مشغول شوید. به هرجایی که هدایت شوید مهم این هست که خودتان را تغییر دهید وگرنه به آرامی شروع به مردن خواهید کرد.

کلیسایی که آیدین درآن پناه گرفت. اردبیل. (سمفونی مردگان، عباس معروفی)

در حال گوش‌دادن به Green-Eyed Taxi

مرتبط:
– چارچوبی برای زندگی بدون چارچوب

آراز غلامی
یکشنبه، ۱۴ فوریه ۲۰۲۱

معرفی فیلم: Nymphomaniac

جانی حشر یا Nymphomaniac سومین فیلم از سه‌گانه‌ی «افسردگی» از آثار Lars von Trier بعد از ضدمسیح (Antichrist) و مالیخولیا (Melancholia) هست. فیلم در دو ولوم روایت رمان‌گونه سرگذشت دختری هست دارای Nymphomania واتفاقاتی که برایش افتاده را با صرف چایی و شیر در حضور دانه‌های برفی که به آرامی فرو میریزند برای پیرمردی تعریف می‌کند. از دیدگاه من، با فاصله و قبل از The hateful Eight بهترین فیلمی کتاب‌گونه‌ست که در سال‌های اخیر دیدم.

نسخه تدوین کارگردان (بدون حذفیات) ولوم اول و دوم رو به ترتیب از اینجا و اینجا (لینک مگنت) دریافت کنید.

برای دریافت لینک‌های مگنت از نرم‌افزار Transmission استفاده کنید.

آراز غلامی
سه‌شنبه، ۲۱ ژانویه ۲۰۲۰

مینیمال (۴) آیا افسردگی باید درمان شود؟

افسردگی:
بی‌علاقه‌گی به موقعیت فعلی زندگی و عدم تحرک در موقعیت فعلی زندگی.

درمان افسردگی:
رفع بی‌علاقه‌گی به موقعیت فعلی زندگی و ایجاد تحرک در موقعیت فعلی زندگی در عین حفظ موقعیت فعلی زندگی.

آراز غلامی
دوشنبه، ۲۵ نوامبر ۲۰۱۹

شناخت و تسلط هم‌معنی نیستند

یکی از مسمومیت‌های ناشی از علم امروز خطا در درک شناخت و اشتباه گرفتن اون با تسلط هست. به این معنی که ما فکر می‌کنیم اگر چیزی رو بشناسیم می‌تونیم بر اون تسلط و کنترل داشته باشیم. هرچند که این تصور کاملا اشتباه نیست ولی همونطور که گفتم باعث میشه این توهم و تصور غلط در ما به وجود بیاد که شناختن چیزی مساوی هست با تسلط بر اون چیز.

برای مثال«افسردگی» بعنوان یک اختلال در عملکرد مغز رو در نظر بگیرید. بی‌توجه به تعداد بی‌شمار نظریه‌هایی که پیرامون افسردگی هست، بالفرض اینکه شما همه‌ی این نظریه‌ها رو خونده باشید و همه‌شون هم درست باشن، در مقام عمل همین افسردگی به شما اجازه نمی‌ده که در روند این اختلال مداخله کنید و خودتون خودتون رو درمان کنید. چون ذاتا افسرده هستید و افسردگی کم‌وبیش هم‌معنی هست با ناتوانی.

مثال بعدی عشق هست. متریالیستی‌ترین تعریفی که برای عشق وجود داره عشق و رفتارهای ناشی از اون رو به بهترین تطابق ژنتیکی ممکن نسبت می‌ده و می‌گه شما عاشق کسی می‌شید که بتونید در کنار هم بهترین نسل بعدی ممکن رو ایجاد کنید.

شما با شناخت ماهیت عشق نمی‌تونید (شاید هم می‌تونید ولی خیلی سخت) اون رو کنترل کنید و به خودتون بگید این«شخص» نوعی صرفا بخاطر بهترین تطابق ژنتیکی باعث آب‌روغن قاطی کردن افکار من شده و چون درک می‌کنم که عشق چی هست الان می‌تونم ازش بگذرم.

جدا از این سوالاتی هست که این نظریه جواب چندان قانع‌کننده‌ای براش نداره. مثل راضی‌شدن به خوشبختی معشوق با شخص دیگه‌ای، خودکشی به‌خاطر دست نیافتن و غیره. این باعث میشه عشق بیشتر از اینکه مکانیزم طبیعت باشه برای بهترین تکامل؛ بیشتر یه «اختلال» در این روند به‌نظر بیاد. ما صدها بیماری روانی داریم که در تقابل با تکامل (با فرض معنی سازگاری بیشتر و بهتر) هستن. چرا «عشق» اینطور نباشه؟

حالا با این دیدگاه، باید عشق رو درمان کرد؟ یا بهش بی‌توجهی کرد؟ یا با آغوش باز پذیرفتش و بیخیال «دنیا» شد؟

آراز غلامی
دوشنبه، ۳۰ آوریل ۲۰۱۸

درباب افسردگی و اضطراب بهمراه معرفی یک پادکست

افسردگی بنا به تعریفی عبارت هست از زندگی در بدنی که برای زنده‌ماندن می‌جنگه با مغزی که تلاش می‌کنه بمیره. افسردگی نابود می‌کنه. از پا درمی‌یاره. افسردگی متلاشی می‌کنه. انرژی و انگیزه انجام هرکاری رو ازتون می‌گیره. کار به‌جایی می‌رسه که برای بازکردن پنجره لازم میشه نیم ساعت بشینی و استراحت کنی بعد انرژیت رو جمع کنی طوری که انگار قراره کوه بکنی.

افسردگی از اون سری مشکلاتی هست که نمیشه ازش چشم‌پوشی کرد و یا با انجام کارهاش دیگه بهش بی‌توجهی کرد. افسردگی از یه نقطه کوچیک داخل روان شروع میشه و تا کل وجودت رو نگیره ول‌کن نیست و هر روز و هر روز بیشتر از قبل قدرت انجام کارهای روزمره رو ازت می‌گیره.

بنظرم علت اینکه افسردگی اینقدر شایع شده و کل دنیا رو تحت تاثیر قرار داره از نگاه ما نسبت بهش نشات می‌گیره که خیلی راحت از اثراتش چشم‌پوشی می‌کنیم و فکر می‌کنیم باید خودبه‌خود درمان بشه یا اگه چیزی رو تغییر بدیم اتوماتیک افسردگی هم رفع خواهد شد. افسردگی یه بیماریه. یه بیماریه مثل هر بیماری دیگه‌ای و برای درمانش نیاز به زمان و دارو هست مثل هر بیماری دیگه‌ای.

پادکست درنا با تلاش مریم صفا حرکت قابل تقدیریه در جهت شناخت بیشتر و مقابله با این سگ سیاه که وقتی اومد دیگه رفتن بلد نیست.

پئرپاراتو، مارتیکا، پئرو ماراتیک.

آراز غلامی
جمعه، ۲۶ ژانویه ۲۰۱۸
Nazar Amulet