آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

بوته‌زاری بیکران با ابرهای بارانی

دیشب خواب دیدم مرده‌ام. خودم را در یک چمنزار بیکران دیدم که تا جایی که چشم کار می‌کرد، فقط علف‌ها و بوته‌های سبز بود. آسمان کاملاً ابری بود و پر از ابرهای خاکستری و آبی رنگی که طوری به نظر می‌رسیدند که انگار قرار است بزودی باران شروع به باریدن کند. احساسی غریب و دلگیر داشتم. انگار که دلتنگ زندگی و زنده بودن و تجربه کردن زندگی شده بودم. غمی عمیق تمام وجودم را فرا گرفته بود. شاید به خاطر این بود که می‌دانستم دیگر هرگز نمی‌توانم به زندگی برگردم و درد داشتن را تجربه کنم.

آراز غلامی
جمعه، ۱ سپتامبر ۲۰۲۳

حمام تیمارستان

امشب خواب دیدم. بعد مدتها البته. شایدم خواب میدیدم و یادم نمیموند. کسی که ۳ شب بخوابه و ۸ صبح هم پاشه، اسمشم یادش میره چه برسه به خوابش. ولی این خواب یادم موند.

توی یه تیمارستان بودم، خودم میدونستم که دیوونه نیستم.
فکر میکردم برای تحقیق روی دیوونه‌ها رفتم اونجا. از هرکسی راجع به علت اومدنش می‌پرسیدم، بدیش این بود که کاملا تنها بودم. به غیر از مسئولینش کس دیگه‌ای آشنا نبود.
یه محیط مدرن بود با دیوارهای سفید.
شب که شد می‌خواستم برگردم، نذاشتن.
یه چیز عجیبش این بود که راه روی حموم بسته بود. به راه دیگه داشت که کاملا کثیف و لجن زار مانند بود. و عجیب‌تر اینکه توی حموم هم همه جا لجن بود. نمیدونم چرا اصلا حموم میرفتم.
برگشت هم غیرممکن بود.

آراز غلامی
چهارشنبه، ۲۱ نوامبر ۲۰۱۲

کابوس شب

مکانی رو تصور کنید خالی، به معنای واقعی خالی، هیچ چیزی توش نیست، حتی شما، فقط ذهن شما توش هست، محیطی سفید رنگ، هیچ صدایی نیست، هیچ تصویری نیست، کاملا تهی.
فکر میکنید که اینجا چیکار میکنید؟ سعی میکنید بفهمید چرا همه جا سفیدرنگه، سعی میکنید بفهمید چرا هیچ صدایی نیست. چرا هیچ چیزی نیست.

ناگهان
ذهن شما در این محیط حرکت میکنه، درواقع شما در این محیط حرکت میکنید، میرسید به ذهن های دیگه ای که درگیرن. درگیر این محیط. سر گوشه‌ای از این محیط دعوا هست. گاها اون ذهن‌ها همدیگرو به خاطر این دعوا میکشن و از بین میرن.

خبر خوب
ذهن دیگه ای رو میبنید که مثل شما سرگردانه.

 

آراز غلامی
یکشنبه، ۴ نوامبر ۲۰۱۲
Nazar Amulet