دوراهی
از پنجرهی اتاقم، چند چیز دیده میشه. روبرو آپارتمانی هست که تقریبا همهی منظره رو پوشش داده. پر از اتفاقهای مختلف و یادآور اینکه منم مثل ساکنین همین آپارتمانهام و زندگی من خاص نیست و مثل همهی اونهاست. سمت راست منظره یه کوهه که روش برف نشسته، سرد و چشمانتظار. سمت چپ منظره برجهاییه که تو افق هستن. سری هوا و برفی که چندساعت پیش باریده باعث شده محو دیده بشن. سمت بالا آسمونه. با نیرویی که داره به سمت پایین هُلم میده. و درآخر پایین، طوری داره جذبم میکنه که چند ثانیه بعد پنجره رو میبندم تا بلکه سدی باشه بین دوراهی.
Should I kill myself?
Or have a cup of coffee?
– Albert Camus
درحال گوشدادن به Lost Control از Anathema
شنبه، ۲۰ ژانویه ۲۰۱۸
حسن ختام دیماه
شب و بارون و محزون شریف وقتی باهم ترکیب میشن تبدیل میشن به یه انرژی برای نوشتن. نوشتن در مورد حس و حال این روزها. روزهایی که تصمیمها تاثیرات جبرانناپذیر دارن. شبیه تیراندازی با G3. هر میلیمتر اختلاف در روزنه دید معادل ۱ متر تو فاصله ۲۰۰ متری هست. یعنی یک لرزش دست ساده هم تیر شما رو به ناکجا میفرسته.
تصمیمات این روزای منم همچین وضعیتی دارن. کوچکترین تزلزلی میتونه از این سر دنیا منو بفرسته اون سر دنیا. اسانس عجول بودن رو به این وضعیت اضافه کنین. با اضطراب دو سال دور بودن. میشه حداکثر تنشی که میشه داشت. ولی چه تسکین دهندهای بهتر از خودت وقتی با خودت روراستی. بقول بزرگواری هنوز خیلی سال داریم که نمیدونیم باهاش چیکار کنیم. با آرامش میریم جلو.
جمعه، ۱۹ ژانویه ۲۰۱۸
چطور خودمون باشیم؟
چطور میشه خودمون باشیم؟ خودمون بودن یعنی چی؟ اصلا مگه ما خودمون نیستیم؟ این ابهام دو کلمهای جواب سادهای هم داره. خودت باش یعنی سعی نکن شبیه کسِ دیگهای باشی. این به این معنی نیست که خودت رو با کسی مقایسه نکنی. خصوصا اگه چند بعدی باشی. اما به این معنیه که تلاش برای شبیه کسی بودن فقط باعث میشه شبیه یه عروسک خیمهشببازی باشی تا یه شخصیت واقعی. خودت بودن مساویه با صلحکردن با خودت. دوستداشتن خودت و قبول کردن کاستیها و ناتوانیهات. توامان تمرکز روی تواناییهات. تمرکز روی داشتههات و تجربیاتت. استفاده از اونها برای حرکت در مسیر خودت.
پینوشت:
در حینی که داشتم این پست رو مینوشتم بُردی که رو اون Brain Storm کرده بودم در مورد «خود بودن» از جاش کنده شد و افتاد. یاد اون سکانس Interstellar کریستوفر نولان افتادم کتابای کتابخونه میریختن.
جمعه، ۱۲ ژانویه ۲۰۱۸
جمعبندی ۲۰۱۷ و نقشه راه ۲۰۱۸
تو روزهای آخر ۲۰۱۷ هستیم و داشتم فکر میکردم برای جمعبندی سال چه کارهای مفید و اشتباهی انجام دادم تا اونها رو مرور کنم و بتونم بهتر برای ۲۰۱۸ برنامهریزی کنم.
دقیقا ۱۰ ماه از ۱۲ ماه ۲۰۱۷ رو سرباز بودم و خب، بزرگترین دستاوردم زنده موندن بود. در طول اون ۱۰ ماه هم حجم مطالعه بالا دومین کار مفیدی بود که انجام دادم. بعد از اون برنامهریزی دقیق برای بعدِ سربازی اندک دقایق آزادم رو صرف خودش کرد.
تو دوماه بعد از اون، بزرگترین و بهترین اتفاق نه تنها این سال بلکه چندسال قبل، ترک سیگار و البته شبکههای اجتماعی بود. دستاوردی که سینه رو جلو داده و بهش افتخار میکنم.
بعد از اون راهاندازی این وبسایت و کامپکت کردن کل فعالیت آنلاین در اون بههمراه ادغام ضروریات کاری کار بزرگ بعدی بود که انجام دادم. هرچند هنوز حجم زیادی از نوشتههایی که باید پورت بشن باقیمونده ولی دیر لانچ شدن سایتبلاگ رو به خالی بودنش ترجیح ندادم و تصمیم گرفتم رفتهرفته پستها رو اضافه کنم.
این دوماه آخر روزی بیشتر از ۱۲ ساعت فعالیت مداوم داشتم که شامل کدنویسی و طراحی و جلسات مرتبط با پروژهها بود. مابقی ساعات هم صرف طراحی و برنامهریزی برای ادامه کارها شده.
تنها نکته منفی که بنظرم میرسه اینه که بهغیر از پیادهرویهای شبانه شاید کل ساعاتی که برای فراغت صرف کردم از انگشتای دست کمتر باشه. لازمه یکم بیشتر وقت جدا کنم برای تفریح و ورزش.
درباره ۲۰۱۸
سرانجام بازگو کیستی ای قدرتی که به خدمتش کمر بستهام
قدرتی که ھمواره خواھان شر است، اما ھمیشه عمل خیر میکند.
– نمایشنامه فاوست، اثر فراموشنشدنی گوته
۲۰۱۸ برای من سال تمرکز کامل روی کار هست. برای وقتتلفکردن نه دانشگاهی هست نه دیواری مثل سربازی که جلوی هرگونه برنامهریزی رو بگیره. کل انرژی من صرف انجام پروژهها و البته حرکت در طول مسیری هست که برای جابجایی با کمترین تنش ترسیم کردم.
در کنار اون، در طی این سال یک کتاب مینویسم و دو کتاب ترجمه میکنم. بطور دقیقتر کتابی که شروع کردم به نوشتن رو تموم میکنم و کتابهایی که درحال ترجمهشون هستم به سرانجام میرسونم.
و در آخر اینکه
Don’t look for a reason
Look for a way out.
– Cube (1997)
چهارشنبه، ۲۷ دسامبر ۲۰۱۷
زندگی بعد از ترک سیگار
مشکلات ریوی، بوی بد، هزینه، همیشه دنبال جایی برای کشیدنش بودن و غیره دلایلی هستن که باعث میشن خیلیا سیگار رو ترک کنن یا برای مدتی تعطیل کنن ولی برای من کافی نبودن. حداقل تلاشهایی که بر این اساسها کردم بینتیجه موند. اما اینبار دلیل اصلی من اصل هفتم نسبتا کافی هست. طبق این اصل، در طول زندگی انسانهای دیگه تلاش میکنن تورو شبیه خودشون کنن. نباید بشی. اینکه هرکاری «همه» میکنن احتمالا نادرست هست و انجام دادنش نیازمند بازبینی و فکر بیشتر. مثل سیگار، مثل شبکههای اجتماعی، مثل گوشیهای هوشمند و غیره.
بنظرم، دلیل اصلی سیگار کشیدن نبود اعتماد بنفس هست. و این روزها من بطور پایداری دارم روی تقویتش کار میکنم. همچنین، ادغام این اصل با این سوال که «آیا واقعا بهش نیاز دارم؟» و هر روز قبل از انجام هرکاری از خودم میپرسم باعث میشه به این فکر کنم که کمتر انسان مطمئن از خود رو میشناسم که سیگار بکشه. الان مثل خیلیای دیگه اون لحظاتی که اتفاق تکوندهندهای برات میافته تنفس عمیق کنار پنجره خیلی بهتر و بیشتر جواب میده برای آروم شدن.
به عبارت دیگه، باید به کسایی فکر کنید که سیگار نمیکشن و زندهن و با چالشها درگیرن و تنشی برای سیگار هم ندارن. نه کسایی که تا نسیمی رد میشه در پاکت رو باز میکنن.
بعلاوه، میدونیم که زندگی تشکیل شده از مجموعهای از اعتیادها. اعتیاد به غذا، اعتیاد به نوشیدنیها، اعتیاد به محبت، اعتیاد به هیجان، اعتیاد به حس مهم بودن و اعتیاد به قهوه، چای و چیزهایی از این قبیل. هر کدوم به نوبه خودشون حس «خوبی» بهت میدن اگه با دوز مناسبتی مصرف بشن و بصورت پایدار وجود داشته باشن و البته در کنارشون بتونی به اعتیادهای دیگه هم برسی. هر کدوم از اینها از هرجایی که ترغیبت کنن به نادیده گرفتن بقیه، یعنی مشکلزا شدن و اونجاست که باید خودت رو امتحان کنی با کنار گذاشتن آنیشون.
زندگی قبل از سیگار
بعد از سیگار به این فکر نکنین که تو روتین زندگیتون چیزی بود که الان نیست. به این فکر کنین که چیزی برای مدتی به روتین زندگیتون وارد شد و مثل هر تجربهی دیگهای اومد و رفت و تموم شد. زندگی بدون سیگار چالشبرانگیز نیست، زندگی با سیگار چالشبرانگیزه.
شکست معنای خاصی نداره
بالفرض اینکه شما بعد از ۱۰ روز برگشتین، بعد از یک نخ دوباره شروع کردین، اینطوری نیست که شکست خورده باشین، بلکه بجای روزی دو بسته در طول ۱۰ روز فقط یک نخ مصرف کردین. میبینین؟ اینجا شکستخوردن هم نوعی پیروزیه.
جدا از اون، هیچ ایرادی نداره اگه بارها و بارها ترک کردین و برگشتین. اولا ضربالمثلی داریم که میگه از هرکجای ضرر برگردی منفعته، ثانیا هر دقیقه وقفهای که بین دو سیگار ایجاد کردین باعث شده کمتر بهتون ضرر برسه و این نهتنها باعث خجالت نیست که باعث افتخاره. سومین و مهمترین نکته اینه که کسی که بارها و بارها برگشته چون میدونه که چقد احتمال برگشت زیاد هست محتاطتر از کسیه که بار اولشه ترک کرده. این شخص میدونه که وقتی بعد از سهماه این فکر به ذهنت میاد که سه ماه گذشته یه نخ هیچ ایرادی نداره همون یه نخ کل برنامه رو متلاشی میکنه و دوباره روز از نو روزی از نو.
و اما گزارشهای من از روزهای زندگی بعد از سیگار
شروع از ۱ نوامبر ۲۰۱۷
امروز بعد از دریافت برگ رهایی و ترخیصشدن جلوی پادگان آخرین سیگارم رو کشیدم. چندین ماه آخر سربازی رو با فکر این لحظه میخوابیدم و بیدار میشدم و بنا به دلایلی که بالا گفتم کار من با سیگار و هرچیز اعتیادآور و خارج از کنترل من تموم شده.
بروزرسانی در ۱ دسامبر ۲۰۱۷
به غیر از رویاهای شبانه که دارم میبینم برگشتم بهش همهچیز عالی پیش میره. یهمقدار البته وزن اضافه کردم بخاطر جایگزین کردن لحظاتی که دلم سیگار میخواست با میوه و تنقلات. با بیشتر کردن ساعات پیادهروی و بسکتبال بدنبال جبرانش هستم.
بروزرسانی در ۱ ژانویه ۲۰۱۸
دفعه قبلی که سیگار رو ترک کردم تو دو لحظه ادامهدادن غیرقابل تحمل شد برام. یکی تولدم و اونیکی خوب بودن. ولی اینبار توی اون شرایط هم مشکلی نداشتم.
تا به امروز بدم نمیومد کنارم سیگار بکشن. بوش به مشامم خوب میومد. اما امروز بعد از دو ساعت نشستن تو کافه سردردی گرفتم که مدت زیادی بود تجربهش نکرده بودم. لازمه یه مقدار وسواس به خرج بدم تو جاهایی که میرم. همچنین یکی از حالتهایی که باعث تنشم میشه مسیریه که همیشه وقتی از خونه میام بیرون حرکت میکنم تا برسم به ایستکاه تاکسی یا اتوبوس. قبلا وقتی به اینجا میرسیدم اولین حرکتم درآوردن پاکت بود. الان فقط یه ایده دارم اونم اینه که از یه مسیر جایگزین حرکت کنم یه مدت.
بروزرسانی در ۱ فوریه ۲۰۱۸
سیزده هفته از اون روز میگذره و من عدم برگشتم رو مدیون تجربههای پیشین ترک هستم. چرا؟ چون میدونم که یکبار کافیه تا برگردم. و این خواست برای یکبار بعد از چندماه خیلی شدیدتر میشه. خوندن همین پست و مسیر سختی که اومدم تا به امروز کمکم میکنه. تقریبا همهی دوستام سیگاری هستن. همهشون. این باعث میشه وقتی باهاشون میرم بیرون یهجورایی بیرون از جمع باشم. حالا ادغامش کنین با ترک شبکههای اجتماعی که باعث شده سر میز کافه وقتی با دوستام نشستم تنها کسی باشم که سرش تو گوشی نیست و منتظره تا بقیه سرشون رو از گوشی بیارن بیرون و صحبت کنن. یه حسی شبیه پیرمردها.
بروزرسانی در ۱ مارس ۲۰۱۸
همهچی امن و امانه. بغیر از اینکه عادت بازکردن پنجره و نفس عمیق کشیدن تو هوای سرد باعث شدن سینوزیتهام منهدم بشن و یه هفتهای درگیر بخور گرفتن بودم.
بروزرسانی در ۱ آوریل ۲۰۱۸
امروز ۱۰ فروردین ۱۳۹۷ هست و دقیقا ۵ ماه معادل ۱۵۰ روز از بعد از ظهری که آخرین نخ سیگار رو جلوی پادگان کشیدم و اومدم بیرون میگذره. امروز که به عقب نگاه میکنم حتی از بهکار بردن لفظ سیگار کشیدن هم ناراحت میشم چه برسه به خودش. قاطعانهترین تصمیم و بهترین اجرا رو داشتم اینبار نسبت به دفعات قبل. تنها راهکار جوابگو هم این بود که تو هر موقعیت وسوسهانگیزی به این فکر کنم که یه فرد عادیِ غیر سیگاری الان چیکار میکرد و همون کار رو میکنم. هرچند این وسوسهها هم دیگه به حداقل خودش رسیده و میشه گفت به زندگی عادیِ بدون سیگار برگشتم.
تصمیم داشتم برم تو جلسات گروه CODA هم صحبت کنم برای کمککردن به بقیه ولی فعلا احساس میکنم آمادگی حضور تو همچین جمعی رو ندارم. بمونه برای بعد.
بروزرسانی در ۱ می ۲۰۱۸ (آخرین بروزرسانی ماهانه، پایان ۶ ماه)
پست کامل در اینباره رو بخونید: ۶ ماه بعد از ترک سیگار
مرتبط:
زندگی بعد از ترک شبکههای اجتماعی
زندگی بدون اخبار چه شکلی هست؟
جمعه، ۱ دسامبر ۲۰۱۷
من و هدفم، من و زندگیم رو نابود کردیم
بیشتر از یک ساله که فقط دارم فکر میکنم. به همه چی. طوری که اینجا از سکوت و توخودم رفتنم کلافه شدن. چند صد صفحه یادداشت دارم از این فکر کردن ها. هرچند بقدری آشفته و درهمن که فکر نکنم برای کسی جز خودم مفهوم باشن. گاهی وقتا به چیزهای فکر میکنم که میترسم کنترل مغزم رو ازم بگیرن. همین الانشم به حد کافی مستعد اسکیزوفرنی هستم. غم انگیزتر اینکه تو دنیایی که من واقعیم زندگی میکنم شدیدن تنهام. بغیر از چندنفر که هزاران ک.م باهاشون فاصله دارم هیچ کس دیگه ای نیست.
گویا تو فهمیدن حقیقت زیاده روی کردم. انگار من و هدفم، من و زندگیم رو نابود کردیم.
چهارشنبه، ۱۰ می ۲۰۱۷