مثل یه مسافر که نیومدن استقبالش
سنگینترین روزها وقتیه که تغییر تو راهه و تو آخرین کسی باشی که تغییر میکنی. مثل حس آخرین عضو گروه وقتی اعدام میشه. حتی همگروههاش هم نیستن که بگن چه بدبخت. یا حس پدر مادری که بچههاشون رفتن اون سر دنیا و الان نشستن تو خونه دارن درودیوار رو نگاه میکنن. یا شاید شبیه اون حسی که بعد از تصور یه نگاه مشتاق داری. اون لحظه که میفهمی اون تصویر، تصور بوده و واقعیت نیست.
من قلب شکستهی جک هستم.
چهارشنبه، ۱۶ دسامبر ۲۰۱۵
شیرینی و تلخی
٣١ مرداد ھست. ٣١ روز مونده تا پاییز و چندماھی گرمای بیسابقهی تابستون رو که احتمالا به لطف خشک شدن دریاچه ی ارومیه بود رو تحمل کردیم. تبریز عموما شھریور خنکی داره و شب ھاش نوعی حس خوب که ھیچ وقت نتونستم اسمی براش پیدا کنم. ٣١ روز فرصت داریم از شب ھای شھریوری نھایت استفاده رو ببریم و اون حس خوبه رو تجربه کنیم. بعدش سه ماه پاییز ھست و کافه نشینی و سیگار و قھوه و آھنگ ھایی از کسانی مثل احمد کایا. روزھای سختی درپیش ھست.
گاھی وقتا فکر میکنم چرا مردم ھمه ش دنبال احساس ھای خوب ھستن. با فرض اینکه معنی خوب و بد رو میدونیم، چرا باید به حسی صفت خوب یا بد داد؟
مثل اینکه بگیم زندگی شیرین، حال اینکه یکی از بھترین مزه ھای دنیا مزه ی تلخ قھوه ھست. چرا اگه بگیم زندگی تلخ حس بدی رو منتقل میکنه؟
آدم ھا عموما وقتی با کسی ھستن، تعداد آھنگھایی که میتونن گوش کنن انگشت شمار و تعداد کتاب ھا یا سایر محتواھایی که با حسشون سازگار باشه تقریبا صفره.
حال اینکه وقتی تنھا ھستن، یا از کسی جدا شدن، تقریبا تمامی آھنگ ھا و کتاب ھا و خیابون ھا و پیاده روھا و پارک ھا و کلا ھرچیزی و ھرجایی برای اونھاست.
نمیدونم، شاید ھم دارم به خودم تسکین میدم.
شنبه، ۲۲ آگوست ۲۰۱۵
از رنجی که میبرم
امسال خیلی خوب شروع شد ولی خیلی سخت ادامه پیدا کرد. تجربیات سنگینی که بهای سختی بابتشون دادم. هرچند حداقلش اینه که زندگی جریان داشت، سال ۹۳ رو نیاوردم تو ۹۴ ادامهش بدم. نمیخواستم اینطوری بشه ولی بعضی موقعها دیگه هیچکاری از دستت بر نمیاد جز سازگاری با شرایط و اتفاقات. در این بین وقتی اونایی که خیلی سرسخت جلوه میکنن، حرف دلشونو بهم میگن احساس میکنم چندان هم راه رو اشتباه نیومدم. خیلی بده که بدبختی عادی شده دیگه. نخندیدن، افسردگی، مشکلات، سگدو زدن. اینا زیادی عادی شدن. وضعیت طوریه که بعضی از آهنگا که چندساله داریشون ولی هیچ وقت گوش نکردی میشن تنها آهنگ قابل تحمل.
پنجشنبه، ۲۵ ژوئن ۲۰۱۵
تولد غمگین امسال و پنیر بروبیوتیک
چندروز پیش که تولدم بود تو کافه نشسته بودم، از شرکت پگاه اسمس تبلیغاتی اومد که با پنیر پروبیوتیک سلامتی رو به خانواده خود هدیه کنید. بدون اینکه انتظار داشته باشم دلیور بشه جواب دادم امروز تولدمه و من تنها نشستهم تو یه کافه و حالم اصلا خوب نیست . شما از پنیر پروبیوتیک حرف میزنین؟
امروز از شرکت پگاه تماس گرفتن و تولدمو تبریک گفتن. این حجم از باشعوری از طرف یه شرکت بیسابقهست. ممنونم ازشون.
سهشنبه، ۳۰ دسامبر ۲۰۱۴
از درونگرایی تا برونگرایی
از درونگرایی تا برونگرایی. یا بطور دقیقتر مهارت ارتباط با انسانها. چه راه طولانیای هست. داشتم فکر میکردم از هرکسی که رفتارهای ایام فرومایهگیم رو تحمل کرده چقدر گلهمندم و البته مدیون کسانی هستم که به صریحترین شکل ممکن رفتار بدم رو بهم گوشزد کردن. حالا که با افراد مشابه اون زمونهای خودم مواجه میشم میفهمم چقد تحملشون سخته و چقد شانس بهتر زندگی کردن ازشون سلب میشه. صرفا بخاطر اینکه کسی بهشون گوشزد نمیکنه همینطور گستاخ میمونن.
واقعیتش اینه که اگه میخواین با مردم در ارتباط باشین باید مقدار خیلی زیادی به حرفها و رفتارتون فکر کنین. این فکر که مردم موظفن هرچیزی از ذهن من میگذره بهمون شکل دریافت کنن بدون اینکه تلاشی برای بهتر درک شدنش داشته باشم احمقانهست. و صد البته، باید قسمت خودخواهانهی مغزتون رو هم بکنین بندازین دور. قاطع بودن و اصرار به نظر شخصی، وقتی ارزشمنده که خودتون حداقل دلایل (نه صرفن حس) رو برای درست بودن نظرتون رو داشته باشین.
یادمون باشه که هرچیزی که مربوط به کار، فکر، روابط اجتماعی و کلا هرچیزی که هست رو میشه یاد گرفت. اگه بیشعوریم، یاد بگیریم که چطور بیشعور نباشیم. اگه تو رفاقت مشکل داریم، یاد بگیریم که چرا مشکل داریم و چطور مشکل نداشته باشیم و الی آخر.
چهارشنبه، ۳ دسامبر ۲۰۱۴
دشت اورتیکا
زندگی رو مثال یه دشت اورتیکا (گیاهی تیغدار) درنظر بگیرید، ما با تولدمون تو اینطرف دشت وارد بازی میشیم و قراره در طول زندگیمون به اونطرف دشت برسیم.
اتفاقی که برامون میافته دو حالت بیشتر نداره، یا باهاشون برخورد میکنیم یا نمیکنیم. اونهایی که برخورد نمیکنن بدون مشکل خاصی به انتهای دشت میرسن و تمام. جبر جغرافیایی.
اما کسانی که با اورتیکاها برخورد میکنن، درد شدیدی وجودشون رو فرا میگیره، راهحل اول خاروندن جای زخمه، راه دوم بریدن جای زخم، راه سوم بریدن کل اون عضو و الخ، ولی اون زخم نه تنها از بین نمیره بلکه لحظه به لحظه به شدت درد افزوده میشه.
این افراد به چند گروه تقسیم میشن:
کسانی که هیچایدهای برای رفع درد ندارن، تا آخر مسیر با اون درد میرن و شاید زخم رو بزرگتر کنن و بیشتر عذاب بکشن.
کسانی که ترجیح میدن بجای رفع اون زخم، با یه پماد ضددرد تا آخر مسیر برن.
یه عدهی دیگه، نه از پماد استفاده میکنن، نه درد رو تحمل میکنن، بلکه با اون درد زندگی میکنن، چه بسا ازش لذت میبرن. اگه احساس نیاز کنن اون زحم رو بزرگتر میکنن و بالعکس.
این آدمها شگفتانگیزن.
او با لمس اولین زخمهایش، دردمند میشود، اما درمانی که فلسفه ارائه میکند، جز خاراندن زخم، و بیشتر کردن خونریزی و التهاب نیست. زخمش را عمیق تر میجورد، مدام در این مداقه میکند، انقدر زخمش را میکاود، تا زخم تبدیل به مغاک میشود. این مغاک اما چاه ویل است، غلطیدن به درون این چاه همانا، و درد بیشتر همانا.
– نیچه
چهارشنبه، ۱ اکتبر ۲۰۱۴