مینیمال (۱۲) با مسائل غیرقابل حل زندگیمان چه کنیم؟
فراموشی را یاد بگیرید. تنها راه Dealـکردن با مسائل غیرقابل حل، فراموش کردن آنهاست.
مرتبط:
راهنمای عملی و تضمینی هیچ کاری نکردن
دوشنبه، ۲۹ مارس ۲۰۲۱
چند رویکرد در محیط کاری برای اینکه تجربه شغلی بهتری داشته باشید
The English version of this article is available on Medium.
این نوشته بیشتر در این کانتکست هست که شما کارمند یک شرکت یا سازمان هستید ولی ممکن هست در حالات دیگر هم بدردتان بخورد.
شغل و زندگی شغلی بخش زیادی از طول روز شما را شامل میشود. بدیهی هست حسی که در طول این ساعات (و البته بعد از آن) بخش زیادی از حس و حال شما درمورد زندگیست و تجربیات و اتفاقاتی که در طول این ساعات میافتد تعیینکنندهی کیفیت زندگی شما. نظر به این مسئله، چند ایده و رویکرد دارم که میتواند به شما کمک کند کیفیت زندگی کاری و غیرکاری متاثر از زندگی کاریتان را بالا ببرید.
الف) مطمئن شوید که این خانه از پایبست ویران نیست.
اولین چیز برای ارتقا تجربه روزمره کاری شما این است که جایی که در آن کار میکنید اصول و مشخصات اولیهی یک جای کار خوب را داشته باشد. مجموعهای با ۲-۳ کارمند و یک رئیس سادیست جایی نیست که بتوان در آن تجربهی مفیدی داشت. در این شرایط هر کاری که بکنید یا نکنید تحت تاثیر محیط مخرب کاری خواهد بود و طبعا نتیجهی مثبتی هم نخواهد داشت. در نتیجه اگر در جای خوبی کار نمیکنید و خودتان مطمئن نیستید که قرار است چند سال بعد را در این مجموعه باشید قبل از خواندن ادامهی این نوشته تلاش کنید جای کار خوبی پیدا کنید. در صورتی که مهارتهایتان کفاف کارکردن در جای خوب را نمیدهد ابتدا برای افزایش و بهبود مهارتهایتان برنامهریزی و تلاش کنید.
ب) درگیر بازیسازی سازمانی نشوید.
بازیسازی یا Gamification مفهومیست که در آن سازمان/مجموعه با تعیین چند هدف و نقش عموما غیرواقعی تلاش میکند نفرات درگیر را به سمت اهداف مورد نظرش هدایت کند. درجات نظامی یا Badgeـهای Foursquare نمونهای از این بازیسازیها هستند و باعث میشوند شما نتوانید بطور دقیق بفهمید آیا کاری که میکنید برای خودتان مفید هست یا نه. زمانی که در حال صرف آن در آن مجموعه هستید تاثیری روی بهبودی وضعیت کلی زندگیتان دارد یا نه. میتوانید برنامهای بلند مدت ترتیب دهید تا کیفیت زندگیتان افزایش پیدا کند یا نه. بعد از شناخت بند الف و درک محیط کاری و موازیبودن مسیر شغلی با مسیر زندگیتان، مطمئن شوید که فارغ از بازیسازیهای سازمانی حضور شما در آن محیط کاری باعث افزایش کیفیت زندگی شما و حرکت شما به سمت اهداف شخصیتان میشود.
ج) مطمئن شوید اهداف زندگی شخصیتان در تقابل با اهداف سازمانی مجموعهی کاری شما نیست.
با نظر به بند ب، باید این نکته را هم در نظر بگیرید که بهرحال شما بابت زمانی که در مجموعه کاریتان صرف میکنید حقوق میگیرید. اگر حقوق دریافتیتان راضیکننده نیست یا مسیر زندگی شخصیتان موازی با مسیر سازمانی محل کارتان نیست یا اگر بهردلیلی اهداف شما شما مغایر با اهداف سازمانتان هست باید در مورد ادامهی حضورتان در آن مجموعه تجدید نظر کنید.
د) هر عمل/عکسالعملی را از این سوال مهم عبور دهید: آیا من برای این کار حقوق میگیرم؟
شما برای دریافت حقوق و مزایا کار میکنید نه چیز دیگری. این اولین چیزی هست که در مقابل هر اتفاق و صحبتی باید به آن توجه کنید. هر چیز دیگری در مجموعهی کاریتان در اولویت بعدیست. هر عمل و عکسالعملی باید با این سوال همراه باشد که آیا این چیزیست که بابتش حقوق میگیرم؟ اگر جواب مثب است به آن عمل یا عکسالعمل ادامه دهید اگر نه، یکبار دیگر قبل از انجام آن فکر کنید.
ه) با بالادستیها و زیردستیها و همردههایتان به درستی رفتار کنید.
شما نه بردهی رئیستان هستید نه ارباب زیردستیتان. همهی کسانی که در مجموعهی کاریتان با آنها مواجه میشوید انسان هستند و مشمول رعایت تمامی آداب ارتباط با انسانها. همیشه و در همهحال تلاش کنید از حاشیه دوری کنید و روابطتان با هر کسی را از چارچوب سازمانی خارج نکنید. درمورد چیزی جز کارهای محوله صحبت نکنید. در صورتی که از شما خواسته نشده در مورد کار دیگران نظر ندهید (مگر درمواردی که مطمئنید نظرتان باعث بهبود کار محوله و یا جلوگیری از مشکلی نسبتا بزرگ میشود.) در همهحال تلاش کنید به هر یک از همکارانتان کمک کنید و اگر کمکی از دستتان برمیآید بدون چشمداشت دریغ نکنید. از شوخیهای بیجا با همکارانتان خودداری کنید. نفرات زیردستیتان را تخریب نکنید. در مقابل هر کسی مراتب ادب را رعایت کنید. مجموعهی شما باید این قابلیت را داشته باشد که بتوانید نظر خود در مورد بهبود کیفیت کار خروجی آزادانه و با احترام بیان کنید. اگر چنین نیست، به بند الف دقت کنید.
و) ارزش شغل و پوزیشن شغلی شما بیشتر از اینکه به سختکوشی شما مرتبط باشد به سهچیز وابسته است: تخصص شما، مخاطبین شما و امکان تعویض شما با نفر دیگری. در صورتی که در این سهچیز حرف زیادی برای گفتن ندارید باید تا جای ممکن مدارا کنید.
ز) بند آخر: تا جای ممکن (و نه بیشتر) مدارا کنید.
هیچ محیط کاری عاری از ایراد نیست و در اکثر شرکتها مشکلاتی در روابط انسانی وجود دارد. بپزیرید که مرغ همسایه غاز نیست. اگر رفتار بالادستیتان طوری نیست که زندگی شما را بطور کامل بهم بریزد تا جای ممکن تلاش کنید با تحمل و چشمپوشی تاثیرات منفیاش را به حداقل برسانید. اگر زیردستیتان رفتار نامناسبی دارد یا کارهایش را به درستی انجام نمیدهد تلاش کنید با مهربانی نحوه انجام درست کارها را به وی آموزش دهید. اگر همردههایتان آنطور که انتظار دارید با شما رفتار نمیکنند تلاش کنید طوری با مهربانی و سخاوت رفتار کنید که با گذشت زمان تفاوت خودشان و شما بیشتر به چشمشان بیاید. همهی اینها درصورتی جوابگوست که هیچ یک از آنها آرامش زندگی غیرکاریتان را از شما نگیرد. در این صورت تذکر و اعتراض مسالمتآمیز میتواند کمککننده باشد. در غیر این صورت به بند الف توجه کنید.
یکشنبه، ۲۱ فوریه ۲۰۲۱
آینده
از اونجایی که به احتمال زیاد کمتر از صد سال دیگه به نامیرایی (درمان بیماریها و پیری) دست پیدا کنیم، در اون صورت سایکولوژی افرادی که بالای ۱۵۰ سال سن دارن ولی جسما جوون هستن دیدنی خواهد بود.· کمتر از ۵۰ سال دیگه با تزریق علم به مغز فاصله داریم. دنیایی که در اون همه همهچی میدونند هم بسیار جای عجیبی خواهد بود. همچنین با پیشرفت هوش مصنوعی دولتها چطور مردم رو کنترل خواهند کرد و به چه سمتی خواهند برد. سایبورگها و انسانهای ویرایش ژنیشده چه قدرتها و قابلیتهایی خواهند داشت و تاثیرشان بر زندگی و جامعه چه خواهد بود.
از طرفی ناراحتم که در اون سالهای آیندهی هیجانانگیز بدنیا نیومدم و از طرفی یقین دارم که فجایع انسانی غیرقابل اجتناب هست و زندگی تو عصر حاضر آرومتر و بهتر.
جمعه، ۵ فوریه ۲۰۲۱
راهنمای مردن و زندگی پس از آن، یا چه کنیم که هر روزمان یک غنیمت با ارزش شود؟
یک فرد اعدامی را تصور کنید که فردا ۵ صبح حکمش اجرا خواهد شد. او چطور به زندگی نگاه میکند؟ دوست دارد چه کارهایی انجام دهد؟ چه چیزهایی برایش مهم هستند و چه چیزهایی کوچکترین ارزشی ندارند؟ نذر/آرزو میکند که اگر از طناب دار نجات پیدا کند چطور زندگی کند؟
شاید (قطعا) شما هم بعضا فکر میکنید زندگیتان خستهکننده شده. از همهچیز و همهکس شاکی هستید و حجم وصف ناپذیری از خشم و ناامیدی تمام سلولهایتان را پر کرده است. خودتان را محکوم به تحمل دردهایی میدانید که هیچ راه فراری از آنها ندارید. دهها تعهد و مسولیت سرتاسر ساعات بیداری و خوابتان را پر کرده است. مجبورید به هزاران چیز فکر کنید و برایشان تصمیم بگیرید یا به نحوی در مسیرشان هدایتشان کنید. صبحها که بیدار میشوید طعم تلخ دهنتان و زندگیتان باهمدیگر مسابقه میدهند. شبها از سردرد خوابتان نمیبرد. هیچکس دوست ندارد جای شما باشد. در یک جمله، زندگیتان مفت نمیارزد.
اگر همهی یا بخشی از اینها شامل شما هم میشود، برایتان خبر خوبی دارم. من راهکار رهایی شما را میدانم. میدانم که چه کنید که از لحظهی بیداری تا لحظهی خواب برای تکتک لحظاتتان شکرگذار/قدردان باشید و از تکتک لحظاتتان لذت ببرید.
تحمل خواندن ادامهی متن را ندارید؟ باشد. همین حالا میگویم: شما باید بمیرید.
اجازه بدهید شما را با مسیری که من را به این نتیجه رساند آشنا کنم.
اینروزها خودم را مثل یک اعدامی که نجات پیدا کرده میبینم. اینکه امروز میتوانم مثل یک اعدامی نجاتیافته فکر کنم و زندگی کنم را هم مدیون اتفاقی هستم که ماهها پیش افتاد.
حقیقتش از همان اوایل میخواستم درموردش بنویسم ولی شجاعت لازم برای حرف زدن در اینباره را نداشتم. حس نفرت و درماندگی از بلایی که به سرم آمده بود هم قاطی دلایل دیگر شده بود که در موردش حرف نزنم. جدا از آن آنچه میخواستم بگویم با آنچه که ممکن بود برای شمای خواننده مفید باشد کیلومترها فاصله داشت. من میخواستم از آزادیام و حس شادی آن بگویم ولی مطمئن بودم که چنین چیزی برای کسی مهم نیست. ولی حالا تاثیر آن اتفاق در زندگی من چیزیست که هم نوشتنش برای من دلچسب است و هم خواندنش برای خواننده.
ماهها قبل درگیر رابطهای سیار مخرب و ویرانگر بودم که طناب دار محسوب میشد. رابطهای که از لحظهی پیدایشش (و ماهها قبل از آن) زندگی من را بهم ریخت و تا لحظات آخرش اسباب استرس و اضطراب و ناراحتی و سایرچیزهایی که در ابتدای نوشته گفتم بود. یا خود رابطه باعث آنچیزها بود یا شروعکننده چیزی که تاثیرش آن نتیجهها را داشت. هر ثانیهای که میگذشت سفتتر و سفتتر میشد و باور کنید یا نه، حسم دقیقا شبیه یک اعدامی بود که هیچ چیزی جز اجرای قریبالقوع حکمش متصور نبود. مشکل این بود که طرف دیگر رابطهام امپاتی نداشت. و به طبع آن هیچ ایدهای در مورد زجرکشیدن دیگران نداشت و محض تفریح خودش هم که شده تمایلی به توقف کارهایی که دیگران را عذاب میداد نداشت. و طبعا من بعنوان اولین شخص زندگی او، اولین هدف این شکنجههای روانی تمامنشدنی بودم.
نقطه عطف آزادی من صحبتهای یک دوست و استدلالهایش بود که باعث شد طور دیگری به همهچیز این رابطه نگاه و حماقتی که در جریان بود را شناسایی کنم و در نهایت هم نابودش کنم. در این بخش چیز زیادی برای گفتن وجود ندارد. برای هرکسی چیز متفاوتیست و اینجا هم قرار نیست درمورد «چطور از شر رابطهی ویرانگرمان خلاص شویم؟» بنویسم. مهم این است که من مثل یک اعدامی که عفو شده یا فرار کرده شانس زندگی دوباره پیدا کردم و درست مثل یک اعدامی توانستم به چیزهایی فکر کنم و به چیزهایی ارزش دهم که قبل از آن برایمان گنگ و مات بودند. یا شاید مثل جاچا۱ بعد از مبارزهاش با چند گرگ و زندهماندنش فهمید که خانهنشینی خیلی بیشتر از قهرمانبازی میارزد.
شاید بتوان اسمش را دیتاکس زندگی گذاشت. درست مثل دیتاکس دوپامین. تخلیه ذهن و جسم از لذتهای اشباعشدهی مصنوعی و غیرواقعی و استراحتدادن به آن و اجازه مجدد دادن به خودت برای بازتعریف همهچیز و بعد از برنامهریزی برای زندگی به شیوه سریع و درستش.
درحال گوش دادن به «قهوه برای یک نفر» از Dennis Kuo
۱. جاچا اسم سگ پدربزرگم بود که در درگیری با چند گرگ به شدت زخمی شد و بعد از بهبودیاش تا آخر عمر از خانهی پدربزرگم بیرون نرفت.
مرتبط:
چطور خودم رو بکشم؟
همین حالا لیستهای انتظارتان را تخلیه کنید
دوشنبه، ۱ فوریه ۲۰۲۱
چطور برای زندگی برنامهریزی کنیم؟ راهکاری ساده و سریع برای رسیدن به اهدافتان
یک محیط ساکت و آرام پیدا کنید. تمرکز کنید و:
به این سوال به صورت لیست پاسخ دهید: من چه چیز میخواهم؟
در مقابل هر گزینه اینکه چرا این چیز را میخواهید و چه چیزی مانع رسیدن شما به این چیز هست را بصورت جداگانه بنویسید.
یکبار دیگر به علل چیزهایی که میخواهید فکر کنید. مطمئن شوید که این علل واقعی هستند.
به سوال دوم هم بصورت لیست پاسخ دهید: چرا این موانع مانع رسیدن شما به چیزهایی که میخواهید میشوند؟
در مقابل هر مانع، علت وجود این مانع را بنویسید. به احتمال زیاد علل مشترکی باعث بوجود آمدن این موانع شدهاند. این علتها را تجمیع کنید.
به سوال سوم پاسخ دهید: چطور میتوانید این علل را برطرف کنید؟
راهکارهایتان را بصورت لیست بنویسید و برای انجام راهکارها زمان خالی پیدا کنید. شروع به انجام راهکاریتان بکنید. بعد از رفع موانع ساعات روزانهتان را تقسیم کنید و هر روز قسمتی از چیزهایی که برای رسیدن به اهدافتان لازم است را انجام دهید.
فقط داناترينها و احمقترينها نمیتوانند خودشان را تغيير دهند.
– کنفوسیوس (فیلسوف چینی)
یکشنبه، ۲۴ ژانویه ۲۰۲۱
همین حالا لیستهای انتظارتان را تخلیه کنید
همین حالا چند لیست که در انتظار شما هستند را نام ببرید. لیست To-Do کاری. لیست کتابهایی که باید بخوانید. لیست بوکمارکهایتان. لیست پادکستهایی که باید گوش کنید. لیست ویدئوهای یوتوب که باید ببینید. لیست دورههای آموزشی که دانلود کردهاید. لیست مقالاتی که باید بخوانید. لیست آهنگهایی که باید گوش بدهید و فول دیسکوگرافیهایی که دارند در آرشیوتان خاک میخورند. لیست فیلمهایی که باید ببینید. لیست زبانهایی که باید یادبگیرید. لیست ایدههای یونیکورن و میلیاردی که باید تیمی جمع کنید و بسازیدشان و میلیاردر شوید. مطمئنم اگر کمی فکر کنید چند لیست دیگر به اینها اضافه میشود و اگر هنوز متوجه موضوع نشدهاید باید بگویم این لیستها برای افسردهکردن و ویرانکردن روزمرگی شما کافی و وافیست.
مشکل چیست؟
مشکل اینجاس که بعید است کسی در زندگی مدرن امروزی فرصت رسیدگی به این لیستها و پاککردن گردوغبار مجازی که روی آنها نشسته است را داشته باشد. این لیستها و که هر لحظه هم به حجم و تعدادشان اضافه میشود فقط شما را بهصورت لحظهای ارضا میکنند که دارید کاری انجام میدهید و در نگاه کلیتر اسباب عذابوجدان و خودخوریتان را فراهم میکنند.
علت مشکل چیست؟
نقشه ژنتیکی ما مشابه انسانهای شکارچیگردآورنده هست که دیانشان حکم میکرد هرچیز باارزشی که پیدا کردند را جمع و ذخیره کنند. این چیزها در آن زمان غذا و ابزار بود. امروزه همهی چیزهایی که در بالا گفتم. مشکل این است که در آن زمان میتوانستید غذایی که جمع کردهاید را بخورید و ابزارهایی که جمع کردهاید را استفاده کنید و حتی در نهایت بدون استفاده رهایشان کنید و به سرزمین بعدی بروید ولی در عصر امروز و یکجانشینی و حجم وحشتناک اطلاعاتی که به مغزمان سرازیر میشود این رویکرد نابودگر زندگی روزمره و مانع پیشرفت و یادگیری واقعیست.
راهکار چیست؟
همین حالا تمامی لیستهایتان را پاک کنید. اگر حیفتان میآید یا مطمئنید از این لیستهای نامتنهایی گزینههایی هستند که زندگیتان و علت وجودتان به آن وابسته است نگهشان دارید و بقیه را پاک کنید. فقط به یک شرط چیزی به هر کدام از این لیستها اضافه کنید آنهم اینکه قبل از اضافه شدنش گزینه جدید، چیزی از قبلیها را انجام داده باشید.
تمامی نوتیفیکشنهایتان را ببندید و هرجایی تمامی ندیدهها و نخواندهها را Mark as read بزنید.
پادکستها را دانلود نکنید و لیست نسازید. وفتی فرصت گوش دادن دارید به لیست منتشر شدهها بروید و اپیزودی که فکر میکنید به آن علاقه دارید را گوش کنید و بقیه را پاک کنید. هم هرجایی پشیمان شدید قطعش میکنید.
کتابهایی که قرار بود بخوانید را جمع کنید و فقط فهرستشان را بخوانید. اگر مطلبی واقعا جذبتان کرد شروع به خواندن آن قسمت کنید و بقیه رو جمع کنید و بفرستید ته انباری یا کمدتان.
اتاق، کتابخانه، کمدها و هرچیزی که امکان آرشیو کردن چیزی درون خود را دارد را تمیز کنید و چیزهای اضافی را بیرون بریزید و فقط چیزهایی که واقعا برای شما مهم هستند را نگه دارید.
در نهایت از ذهن خالی و ذهن آزادتان استفاده کنید و برای انجام چیزهایی که واقعا برای شما مهم هستند برنامهریزی کنید.
حالا چطور بفهمم چه چیزی برای من مهم هست؟
Figure out what matters to you. and let the rest go. Name all your friends and family, right now. Write it down. Make a list. That’s the people you give a fuck about. No one else. That girl in the laundry mat gave you a funny look? Doesn’t matter. not on the list. Does a coworker think you’re an asshole? Doesn’t matter. not on the list. Do the same thing with activities. What do you care about? What do you want to be good at? Make a list. No good at painting? Is it on the list? Nope. good. fuck it then. Do friends pick on you for sucking at a video game you don’t even give a shit about? Play worse, just to piss them off for a while. Doesn’t matter that you suck. if it’s not on the list. You need two lists, and whenever anyone makes you feel shitty. check them to make sure you care.
– Mark Manson
مرتبط: سرم شلوغ نیست، فقط بیشعورم
شنبه، ۹ ژانویه ۲۰۲۱