آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

در نکوهش زندگی چندبعدی

پاراگراف پایین به بعد این نوشته چندوقتی هست که نوشته شده. حرفی که می‌خواهم بزنم مشخص است و راه گفتنش هم. اما پاراگراف اولش نمی‌آید. اصلا گردنمان کلفت است. این نوشته پاراگراف اول ندارد. این نوشته توضیحات اولیه و مقدمه و ورود به بحث ندارد. کله پدرش.

دلم تک‌بعدی بودن می‌خواهد. این که صبح بیدار می‌شوم تا شب فقط درگیر یک‌چیز باشم. هدفم یک چیز باشد، احساسم هم همان چیز باشد. زندگی‌ام از آن چیز و برای آن چیز صرف شود. چندبعدی بودن بدجوری خسته‌کننده شده.

چندبعدی بودن شاید از بیرون جذاب باشد، ولی وقتی به نیازهای همه‌ی ابعادت آنطور که باید و شاید پاسخ نمی‌دهی تبدیل می‌شود به وزنه‌ای که مانع حرکت دیگر ابعادت هم می‌شود.

چندتا از شاخص‌ترین ابعاد من این‌ها هستند:

  • یک برنامه‌نویس که می‌خواهد کل ساعاتش را صرف یادگرفتن و نوشتن کد کند. بیشتر و بیشتر یاد بگیرد. لیست طولانی ایده‌هایش را عملی کند و پروژه‌های ناتمامش را به سرانجام برساند.
  • یک طراح که می‌خواهد در اتاق کار عایق صدایش بنشیند و با موسیقی پس‌زمینه کلاسیک تا جایی که می‌تواند طراحی کند. خلاقیتش را بیرون بریزد. برای هرچیزی که دم دستش است ایده‌ای جدید بدهد.
  • یک مرد میانسال با هسته‌ی فرهنگی ایرانی که وقتی به خانه برمی‌گردد کسی به پیشوازش بیاید و بوی قرمه‌سبزی هم هنوز به خانه نرسیده مدهوشش کند.
  • یک جوان که وقتی به پیاده‌روی می‌رود آهنگ‌های ضبط‌شده از گرامافون پدربزرگش را گوش می‌کند. صبح تا شب و شب تا صبح کتاب بخواند و بنویسد. کتاب سه‌جلدی Fifty Shades را سی‌جلدی کند.
  • یک نوجوان که دوست دارد تی‌شرت متالیکا و کفش کانورسش را بپوشد و برود لای دغدغه‌های آن سن و سال و بیرون هم نیاید.
  • یک پسرک ۵ ساله که دراز بکشد روی چمن‌ها و آسمان را تماشا کند و از اشکال ابرها رویاپردازی کند برای خودش. این یک قلم این اواخر خیلی تنها مانده.
  • یک نوازنده، ویولنش را که دستش گرفت دنیا و صداهایش خاموش شوند.
  • یک جامعه‌گریز که می‌خواهد برود در یکی از کوهستان‌های اوکراین مزرعه‌ای بسازد و جامعه و دنیای بیرون را بلکل فراموش کند.

مرتبط:
من به خودم بدهکارم
– چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعمل‌های یک خودکشی موفق
– در جستجوی آنجا (به‌ زودی)
–  Derek Sivers | doors and windows and what’s real

آراز غلامی
دوشنبه، ۴ مارس ۲۰۱۹

«زوج و فرد»شناسی

زوج تقسیم بر دو عدد صحیح هست و فرد تقسیم بر دو ماهیتی بی‌معنی. زوج را که نصف کنیم، دو مفهوم واقعی باقی می‌ماند. فرد را که نصف کنیم، دو مفهوم ناقص. مثل هر چیز ناقص دیگری: هست، ولی کاش نبود.

مثل تعداد پروازهای خارجی. تعداد پروازهای خارجی که زوج باشد خوب است، یعنی رفتی و برگشتی. یعنی آن مدتی که نبودی قرار بود برگردی. آن مدت چون به‌دنبالش برگشتن بوده حتما خوش می‌گذرد. آن مدت حتی اگر خوش نگذرد امید برگشتنش باعث می‌شود بد هم نگذرد. اما فرد که باشد، یعنی خوش نمی‌گذرد که هیچ، بد می‌گذرد. یعنی کارت ساخته شده.

دیشب به دوستم می‌گفتم من برای احساس خوشبختی کردن به هیچ چیز آرمانی احتیاج ندارم. البته که آرمان زیاد دارم ولی می‌توانم بدون آن‌ها هم احساس خوشبختی کنم. چیزهای مختصر و ساده، یک خانه، یک خانواده، یک شغل، یک رابطه. یک عصر، یک آخر هفته و چیزهای عادی این‌چنینی. دوستم گفت چیزی که می‌خواهی کف نیازهای انسانی‌ست. گفتم، من کف نیازهای انسانی را می‌خواهم.

شیطان روزی با من چنین گفت: «خدا را نیز دوزخی هست، دوزخِ او عشق به انسان است.»
– نیچه

تکمیلی:
– چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعمل‌های یک خودکشی موفق

آراز غلامی
یکشنبه، ۳ مارس ۲۰۱۹

تنهایی‌شناسی

آدم بعضی چیزها را «یهویی» می‌فهمد. مثل آمدن پاییز، مثل تمام شدن زمستان، مثل رها کردن، مثل عاشق شدن، مثل پیرشدن، مثل تمام‌شدن فرصت، مثل وقتی میفهمی دیگر نوجوان نیستی، مثل وقتی که مفهمی دیگر نمی‌توانی کفش کانورس بپوشی. مثل وقتی که دبیرستان تمام می‌شود و میفهمی دیگر دبیرستانی نیستی. مثل وقتی که دانشگاه تمام می‌شود و میفهمی دوران دانشجوییت بسر آمده. مثل وقتی سربازی شروع می‌شود و تو آزادی‌ات را از دست می‌دهی. مثل وقتی که سربازی تمام می‌شود و تو دیگر هیچ بهانه‌ای برای «وقت تلف کردن» نداری. مثل وقتی وارد دوران بزرگسالی می‌شوی. مثل وقتی که بلیط یک‌طرفه‌ی پروازت رو خریدی. مثل وقتی ازدواج می‌کنی و میفهمی شب قبلی آخرین شبی بوده که تو فقط برای خودت زندگی می‌کردی. مثل وقتی پدر یا مادرت رو از دست می‌دهی و «یهویی» متوجه می‌شوی چه چیزی داشتی و از دستش دادی.

اگر کاملا متوجه شدید منظورم چه حسی هست، تنهایی هم از این دسته از چیزهاست. صبح و شبِ هر روز درموردش می‌گویی و می‌شنوی اما یک لحظه‌ی خاصی «یهویی» متوجه می‌شوی تنها هستی. خیلی هم تنها هستی. طوری که دلت می‌خواهد برگردی به گذشته و به خودت که فکر می‌کرد یک روز روی اسکله بشیکتاش می‌ایستد و با خوشبختی به دریا نگاه می‌کند بخندی.

در حال گوش دادن به İlk Məhəbbət (عشق اول) از Ramiz Guliyev

“Dediğin gibi abi. Gerçekten çok yalnızız”
– مجمع بازندگان (۲۰۱۱)

بازتاب این نوشته در شماره سوم بهار ۹۸ رادیوبلاگی‌ها

آراز غلامی
شنبه، ۲۳ فوریه ۲۰۱۹

من به خودم بدهکارم

وقتی اردیبهشت ماه از ایران خارج می‌شدم هارددیسکم رو برنداشتم. چون می‌خواستم کوچک‌ترین فرصتی به خودم ندم برای سیر و سلوک در گذشته. می‌خواستم تا جاییکه می‌تونم تک‌تک لحظات جدیدم مرتبط با حال باشه نه حسرت و دلتنگی گذشته. ایده‌ی خوبی بود. ۸ ماه جدید توی ذهنم ثبت شد نه ۸ ماه مرور گذشته.

این بار که رفتم ایران ولی به‌خاطر ابزارها و سورس پروژه‌های سابقم هم که شده یه هاردیسک جدید خریدم و همه‌ی اطلاعات هارد قبلی رو کپی کردم و با خودم آوردم. در سایه‌ی این کار بازم دسترسی پیدا کردم به آرشیو زندگیم. به همه‌ی عکس‌هایی که از ۱۰-۱۵ سال قبل به طور منظم و قابل دسترسی طبقه‌بندی‌شون کرده بودم. و طبعا این کار تبعاتی داشت. تبعاتی مثل حس و حال فعلیم که نمی‌تونم توضیحش بدم به کسی. ولی اگه بخوام بنویسمش:

من بدهکارم به خودم. به آراز ۱۵ ساله ۱۵ سالگی بدهکارم. به آراز ۱۶ ساله ۱۶ سالگی بدهکارم و الی تا آخر که الان باشه. به الانم، «الان» بدهکارم. به خودم در حال حاضر، به نفع آینده نگذشتن، از چیزهایی که می‌خوام، بدهکارم.

من تو سن ۲۱ سالگی یه ضربه عاطفی مهلک به خودم زدم و باعث شدم کل زندگیم زیر و رو بشه. من نگذشتم، من رها نکردم. چیزهایی بدست آوردم درست، ولی چیزهایی رو از دست دادم که تا آخر عمرم حسرت‌شون رو خواهم خورد.

من به خودم یه جمع دوستی که مسموم نباشه بدهکارم. به خودم رفیقی که بتونم روش حساب باز کنم بدهکارم. به خودم عشقی که هر ثانیه‌ش متعلق به من باشه بدهکارم. من به خودم فیلمی که نقش اولش باشم نه سومش رو بدهکارم. من به خودم جواب سوالی بدهکارم که «تو» نبود. من به خودم «نرو» نگفتن بدهکارم. از بالای پله‌ها و پل‌ها تماشا نکردن رفتن بدهکارم. من به خودم اردیبهشتی بدهکارم که ترس از دست دادنی نداشته باشه. من به خودم خردادی بدهکارم در عرض چند ساعت همه‌ی اجزای زندگیم متلاشی نشه. من به خودم تولدی بدهکارم که یک‌بار محض رضای خدا پر از ماتم نباشه. من به خودم شمس بدهکار نیستم، چون شمس رو دیدم و لمس کردم. من به خودم مولانا بدهکارم.

من به خودم مهاجرتی بدهکارم که با آغوش باز پذیرفته بشم بدون نگرانی از اینکه اگه ویزام تمدید نشد چه خاکی به سرم بریزم. جامعه‌ای بدهکارم که بهش حس تعلق و تملک داشته باشم. من تا خرخره تو بدهی‌هام فرو رفتم.

مطلب تکمیلی:
چرا باید خودم رو بکشم؟

آراز غلامی
چهارشنبه، ۱۳ فوریه ۲۰۱۹

چگونه شعبده‌بازی کنیم؟

بیش از ۱۲ سال، روزهایتان را صرف یادگیری برنامه‌نویسی کنید، تمامی زمان‌هایی که دیگران مشغول تفریحات ملزم سن‌شان هستند را پشت کامپیوتر عصر حجری‌تان بنشینید و تمامی شب‌هایی که دیگران در خواب ناز هستند را صرف سر و کله‌زدن با کدهایی بکنید که هیچ‌چیز ازشان نمی‌فهمید. تمامی روزهایی که دیگران از خاطرات عاشقانه‌شان تعریف می‌کنند را صرف خواندن صدها کتاب و هزاران مقاله برنامه‌نویسی بکنید. تمسخر دیگران از بی‌تجربگی و هیچ‌چیز دیگر بلد نبودن را به جان بخرید. همه‌ی ۴-۵ سالی که دانشجوهای دیگر صرف هیجانات دوران دانشجویی می‌کنند را صرف یادگرفتن برنامه‌نویسی بکنید. دو سال، از بهترین روزهای جوانی‌تان را صرف سربازی و تحمل شکنجه وصف‌ناپذیرش برای گرفتن پایان‌خدمت و درنهایت گرفتن پاسپورت کنید. هر رابطه‌ای را پس بزنید و تا جاییکه نفس‌تان بند بیاید حسرت بخورید. ۶ ماه بعد سربازی را هر روز ساعت ۴ صبح بیدار شوید و تمرین کنید. از چندسال قبل قید کارمندی و حقوق چندغازش را بزنید تا زمان کافی برای یادگیری و تمرین داشته باشید. کل سال‌های جوانی‌تان را با تارعنکبوت‌های ته جیبتان ور بروید. در تمامی این سال‌ها و در بهترین و بدترین لحظات‌تان دست از یادگرفتن زبان برندارید. تمامی لحظاتی که دیگران صرف روتین‌های زندگی می‌کنند کتاب‌های مختلف آموزش زبان از دست‌تان نیافتد. زمانی را که دیگران صرف سریال‌های مختلف می‌کنند را صرف تماشای یک فیلم یا سریال بصورت تکراری بکنید تا تک‌تک جملاتی که در فیلم/سریال استفاده می‌شود را برای یادگیری گرامر حفظ شوید. در طول چندین سال خانواده‌تان را برای تصمیمی که گرفته‌اید آماده کنید. خودتان هم در طول چندسال تنش فکری ناشی از تصمیم‌تان را تحمل کنید و در نهایت عزم‌تان را جزم کنید. با همه‌ی پس‌اندازتان که به سختی کفاف یک ماه را می‌دهد دل به دریا بزنید. بهترین لباس‌هایتان را بپوشید، به روی سِن بروید. حالا،

اپلای کنید، در عرض دو ساعت جواب بگیرید و چند روز بعد سوار هواپیما بشوید و مهاجرت کنید.

دیگران خواهند گفت واو.

(۳ش)

آراز غلامی
جمعه، ۲۵ ژانویه ۲۰۱۹

جمع‌بندی ۲۰۱۸ و نقشه راه ۲۰۱۹

یک سال دیگه گذشت و رسیدیم به جایی که سبک سنگین کنیم ببینیم چه کردیم این ۳۶۵ روز. چه‌قدر تو مسیری که ترسیم کرده بودم پیشرفت کردم. چه‌قدر درجا زدم. چه تجربه‌هایی بدست آوردم و شکست‌هام چیا بودن و چطور می‌تونم ازشون درس بگیرم.

سال پیش همین‌موقع‌ها نوشتم که:

۲۰۱۸ برای من سال تمرکز کامل روی کار هست. برای وقت‌تلف‌کردن نه دانشگاهی هست نه دیواری مثل سربازی که جلوی هرگونه برنامه‌ریزی رو بگیره. کل انرژی من صرف انجام پروژه‌ها و البته حرکت در طول مسیری هست که برای جابجایی با کمترین تنش ترسیم کردم.
در کنار اون، در طی این سال یک کتاب می‌نویسم و دو کتاب ترجمه می‌کنم. بطور دقیق‌تر کتابی که شروع کردم به نوشتن رو تموم می‌کنم و کتاب‌هایی که درحال ترجمه‌شون هستم به سرانجام می‌رسونم.

و در آخر اینکه
Don’t look for a reason
Look for a way out.
– Cube

از بین چیزهایی که سال پیش نوشته بودم جابجایی با کمترین تنش (هه) به نتیجه رسید. الان اینجام. مستقل، دارای شغل مطلوب و یه زندگی آروم و پایدار. پروژه‌هایی که می‌خواستم روشون کار کنم تحت تاثیر این جابجایی پیشرفتی نداشتن بغیر از تبریزتریپ که هر خط کدش رو با عشق نوشتم. ادای دینی به کهن‌شهر تبریز.

کتابی که قرار بود بنویسم تقریبا تموم شد. یه مقدار بیشتر وقت لازم دارم برای تمیزکاری‌هاش و اضافه کردن چیزهای جدید بهش. اما دو کتابی که درحال ترجمه‌شون بودم بدون پیشرفت موندن. باز بخاطر همین جابجایی.

سایت‌بلاگم به نقطه ایده‌آلم نزدیک‌تر شده. مخاطبان خوبی دارم که زحمت می‌کشند و برام کامنت می‌نویسند و نوشته‌هام رو نقد می‌کنند. بیش باد.

و اما ۲۰۱۹

تو سال جدید بیشتر و بیشتر می‌نویسم.  ۱۸۴ پیش‌نویس دارن بهم چشمک می‌زنن که تموم کن ما رو. شاید همین آخر هفته چندتاشون رو تکمیل کنم و بیارمشون روی آنتن. جدا از اون بیشترین تمرکزم روی یکی از پروژه‌هایی هست که ماه‌هاست دارم بهش فکر می‌کنم. الان که زمان و امکانش رو دارم دیگه بهونه‌ای نیست برای وقفه. کل تلاشم رو می‌کنم تو کمترین زمان ممکن نسخه آلفاش رو تموم کنم. در حاشیه همه‌ی این‌ها یه مسیر جدید ترسیم می‌کنم برای جابجایی مجدد.

سال خوب و پر از تجربه‌ای داشته باشید 🙂

آراز غلامی
جمعه، ۱۱ ژانویه ۲۰۱۹
Nazar Amulet