آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

دومین گفتگوی علی سخاوتی و من در پادکست فنامنا، ۱۶ آذر ۱۳۹۸

بیش از دو ساعت صحبت بی‌نفس و شیرین با علی سخاوتی عزیز، از چالش‌های مهاجرت و بلاهایی که در این دوسال به سرم آمد تا بیکری‌های استانبول و زندگی و فرهنگ و مردمش.

این پادکست گفتگویی هست در مورد تجربه‌های انسانی و دست‌اول افراد مختلف که معمولا حول محور چیزهایی در جریانه که درموردشون صحبت نمیشه یا اگر هم صحبت بشه عموم مردم از صحبت درموردشون فراری هستن. برای کسانی که خودشون رو متعلق به هیچ جامعه‌ای و گروهی نمی‌دونن. مجددا دعوت‌تون می‌کنم صحبت‌های ما رو گوش بدید و امیدوارم مثل من ازش لذت ببرید.

آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۱۲ دسامبر ۲۰۱۹

برای هرکسی که می‌خواهد مهاجرت کند

پیرو قطعی اینترنت و بی‌تابی مردم برای خارج شدن از وضعیت فعلی چیزهایی به ذهنم اومد که لازم دونستم بنویسم‌شون. خارج شدن از ایران به قدری سخت و صبرایوب‌طلب هست که با صرفِ گرفتن تصمیم فکر میکنید کار بزرگی انجام دادید. فرهنگ وابستگی شدید به خانواده (و خانواده به شما)، سربازی، اجازه ولی و هزاران چیز دیگه این توهم رو به وجود میاره که سخت‌ترین قسمت کار گرفتن تصمیم هست طوری که تو بعضی جاها همچین دیالوگی خوندم: دیگه کافیه، دیگه تصمیم گرفتم برم.

فقط یک سوال کوچیک: کجا؟

چی شد که فکر کردید توی کشورهای دیگه فرش قرمز جلوتون پهن کردند؟ هنوز درگیر اون ذهنیت هستید که نود درصد کارکنان ناسا ایرانی هستند؟ خبر دارید که تو هیچ کشوری (مگر بعد از رد شدن از هفت‌خوان رستم و دور زدن  هزارتا مانع) براتون حساب بانکی باز نمی‌کنند؟ خبر دارید که تنها کشوری که می‌شد یک سال توریستی درونش موند ترکیه بود که اون هم قانون رو محدود به یک‌سال کرد و امکان تمدیدش نیست؟ خبر دارید که هیچ‌جایی به اون راحتی که فکرش رو می‌کنید ویزای کار براتون نمی‌گیرند؟ خبر دارید که صاحب خونه‌ای که قصد اجاره کردنش رو داشتم گفت اگه سوریه‌ای یا عراقی بودی اجاره می‌دادم ولی چون ایرانی هستی نمیدم؟ خبر دارید که تو هر کشوری چند درصد مردمش بیکار هستند و شما چه برتری نسبت به اون‌ها دارید؟ شما چه برتری نسبت به مهاجران سایر کشورهایی که به کشور مورد نظر شما اومدند دارید؟ خبر دارید که یکی از بهترین فرصت‌های شغلی ممکن رو به یک یاروی مراکشی باختم چون سنی بود (و به این‌ها نزدیک‌تر)؟ خبر دارید که گرفتن وقت سفارت اکثر کشورهای اروپایی یک سال طول می‌کشد چه برسد به پیدا کردن کار و قانع کردن دولت اون کشور برای چشم‌پوشی از بیکارهای خودش و اعطای ویزای کاری به شما؟ خبر دارید که ویزای توریستی اروپا برای‌تان صادر نمی‌شود مگر با نشان دادن بلیط برگشت‌تان؟ خبر دارید که اصلا حق وارد شدن به آمریکا را ندارید؟ خبر دارید که دنیایی که بعد از مهاجرت با آن مواجه می‌شوید چطور دنیای هست؟ از کسانی که مهاجرت معکوس کرده‌اند خبر دارید؟ دلایل‌شان را شنیده‌اید؟

باور کنید یا نه روزهایی که بعد از مهاجرت با آن مواجه می‌شوید روزهای جدیدی هستند و جایگزینی برای روزهای گذشته نیستند. شما قرار نیست یک‌بار دیگر به دبیرستان بروید. قرار نیست یک‌بار دیگر نوجوانی و جوانی کنید. چیزی که با آن مواجه می‌شوید هم راستا با تایم‌لاین عمرتان هست که قرار بود در ایران تجربه کنید. صرفا اینجا سخت‌تر و مشکلاتش به مشکلات‌تان اضافه خواهد شد. در ایران شهروند درجه سه بودید؟ اینجا کلا شهروند نیستید. در ایران با وجود پارتی‌بازی و در نبود شایسته‌سالاری نمی‌توانستید کار پیدا کنید؟ حقوق‌تان را سروقت نمی‌دادند؟ اینجا کلا حق ماندن ندارید چه برسد حق کار. در ایران رای‌تان تاثیری در وضعیت زندگی‌تان ایجاد نمی‌کرد؟ اینجا کلا حق رای ندارید.

گاهی وقت‌ها که جنگ‌زدگان و پناهندگان سوریه‌ای رو می‌بینیم و تاریخ اتفاقات عراق و افغانستانِ بعد از شروع جنگ را می‌خوانم تنها چیزی که از دنیا می‌خواهم این است که چنین اتفاقاتی از سرزمین من دور باد. ماها حق‌مان نیست که مثل این‌ها شویم. قبول کنید یا نه، ما همین یک وطن را بیشتر نداریم. با تمامی کم و کاستی‌هایش. 

به امید روزی که «تو شلوغیا به جای فحش به هم شیرینی بدیم و زولبیا.»

آراز غلامی
دوشنبه، ۲ دسامبر ۲۰۱۹

پانزدهم نوامبر ۲۰۱۹، استانبول، چو مرغ شب خواندی و رفتی

مهاجرت بی‌شباهت به ترک سیگار نیست. درست مثل همان، مدتی بعد یادت می‌رود اصلا برای چه سیگار ترک کردی، اصلا برای چه مهاجرت کردی. این دو سال را صرف چه کردی؟ چه بدست آوردی؟ اگر میماندی چه می‌شد؟ چه بدست می‌آوردی؟ اصلا قرار است چیزی بدست آوری؟

چند وقتی، بطور دقیق‌تر بعد از بازگشت از سفر آخرم به ایران، دچار سکون آسیب‌ناپذیری شدم. روزهایم خلاصه‌شده‌اند در بیدارشدن به زور، رفتن به شرکت به زور، کار کردن به زور، برگشتن به زور و خوابیدن به زور. مگر به یاری صدای ضبط‌شده‌ای که می‌گوید «چو مرغ شب خواندی و رفتی». این آخری امانم را بریده.

این روزها صبح و ظهر و شب از خودم می‌پرسم برگردم؟ بمانم؟ چه کنم؟ و جواب بدردبخوری نمی‌گیرم. اگر ماندنی بود نمی‌آمدم. اگر اینجا ماندنی بود اینطور احساس خلا نمی‌کردم. اگر ماندنم در اینجا به‌خاطر همین زندگی ماشینی‌یست مرده شورش ببرد. اگر برگشتنم برگشت به وضعیت اسفناک قبلی‌ست مرده شورش ببرد.

صدای خیابان شلوغ و اگزوز چند یابوی خیابان‌گرد و تبلیغات عصرهجری فروشگاه روبروی خانه‌ام، صدای ترمز و حرکت مترو در رفت، صدای دریل و ساخت‌وساز ساختمان کناری و موتور روی سقف در شرکت، همان صدای ترمز و حرکت مترو در برگشت و باز صدای خیابان شلوغ و اگزوز چند یابوی خیابان‌گرد و تبلیغات عصرهجری فروشگاه روبروی خانه‌ام بالکل آرامش صوتی‌ام را در طول ۲۴ ساعت زندگی روزانه و شبانه‌ام گرفته‌اند و ظاهرن و باطنن هیچ‌راه فراری از هیچ‌کدامشان ندارم.

در اینکه باید یک خاکی به سرم بریزم شکی وجود ندارد ولی سلول‌های مغزم درمورد کیفیت و کمیت خاک به اتفاق‌نظر نرسیده‌اند.

آراز غلامی
جمعه، ۱۵ نوامبر ۲۰۱۹

نوزدهم اکتبر ۲۰۱۹، استانبول مه‌آلود

چندماهیه نمی‌نویسم. بخشیش بخاطر افسردگی هست و بخشیش بخاطر نبود هیچ‌چیز هیجان‌انگیز یا قابل نوشتن. زندگی تو روزهای اخیر کاملا بدون هیجان و عادی داره می‌گذره. طبعا منم عادت ندارم به همچین وضعی. البته باید بگم بخشیش هم برمیگرده به اینکه حوصله ندارم چیز جدیدی بخونم. نه مقاله‌ای نه کتابی. البته به کمک سریال‌های Dark، Mind Hunter و Sharp Objects کمی لحظات رو تلطیف کردم.

بدنبال تلاش‌هام برای رفع افسردگی (که تو پست جداگانه‌ای می‌نویسم درموردش) بسیاری از روزمرگی‌هام رو تغییر دادم و بخاطر تغییر یکی از اون روزمرگی‌ها هم شدیدن عصبی و تحریک‌پذیر شدم. طوری که صدای صحبت مردم تو خیابون هم اعصابمو بهم میریزه.

امروز وقتی پنجره رو باز کردم دیدم کل  شهر مه‌آلود هست و بیشتر از چند متر جلوتر دیده نمیشه. تصویر قشنگی برای مردم هست ولی برای من قشنگ‌تر. تو سنین پایین‌تر تصور من از «خارج» یه جای مه‌آلود بود. بالاخره نزدیک شدم به اون تصور بعد از نزدیک به دو سال.

دیشب بدنبال یک هفته پیگیری از خراب بودن سیستم گرمایش آب با جواب «به شهرداری گفتیم ولی کسی جواب‌گو نیست» صاحب‌خونه مواجه شدم. با تشبیه ترکیه به ایران باعث شدم احساس شرمندگی و سرافکندگی کنه.

در مورد و کار و شرکت کماکان خبری نیست جز اعصاب‌خوردی بخاطر تنش‌های ناشی از تیم ریموت. همچنین از اونجایی که تو خونه برای آشپزی و چایی فرصتی ندارم چایی‌ای که از ایران آوردم رو منتقل کردم شرکت و بابت ایده‌ی نبوغ‌آمیزم از خودم متشکرم. بخاطر تعدیل نیرو هم همه‌ی دوستان یا حداقل کسانی که میتونستم باهاشون حرف بزنم رو از دست دادم. در طول روز کاملا تنهام و کسی هم به اتاقم رفت و آمدی نداره.

سال پیش این روزها با اولین چالش بزرگم در طول مهاجرت مواجه شدم و بدنبال از دست دادن کارم مجبور شدم برم آنکارا. برای همین حال و هوای پاییزی باعث مرور خاطرات اونجا میشه که تصمیم دارم کلا ماجرای روزهای نخستش رو در پست جداگانه‌ای بنویسم. به عبارت دیگه این اولین پاییز و زمستون من در استانبول خواهد بود.

و یک خبر: بزودی سری پست‌های «مینیمال» و «استاد» رو هم مدتی هست دارم می‌نویسمشون منتشر می‌کنم.

استانبول مه‌آلود از پنجره آپارتمانم، ۱۹ اکتبر ۲۰۱۹

آراز غلامی
شنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۱۹

بیست‌وچهارم آگوست ۲۰۱۹، استانبول

دیروز موقع خروج از شرکت گیر حساب‌دار افتادم و به‌دنبال یک کلمه که از دهنم پرید ۴۵ دقیقه سرپا موندم به راه راست عثمانی هدایت شدم. ایشون خاطرنشان کردند که مطمئنند من خون عثمانی درون رگ‌هام در جریان هست و اومدنم به ترکیه توفیقی بوده برای حضور در جنگ جهانی سوم و تشکیل خلافت اسلامی در سرتاسر جهان و بشارت داد که در اون موقع تو یه کیسه پول میاری بهم میدی و من اونقدر ثروتمندم که میگم نه مرسی. گفت خلیفه جدید رو هم از نزدیک دیده که ۸۶ سالش هست و پدرش در ۱۴۰ سالگی مرده.

تصمیم دارم تو روزهای آتی خونه‌م رو عوض کنم و برم یه‌جای کمی بزرگتر و بهتر ولی دریغ از حتی یک کاندید. تازه الان تابستون هست و اگه برسیم پاییز گزینه‌ها کمتر هم میشن.

چهارمین خروجم از کشور مصادف بود با اولین گریه‌ (و نه بغض) واقعی و رسمی بعد از رد شدن گیت پاسپورت. خودم هم ایده‌ای ندارم چرا دفعات قبل نه و این‌بار ولی تا لحظه‌ی تیک‌آف پوستم کنده شد رسما.

پرفورمنس کاریم به شدت افت کرده و احساس ناتوانی در لحظه به لحظه روزهام حس میشه. با شیب تندی پیش بسوی افسردگی. خصوصا که پاییز هم داره میاد و شرایط محیا هست برای ماتم طولانی.

آراز غلامی
شنبه، ۲۴ آگوست ۲۰۱۹

هجدهم آگوست ۲۰۱۹، فرودگاه تبریز و استانبول، سفر چهارم

اصلا انگار ما با دل تنگ زاده‌ایم.

ده روز پیش بعد از فاصله دوماهه از آخرین فرصت سفر به ایران تو سال میلادی استفاده کردم و با هزینه نسبتا هنگفتی اومدم تبریز. قیمت بلیط‌ها سرسام‌آور و عوارض خروجم مکزیمم رقم تعیین‌شده بود. بطور خلاصه هزینه سفر چهارمم از مجموع دو سفر قبلی بیشتر شد. ارزشش رو داشت؟ صدرصد.

از نکات اصلی این سفر انجام پیش‌نیازهای تشکیل تیمی برای آت‌سورس‌کردن پروژه‌های شرکت به شکل ریموت به بچه‌های کامیونیتی تبریز هست. از قرارداد وکالت تا کارهای ثبت شرکت و سایر مسائل حقوقی. خیلی خوشحالم بابتش.

مسئله دوم درهمی بود که به لطف و زحمت علیرضا نظامی عزیز با بچه‌های جلسات باز نرم‌افزاری تبریز برگزار شد. سعی کردم تا جای ممکن تمامی تجربیاتم رو به شکل خلاصه (که شد دو ساعت) شیر کنم. اگه کسی از دوستان فرصت نکرد بیاد یا سوال بیشتری داره یه سری به صفحه ارتباط بزنه.

چند روز قبل از مسافرت بیماری اگزما (با نام کمتر باکلاس کهیر) که از طفولیت همدم روزها و بیشتر شبهام هست بدنبال مصرف بی‌رویه‌ی کنسرو ماهی و سس مخصوص رستوران Yusuf Köfteci عود کرد و دهنم رو از زوایای مختلف سرویس. فعلا پناه بردم به ستریزین تا بعدن یه خاکی به سرم بریزم.

پی‌نوشت اول: لعنت به فرودگاه تبریز.
پی‌نوشت دوم: آنپکینگ خر است.

آراز غلامی
یکشنبه، ۱۸ آگوست ۲۰۱۹
Nazar Amulet