چرا من حق دارم برای نداشتههام ناراحت باشم
مدتی قبل پیش یکی از دوستانم بودم و حسوحال اون روزم طوری بود که چندبار به خاطر بعضی از مشکلاتی که در گذشته برام پیش اومده بود در بابهای مختلف و میتونست پیش نیاد ناله و شکایت میکردم. دوستم برای همهشون جوابی بهم داد اون لحظه منهدمم کرد. گفت تو این دنیا افرادی هستن که حسرت خوردن یه وعده غذای گرم رو دارن. تویی (من) که این حسرت رو نداری نباید برای نداشتههای فعلیت ناراحت باشی و اعتراض کنی. کم اتفاق نمیافته این انهدام وقتی با افراد تاثیرگذار صحبت میکنم ولی تو این یهمورد یهجای کار میلنگید و باعث شد از همون اول مقاومتی ته فکرم نسبت به این مسئله داشته باشم.
چند روز بعد از این اتفاق بخشی از ذهنم درگیر این شده بود که چرا این حرف اشتباهه و من به دو دلیل رسیدم.
اول اینکه کاش اون اشخاص هم غذای گرم داشتن برای خوردن ولی من مسئولیتی در اینباره ندارم و نداشتم. من باعث نشدم اونها از نظر مالی شکست بخورن تو زندگیشون. اونها هم مثل من تو این کشور با قوانین این کشور و سختیهای این کشور زندگی میکنن و خودشون مسئول وضعیتشون هستن و خودشون باید باهاش کنار بیان یا برای رفعش تلاش کنن که از نظر عقل ناقص من کار سختی نیست. درسته همه از یه مبدا شروع نمیکنن چالشهای زندگی رو ولی تو این شهر پیداکردن کار با حداقل حقوق برای مرد و زن و بچه کار غیرممکنی نیست و درنتیجهی اون میشه ماهی چندبار و شاید هرروز غذای گرم خورد. پس اگه کسی نمیتونه غذای گرم بخوره مشکل از کمکاری خودش هست و من نباید برای این مسئله احساس مسئولیت کنم. درسته که اتفاقات غیرقابل کنترل هم میافته و باعث این شرایط میشه ولی اونم میشه جزو میلیونها اتفاقی که خارج از کنترل من هست. مثل کسایی که تو جنگ کشته میشن مثل کسایی که تو رواندا یا الجزایر یا میانمار قتلعام میشن و من برای ایستادن درمقابلش کاری از دستم برنمیاد.
اشتباه برداشت نکنید، من آدم بیرحمی نیستم. من همونیام که اواخر دوران ابتدایی برای جا موندن یه دانشجو از اتوبوس یک ماه تمام گریه کردم.
دوم اینکه اگه هیچکس برای نداشتههاش ناراحت نباشه، اگه حس ناراحتی و نارضایتی نسبت به هر وضعیت غیرمطلوبی رو از زندگی حذف کنیم واقعا چه انگیزهای میمونه برای خارجشدن از اون وضعیت؟ در این حالت همه هرچیزی که زندگی درمقابلشون قرار میده رو میپذیرن بدون اینکه تلاشی برای بهبود یا رفعش بکنن. ناراضی نبودن یعنی هیچ آرزو و خواستهای هم نداشتن و این یعنی ما همون انسانهای غارنشین شاید هم کمتر باقی میموندیم و هیچکدوم از این پیشرفتها رو نداشتیم چون اون موقع یکی از غارنشینها غذای سرد میخورد.
مجموع این دلایل باعث میشه من حس کنم حق دارم که برای نداشتههام ناراحت باشم و ابراز نارضایتی کنم از شرایط زندگیم و گذشتهم و البته باید تاکید کنم که این ناراحتی نباید صرفا ناراحتی باقی بمونه و زیاد طول بکشه (این زیاد طول کشیدنش رو کاملا رد میکنم). باید از این نارضایتی انگیزه بگیرم برای حرکت کردن به شرایط مطلوبم.
چهارشنبه، ۳۱ ژانویه ۲۰۱۸
طبق تحلیل های فوق کارشناسی اینجانب، احتمالا منظور رفیقمون «شکر گذار» بودن، بوده، در اینکه آدم باید در همه حال شکر گذار و شاکر باشه شکی نیست، ولی این حالت نباید باعث انفعال و سستی بشه، بشر همیشه برای پیشرفت و کمال (پیشرفتی که ارضا کننده باشه) ظرفیت داره.
من «شکرگذار» بودن رو نمیتونم چیزی جز راضی بودن ترجمه کنم. نمیشه همزمان هم راضی بود هم ناراضی. مثل دوگانهباوری ۱۹۸۴ میشه نتیجتا.
خب اینطوری همیشه باید در سطح دغدغه ی غذا رو داشتن بمونی ینی چطور وقتی هرمشکلی برات پیش میاد اول به این فک میکنی که یکسری غذا ندارن و من دارم، بعد میری سراغ مثلا ساختن یه کسب و کار یا هرچیز فراتر از اون درحالی که همینجوریشم بخش عمده ای از مغزتو با دیتاهایی اینچونین پر کردی خب مشخصا نیاز اولیه انسان خواب و غذا و فراهم کردن یه محلی برای اسکان هست ولی باید از اینا رد شد
شاید این بیشتر بتونه محرک باشه و تو رو از اون حس و حال دربیاره که ببینی افرادی که شرایطی شبیه به تو داشتن یا بدتر یا بهتر بشکلی که تو میتونی برا خودت بسازیش الان موفق شدن توام میتونی راهی براش پیدا کنی نه اینکه الان فلان جا برق و اب هم ندارن پس ما اوکی ایم و همچی رواله
نمیدونم منظورمو درست رسوندم یا نه🙃