«زوج و فرد»شناسی
زوج تقسیم بر دو عدد صحیح هست و فرد تقسیم بر دو ماهیتی بیمعنی. زوج را که نصف کنیم، دو مفهوم واقعی باقی میماند. فرد را که نصف کنیم، دو مفهوم ناقص. مثل هر چیز ناقص دیگری: هست، ولی کاش نبود.
مثل تعداد پروازهای خارجی. تعداد پروازهای خارجی که زوج باشد خوب است، یعنی رفتی و برگشتی. یعنی آن مدتی که نبودی قرار بود برگردی. آن مدت چون بهدنبالش برگشتن بوده حتما خوش میگذرد. آن مدت حتی اگر خوش نگذرد امید برگشتنش باعث میشود بد هم نگذرد. اما فرد که باشد، یعنی خوش نمیگذرد که هیچ، بد میگذرد. یعنی کارت ساخته شده.
دیشب به دوستم میگفتم من برای احساس خوشبختی کردن به هیچ چیز آرمانی احتیاج ندارم. البته که آرمان زیاد دارم ولی میتوانم بدون آنها هم احساس خوشبختی کنم. چیزهای مختصر و ساده، یک خانه، یک خانواده، یک شغل، یک رابطه. یک عصر، یک آخر هفته و چیزهای عادی اینچنینی. دوستم گفت چیزی که میخواهی کف نیازهای انسانیست. گفتم، من کف نیازهای انسانی را میخواهم.
شیطان روزی با من چنین گفت: «خدا را نیز دوزخی هست، دوزخِ او عشق به انسان است.»
– نیچه
تکمیلی:
– چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعملهای یک خودکشی موفق
یکشنبه، ۳ مارس ۲۰۱۹
تنهاییشناسی
آدم بعضی چیزها را «یهویی» میفهمد. مثل آمدن پاییز، مثل تمام شدن زمستان، مثل رها کردن، مثل عاشق شدن، مثل پیرشدن، مثل تمامشدن فرصت، مثل وقتی میفهمی دیگر نوجوان نیستی، مثل وقتی که مفهمی دیگر نمیتوانی کفش کانورس بپوشی. مثل وقتی که دبیرستان تمام میشود و میفهمی دیگر دبیرستانی نیستی. مثل وقتی که دانشگاه تمام میشود و میفهمی دوران دانشجوییت بسر آمده. مثل وقتی سربازی شروع میشود و تو آزادیات را از دست میدهی. مثل وقتی که سربازی تمام میشود و تو دیگر هیچ بهانهای برای «وقت تلف کردن» نداری. مثل وقتی وارد دوران بزرگسالی میشوی. مثل وقتی که بلیط یکطرفهی پروازت رو خریدی. مثل وقتی ازدواج میکنی و میفهمی شب قبلی آخرین شبی بوده که تو فقط برای خودت زندگی میکردی. مثل وقتی پدر یا مادرت رو از دست میدهی و «یهویی» متوجه میشوی چه چیزی داشتی و از دستش دادی.
اگر کاملا متوجه شدید منظورم چه حسی هست، تنهایی هم از این دسته از چیزهاست. صبح و شبِ هر روز درموردش میگویی و میشنوی اما یک لحظهی خاصی «یهویی» متوجه میشوی تنها هستی. خیلی هم تنها هستی. طوری که دلت میخواهد برگردی به گذشته و به خودت که فکر میکرد یک روز روی اسکله بشیکتاش میایستد و با خوشبختی به دریا نگاه میکند بخندی.
در حال گوش دادن به İlk Məhəbbət (عشق اول) از Ramiz Guliyev
“Dediğin gibi abi. Gerçekten çok yalnızız”
– مجمع بازندگان (۲۰۱۱)
بازتاب این نوشته در شماره سوم بهار ۹۸ رادیوبلاگیها
شنبه، ۲۳ فوریه ۲۰۱۹
من به خودم بدهکارم
وقتی اردیبهشت ماه از ایران خارج میشدم هارددیسکم رو برنداشتم. چون میخواستم کوچکترین فرصتی به خودم ندم برای سیر و سلوک در گذشته. میخواستم تا جاییکه میتونم تکتک لحظات جدیدم مرتبط با حال باشه نه حسرت و دلتنگی گذشته. ایدهی خوبی بود. ۸ ماه جدید توی ذهنم ثبت شد نه ۸ ماه مرور گذشته.
این بار که رفتم ایران ولی بهخاطر ابزارها و سورس پروژههای سابقم هم که شده یه هاردیسک جدید خریدم و همهی اطلاعات هارد قبلی رو کپی کردم و با خودم آوردم. در سایهی این کار بازم دسترسی پیدا کردم به آرشیو زندگیم. به همهی عکسهایی که از ۱۰-۱۵ سال قبل به طور منظم و قابل دسترسی طبقهبندیشون کرده بودم. و طبعا این کار تبعاتی داشت. تبعاتی مثل حس و حال فعلیم که نمیتونم توضیحش بدم به کسی. ولی اگه بخوام بنویسمش:
من بدهکارم به خودم. به آراز ۱۵ ساله ۱۵ سالگی بدهکارم. به آراز ۱۶ ساله ۱۶ سالگی بدهکارم و الی تا آخر که الان باشه. به الانم، «الان» بدهکارم. به خودم در حال حاضر، به نفع آینده نگذشتن، از چیزهایی که میخوام، بدهکارم.
من تو سن ۲۱ سالگی یه ضربه عاطفی مهلک به خودم زدم و باعث شدم کل زندگیم زیر و رو بشه. من نگذشتم، من رها نکردم. چیزهایی بدست آوردم درست، ولی چیزهایی رو از دست دادم که تا آخر عمرم حسرتشون رو خواهم خورد.
من به خودم یه جمع دوستی که مسموم نباشه بدهکارم. به خودم رفیقی که بتونم روش حساب باز کنم بدهکارم. به خودم عشقی که هر ثانیهش متعلق به من باشه بدهکارم. من به خودم فیلمی که نقش اولش باشم نه سومش رو بدهکارم. من به خودم جواب سوالی بدهکارم که «تو» نبود. من به خودم «نرو» نگفتن بدهکارم. از بالای پلهها و پلها تماشا نکردن رفتن بدهکارم. من به خودم اردیبهشتی بدهکارم که ترس از دست دادنی نداشته باشه. من به خودم خردادی بدهکارم در عرض چند ساعت همهی اجزای زندگیم متلاشی نشه. من به خودم تولدی بدهکارم که یکبار محض رضای خدا پر از ماتم نباشه. من به خودم شمس بدهکار نیستم، چون شمس رو دیدم و لمس کردم. من به خودم مولانا بدهکارم.
من به خودم مهاجرتی بدهکارم که با آغوش باز پذیرفته بشم بدون نگرانی از اینکه اگه ویزام تمدید نشد چه خاکی به سرم بریزم. جامعهای بدهکارم که بهش حس تعلق و تملک داشته باشم. من تا خرخره تو بدهیهام فرو رفتم.
مطلب تکمیلی:
– چرا باید خودم رو بکشم؟
چهارشنبه، ۱۳ فوریه ۲۰۱۹
بررسی کتابخوان Kindle Paperwhite مدل ۲۰۱۸
آمازون درحال حاضر چهارنوع سهنوع کتابخوان الکترونیکی تولید میکنه که از نظر من بهترین و منطقیترین نوعش نسخه پیپروایت (Paperwhite) هست که برخلاف نسخه پایه دارای روشنایی درونی صفحه نمایش هست و میشه شبها بدون روشن کردن چراغ ازش استفاده کرد و هم مثل نسخه Oasis قیمت نجومی و غیرمنطقی نداره. بهرترتیب اواخر سال ۲۰۱۸ آمازون نسخه جدید (ضدآب، طراحی مسطح و حافظه دوبرابر) کیندل پیپروایت رو معرفی کرد که با نامهای کیندل پیپروایت مدل ۴، کیندل پیپروایت نسل دهم یا All-new Kindle paperwhite هم شناخته میشه و منم تصمیم گرفتم بگیرمش و از زحمت جابجایی کتاب فیزیکی راحت بشم.

کیندل پیپروایت مدل ۲۰۱۸
آمازون بخاطر کریسمس یه تخفیف ۳۰ دلاری هم زده بود رو این نسخه و دیگه نمیشد تو خریدش شک کرد. البته آمازون کیندل رو بطور مستقیم به ترکیه ارسال نمیکنه و مجبور بودم یهطوری دورش بزنم. بهترین آپشن موجود این بود که از طریق سرویسهای واسط بخرمش و اونها بفرستنش به ایران و نهایتا از ایران بفرستن برای خودم. بعد از کمی جستجو سرویس مالتینا رو انتخاب کردم. محصول رو ۱۸ آذرماه سفارش دادم و ۲۲ دیماه (۳۴ روزه) رسید تبریز و با در نظر گرفتن ترافیک کریسمس آمازون قابل چشمپوشی هست. تجربه خریدم منطقی و پشتیبانیشون خوب بود. در صورتی که دنبال خرید از آمازون هستید یکی از بهترین راهکارهاست.
شنبه، ۹ فوریه ۲۰۱۹
رویای آنکارا
زمان از نیمهشب گذشته بود. در را باز کرد و وارد خانه شد. روی شانههایش برف نشسته بود. چراغها را روشن کرد و چند لحظهای به خانه خیره ماند. پالتواش را روی جالباسی انداخت. روی مبل دراز کشید. سرش را برگرداند و به پنجره خیره شد. از لای دانههای برف خیابان خالی دیده میشد.
دخترک با بغضی که در شرف ترکیدن بود صدایش را بالا برد و گفت تو حق نداری بری. تکلیف من چه خواهد شد؟
آن روز چقدر زیبا شده بود. موهایش را از پشت سرش بسته بود و چند رشتهاش هم به دو طرف صورتش ریخته شده بودند. کنار پنجره ایستاده بود و منتظر برگشتنش بود. آن روز تا نصف شب در شرکت مانده بود و تلاش کرده بود رئیسش را از تصمیمش منصرف کند.
مادرش گفت آن دختر از اول هم قسمت تو نبود.
بلند شد و به جلوی آینه رفت. به خودش خیره شد. چند تار سفید لای موهایش جا خوش کرده بودند.
تصویر رنگپریده دخترک را در آینه دید که در پشت سرش ایستاده و به چشمانش نگاه میکند. سرش را پایین انداخت و چشمانش را بست.
مادرش گفت آن دختر از اول هم قسمت تو نبود.
نیمهشب بود. برف سنگینی میبارید. شعلههای آتش از پنجرههای ماشین زبانه میکشید.
برف نتوانسته بود از پس آتش بربیاید.
دخترک به هق هق افتاد. پس تکلیف من چه خواهد شد؟
به کنار پنجره رفت و به خیابان برفی خیره شد.
گفت چقدر بند کفشهایت بلند است. اینطوری زمین میخوری. نشست و بند کفشهایش را بست.
دخترک با بغض گفت تو حق نداشتی بری.
مرتبط:
– رویای شهناز
سهشنبه، ۲۹ ژانویه ۲۰۱۹
منشناسی
الهه در پستی نوشته که با مشاهده خودش در عکسهاش دچار ابهامی درمورد «من» شده. خوندنش باعث شد چیزهایی که چندوقتی بود میخواستم درمورد «من» بنویسم رو جمعبندی کنم و جمع کنم یکجا.
«من» از بعد مذهبی خلاصه شده در مفهوم «روح» که اون هم متصل هست به خالق اون روح.
در بعد مادی آخرین چیزی که مطالعه کردم دراینباره توضیح داده که «من» توهمی هست که به علت هوشمندی بسیار زیاد انسان در مقایسه با سایر حیوانات بوجود اومده. البته اونها «من» رو «خودآگاهی» نوشتند ولی از نظر من تفاوتی نیست بین این دو.
نگاهی که من به «من» دارم چندگانهست. یا «من» تنها موجود «من»دار هستم و شمایی که الان دارید این نوشته رو میخونید چیزی جز توهم «من» نیستید که به اشکال احتمالی مختلفی (برای مثال ماتریکس) به «من» تزریق شده، یا، شما هم دارای «من» هستید و ما «من»ها موجوداتی سرگردان در این جهان ۱۳.۵ میلیارد ساله هستیم که با «من» مواجه شدیم و نمیدونیم چه خاکی به سرمون بریزیم.
هر سه تعریف فوق منافاتی با این سوال ندارند که الان، تکلیف چی هست؟ من چه کارهایی رو برای «من» انجام میدم و چهکارهایی رو برای جهان پیرامون «من» که از مغز و بدنم شروع شده و به انتهای جهان ختم میشه.
معیار این تفکیک چی هست؟ از کجا تا کجا جهان بیرونی هست و از کجا تا کجا «من»؟
آیا بدن من «من» هست؟ یا دستِ من «من» هست؟ آیا مغز من «من» هست؟
من تا چهحدی در برابر «من» مسئولم و «من» تا چه حدی در برابر من مسئول هست؟
آیا باید «من» رو وقف بقای من بکنم یا من رو وقف اعتلای «من»؟
(۳ش)
یکشنبه، ۲۷ ژانویه ۲۰۱۹