که چی؟
با سوال «که چی؟» میشه ازل تا ابد رو به چالش کشید.
و با «نگاهی تمسخرآمیز» همین سوال «که چی؟» رو.
Hate to love and love to hate My world, my life contaminate
Lost in a thought, destiny sublime All this decaying a waste of time
I’ve stored the one, the one I knew Can’t see you through this, burying you
Lost in a world of self-abuse Emotional ties, unhinged from you
Walk through the world full of rage Throw away the book or turn the page
Here in my heart, hidden by my face Be like I’m trapped inside a cageMisconstrue by Blue Stahli
دوشنبه، ۲۵ فوریه ۲۰۱۳
مشکلاتتون رو برای خودتون نگه دارید
بر خلاف تصور عموم، هر کسی به اندازه توان و گاها بیش از اون، مشکلات خودش رو داره و درگیر اونها هست. در حقیقت هیچ کس مشتاق شنیدن ناله های شما از مشکلات خودتون نیست. زمانی که برای صرف گفتن مشکلاتتون هدر میدید رو صرف فکرکردن به نحوهی حلشون کنید. هم قدمی هرچند کوچیک هست برای رفعشون هم ذهن اطرافیانتون در آرامش باقی میمونه هم خودتون اطلاعات نقاط ضعفتون رو از بقیه پنهان نگه میدارید. برد برد برد.
یکشنبه، ۱۷ فوریه ۲۰۱۳
آرزو کردن، هنجار، قهوه و اینطور چیزها
تفاوت هست بین اینکه به آرزوت نرسیده باشی و اینکه بدونی هیچ وقت به آرزوهات نمیرسی.
تو زندگی هیچوقت بر اساس چیزی که هستین شناخته نمیشین. همه شما رو بر اساس کارهایی که کردین میشناسن. شاید حتی خودتون. این یهجورایی بده ولی غیرقابل اجتنابه.
قهوه مهارتهای تحلیلی ما را افزایش میدهد؛ در حالیکه چای خصلتی آشتیجویانه دارد و خود را با جهان وفق میدهد. برای همین نیز رنگهای گوناگونی دارد تا وفق دادن را آسانتر کند. اما قهوهی خوب همیشه فقط و فقط سیاه است.
– بودو کیرشهوف، نویسنده آلمانی
یکشنبه، ۱۷ فوریه ۲۰۱۳
نمک گندیده
اصولا زندگیم بدنبال اینه که هرچی بدست میارم و هر اتفاقی میافته مطلقا تصادفی باشه.
منم اصولا بدنبال اینم هرچی بدست میارم نتیجه مستقیم خواست و اراده خودم باشه.
تنها حالتی که ممکنه به این خواسته برسم اینه که با هیچ منطقی امکان بهم خوردن اون خواسته نباشه.
و این الان دقیقا علت گندیدن نمکه.
چهارشنبه، ۲۳ ژانویه ۲۰۱۳
جبر زندگی
جبر زندگی چندین بار هر انسانی رو تو زندگی عذاب میده و بهش یادآوری میکنه که زمان در حال گذره.
وقتی از شیر مادر جدا میشه و آسایش و امنیت غذا خوردن رو باید به فراموشی بسپاره.
وقتی به مدرسه میره، دیگه خبری از دوران کودکی و آزادی اون موقع ها نیست و باید روزی چندین ساعت تحت تعلیم قرار بگیره تا بتونه در آینده نفس بکشه.
وقتی به سربازی میره، دیگه خبری از آزادی و راحتی و تا ظهر خوابیدن نیست، تنها دورانی هست که کسی قادره نصف شب بیدارش کنه و مجبورش کنه نگهبانی بده بدون اینکه بتونه ذره ای مقاوت کنه.
وقتی مستقل میشه، تقریبا وارد اصلی ترین جبر زندگی میشه، مسئولیت خوردن خوابیدن و امنیت با خودشه.
وقتی میمیره.
شنبه، ۲۴ نوامبر ۲۰۱۲
بزرگتر از دهن حرف زدن
شده وقتی کسی رو میبینیم، احساس کنیم که بزرگتر از دهنش حرف میزنه. احساس کنیم حرفهایی که میزنه متناسب با تیپ یا قیافش نیست. حرفهاش متناسب با جامعه ما نیست وغیره.
طوری دیگه فکر کنیم، تناسب حرف با تیپ یعنی چی؟ معیاری هست راجع به این؟ یا چون اون شخص تا بحال فقط حرفهای ظنز میزده الان نمیتونه رسمی حرف بزنه.
البته از چیزی که میخواستم بگم دور شدم.
حرف من اینه، وقتی احساس میکنید کسی بزرگتر از دهنش حرف میزنه، لحظه ای هم به این فکر کنید که شاید علت جبهه گرفتنتون، احساس حقارت در مقابل اون حرف ها باشه. احساس کمبود راجع به اون تفکرات باشه. احساس اینکه نمیشه کسی اینقدر وسیع فکر کنه. جامعه ما مناسب اینطور فکر کردن نیست و غیره.
یکشنبه، ۴ نوامبر ۲۰۱۲