فومو (ترس از جاماندگی) چیست و با دوراهی آن چه کنیم؟
پینوشت: این از آن نوشتههایی هست که کمبود وقت اجازه بال و پر دادن و اضافهگویی درموردش نمیدهد ولی بقدری مهم و الزام به گفتوگو درموردش هست که به همین شکل یادداشتهای جست و گریخته منتشرش میکنم.
سالها پیش وقتی یکی از دوستانم خانه خرید، به مدت دو هفته از خواب و خوراک افتادم. انگار ضربهای مهلک به سرم خورده بود و هر کاری که به شکل روزمره مشغولش بودم برام احمقانه بهنظر میومد و این جمله توی سرم تکرار میشد که تو چه چیزی از اون شخص کمتر داری که اون خونه گرفته و تو نشستی برای مثال داری موسیقی گوش میدی صرفا.
دو هفته کذایی به شکل عذابآوری در حال گذشتن بود که مادرم با پرسش اینکه دوستت چند سالش هست؟ و جواب من که ۱۰ سال از من بزرگتر هست کمی آرومم کرد اون لحظه. ولی همچنان نمیتونستم از وضعیت خودم راضی باشم و با وجود اینکه میدونستم شرایطی که در اون هستم آرزوی بلکه میلیونها نفر هست بازم روح و روانم به شدت بهم خورده بود.
خودم همواره این حس رو نوعی حسادت در نظر میگرفتم ولی هنگام توضیح دادنش به دیگران تاکید میکردم که مطلقا از اینکه شخصی موفقیتی داشته ناراحت نیستم و حتی برایش خوشحال هم هستم. صرفا از اینکه من موفقیت مشابهی نداشتم ناراحتم.
مدتها بعد کسی روشنم کرد و گفت چیزی که تو درگیرش هستی اسمش فومو هست. درموردش بخون.
فومو (به انگلیسی: fear of missing out یا به شکل اختصاری FOMO) یا «ترس از جا ماندن/از دست دادن» هست. بعضا این حس یا ترس به اشتباه حسادت هم در نظر گرفته میشود ولی همونطور که گفتم مطلقا هیچ ارتباطی با حسادت ندارد. فومو اون حس غمناکی هست که وقتی شما مشغول درسخوندن هستید ولی از کوچه صدای بازی بچهها میآید درگیرش میشوید.
فومو همان حسی هست که بعد از سفارش غذا در رستوران در شما ایجاد میشود و احساس میکنید غذای بقیه از غذای شما بهتر هست.
فومو همان حسی هست که از هزاران سال پیش انسانها رو آزار داده ولی فقط از ۱۹۹۶ در موردش تحقیق شده.
فومو ترس شما از پاسخهای این سوالات هست: آیا من فراموش شدهام؟ آیا کسی من رو بهیاد نمیاره؟ آیا برای هیچکس مهم نیستم؟
دو خبر در این مورد دارم، خبر بد اینکه هیچ درمان و راهکاری برای این ترس نیست. چون این ترس و حس ناشی از بنیادیترین سوالات انسان هست و هیچ راهکاری برای حذف این سوالات وجود ندارد.
خبر خوب این هست این ترس قابل کنترل و در مواردی قابل سوخت اصلی برای به حرکت درآوردن چرخهای زندگی. به یک شرط، کنترل احساسات و خودآگاهی و تسلط کامل در این مورد.
حالا میرسیم به آن دوراهی. شما میتوانید با تکنیکهای زیر بر فومو غلبه کنید:
۱. محرکهایتان را شناسایی کنید: درک و شناسایی چیزهایی که باعث برانگیختن حس فومو میشوند به شما قابلیت جلوگیری از آنها را میدهد.
۲. از جا ماندن لذت ببرید: اعتراف و پذیرش اینکه جا ماندهاید و کاری هم از این بابت از دستتان برنمیآید میتواند تا جایی این حس را از بین ببرد. [به تختهنرد فکر کنید، تا قبل از اینکه حریف جفت شش بیاورد استرس تمام وجودتان را میگرد ولی بعد از آن صرفا بازی میکنید که کرده باشید. همین.]
۳. مدیتیشن کنید: این لامصب جواب هر درد بیدرمانی هست.
۴. روی حال تمرکز کنید: چه بخواهید و چه نخواهید جاماندهاید، حالا نشستن و دپرس شدن چه چیزی را تغییر میدهد؟ درمقابل، تمرکز روی زمان حال و کارهایی که الان درحال انجامشون هستید و شاید خیلی هم خوب از پسشان بربیایید قرار هست به شما کمک کند.
یا از فومو و تنش ناشی از اون استفاده کنید و به جایی که میخواهید برسید. چطور؟ با برنامهریزی و پایبندی به اون برنامهریزی.
جمعه، ۱۹ می ۲۰۲۳
نوروز ۱۴۰۲: «قسم میخورم بیشتر آسمان را تماشا کنم.»
غروب آخرین روز سال و طلوع اولین روز سال جدید به معنی پایان یک فصل دیگر از زندگی و بهانهای برای نوسازی هرچیزیست که داشتهایم یا میخواهیم داشته باشیم. مثل همان از شنبه شروعکردنها، ولی حداقل همین که فرصت فکر کردن به تازهکردن چیزهای زنگزدهی زندگی میدهد جای قدردانی دارد.
در لحظاتی که این پست را مینویسم به سالهای قبل فکر میکنم. به آراز غیر سیسالهای که تقریبا هر هفته درحال صعود یکی از کوههای اطراف بود و به دنبال فرصت بود تا در طبیعت باشد. چقدر کوهها را دوست داشت و چقدر دلش میخواست امکاناتی برای سفرهای طولانیتر داشته باشد و چیزهای جدیدی کشف کند.
حالا که کموبیش این امکانات فراهم هست، من به طرز تاسفآوری درگیر روزمرگی و زندگی کارمندی هستم. اندک ساعات باقیماندهی روز هم صرف رفع خستگی و تمیزکاریها و رانندگی (و نه پیادهروی) میشود. ۵ سال پیش هرچیزی که حالا صاحب آن هستم برایم آرزو بود و امروز همان چیزهایی که صاحبشان هستم غل و زنجیر و عامل حسرت من برای عدم توانایی برگشت به [آزادی عمل] گذشته. حتی همین نوشته را نوشتن هم باعث بالا رفتن سروصدای زنگزدهی آن قسمت از معزم شده که در یک سال ۱۲۰ پست نوشتهاست.
مدت بسیار زیادی هست که از شبه-اهدافی که داشتم دور ماندهام و اگر حس نابودگر فومو را هم وارد معادلات نکنم باز هم حس سربازی را دارم که همهی همدورههایش ترخیص شدهاند و من ماندهام و ماهها اضافه خدمت در محیطی که کوچکترین احساس تعلقی به آن ندارم.
چیزی که به صراحت مشخص است نیاز من به تغییر هست. چیزی که مشخص نیست قدرت و اردهی من در تخریب هرچیزیست که تا الان ساختهام و چیزی که اصلا مشخص نیست این است که واقعا میارزد یا نه. این اواخر هم یکی از دوستانی که نزدیکترین خط فکری را به من دارد پرسید آیا واقعا لازم است هرچیزی که میسازیم را تخریب کنیم؟ آیا این نوعی مازوخیسم و عدم توانایی در هندلکردن آرامش هست؟
شاید آره شاید نه.
ولی، من هنوز هم میخواهم شکارچی-گردآورنده باشم. هنوز هم نیاز به امکان خیرهشدن به چشم انسانها آزارم میدهد. هنوز هم نمیتوانم عادت نگاه کردن به پایین را ترک کنم. من نیاز به یک تغییر دارم و این تغییر از یک قسم شروع میشود. قسم میخورم بیشتر آسمان را تماشا کنم.
دوشنبه، ۳ آوریل ۲۰۲۳
مینیمال (۱۵) راهکاری سریع برای رهایی از پشتگوشاندازی یا Procrastinating
جواب کوتاه: حذف آن کار.
جواب بلندتر:
بیتوجه به اینکه کاری که پشت سرهم عقب میاندازید چقدر مهم و چقدر تعیینکننده است، بعضا صرف وجود آن کار شما را از انجام هر کار دیگری باز میدارد. اگر بعد از گذشت روزها همچنان قادر به انجام کار اصلی و استرسزایتان نیستید، آن کار را حذف کنید. انجامش ندهید و مطمئن شوید که مطلقا انجامش نخواهید داد (کنسل کردن قرار، پروژه، تسک یا هر چیزی). به این ترتیب با حذف شدن آن کار، آرامش روان شما دوباره بازیابی میشود و شاید در آینده توان آنی برای انجام آنی آن کار را داشته باشید.
جمعه، ۵ آگوست ۲۰۲۲
راهنمای جامع فرهنگ کول بودن
تا بحال با افرادی برخورد داشتهاید که بهشدت راحت، خونگرم، گرمکن مجالس و دورهمیها و دلیل جمعشدن سایرین به دورهم (در مجموع افراد کول) هستند؟ اگر یکی از این افراد نیستید حتما برایتان سوال پیشآمده که اینگونه افراد چه چیزی دارند که سایرین ندارند؟ آیا میشود حداقل بعضی از ویژگیهای این افراد را بدست آورد؟ جواب خوب این است که بله، جواب بد هم این است که به سختی.
این افراد، ویژگیهای شخصیتی و اخلاقی مختلفی دارند که چنین تصویر جامعهپسندی از آنها ایجاد میکند. برخی از این ویژگیها ذاتی (ژنتیکی) و برخی دیگر اکتسابیست. برخی از این اکتسابیها هم در کودکی و محیط خانواده به آنها القا شده و برخی دیگر با گذشت زمان فرا گرفته شدهاند. آزادی عمل و رهایی از قید و بندها، عزت نفس، اعتماد بنفس، شجاعت، خوشرویی و خوشبینی از ویژگیهای جدانشدنی افراد کول هست. چیزهایی که با کمی تمرین میتوان یاد گرفت.
افراد کول، هوش عاطفی (EQ) بالایی دارند
هوش عاطفی بطور خلاصه به توانایی مدیریت احساسات گفته میشود. این افراد میدانند که خوشحال باشند و کی ناراحت. میدانند کی باید صبر کنند و کی عمل. کی باید خودشان را تغییر دهند و کی محیط اطرافشان را. میدانند و میفهمند که در محیطی چگونه صحبت کنند. چیز سختی بنظر میآید نه؟ بله، ولی خبر خوب هست که میتوان با خودآگاهی و تمرین این قابلیتها را ارتقا داد. «مدیریت احساسات» و «راههای افزایش EQ» کلماتی هستند که باید دنبالشان بگردید و درموردشان بخوانید.
– 6 Steps to Improve Your Emotional Intelligence
– Understanding Your Emotions از Mark Manson
افراد کول، آلفا هستند
در دنیای حیوانات، آلفا بودن ارتباط مستقیمی با قدرت و ابهت جاندار دارد ولی در دنیای انسانها، این ارتباط چندان قوی نیست. تا به حال چندبار دختر زیبایی را دیدهاید که در کنار یک اورانگوتان قدم میزند و پوکرفیس شدهاید؟ «نایس گای» نبودن چیزی هست که باید دنبالش بگردید.
– No More Mr. Nice Guy از Robert A. Glover
در این میان چیزی بنام سیگما بودن هم تعریف شدهاست که به معنی آلفاهاییست که قصد تاثیرگذاشتن روی محیط را ندارند. بیشتر مواقع چرتوپرت و ساختهی ذهنهای منزویست. زیاد جدیاش نگیرید.
افراد کول، به ظاهرشان اهمیت میدهند
هر فرد کولی الزاما خوشتیپ و خوشلباس نیست ولی هیچ فرد ژولیده پولیدهای کول نیست. همینطور، هیچ فرد کولی همیشه بوی عطر و ادکلن نمیدهد ولی مطلقا هیچ فرد بدبویی کول نیست. به ظاهرتان اهمیت دهید و برایش وقت صرف کنید. بدانید که در چه عصری زندگی میکنید و پوشش مناسب آن عصر چیست. پیراهن چهارخانه آبیرنگتان شاید در دهه هفتاد جذاب بوده، اما در عصر فعلی نیست.
نکته: مواظب باشید که درگیر شوآف نشوید. این یک مورد به هیچوجه کول نیست. خودتان باشید. نسخه خوشتیپ و خوشبو خودتان.
نکتهی خارج از نوشته ولی مرتبط: چندماه پیش یک پروژهی چندهزار دلاری را صرفا بخاطر بوی بد کارفرما و عدم توانایی خودم در فراموش کردن آن بو کنسل کردم. بله، بو همینقدر مهم هست.
افراد کول، به قدر کافی پول درمیآورند
فکر قسط وام و اجارهی سرماه مطلقا اجازه نمیدهد کسی کول باشد. افراد کول لزوما ثروتمند نیستند ولی با تقریب خیلی خوبی میتوان گفت هیچ فردی با مشکلات مالی متعدد کول نیست.
افراد کول، قادرند احساساتشان را مدیریت کنند
درست شبیه EQ بالا، افراد کول دارای مهارت های اجتماعی متعدد هستند. این مهارتها عموما به شکل ذاتی کسب نمیشود. تمام زمانهایی که شما نوعی در شبکههای اجتماعی به هدر میدهید، افراد کول درحال مطالعه و تفکر و یادگیری درمورد نحوه ارتباطاتشان با دیگران هستند. افراد کول احساساتشان را میشناسند و میدانند چطور آنها را مدیریت کنند.
افراد کول، میتوانند صحبت کنند
صحبت پیوسته و بدون مکث (در ترکیه با نام Akici Konusma) مهارت بسیار مفیدی برای کول بودن و تاثیر گذاشتن روی دیگران است. هرچقدر هم که حرف مهمی بزنید، اگر جملاتتان پیوستگی کافی و وافی را نداشته باشد، احتمالا در تاثیرگذاری شکست خواهید خورد. یاد بگیرید که چطور روان صحبت کنید. در اینکه باید حرفی برای گفتن داشته باشید هم که شکی نیست.
افراد کول، با همه مهربانند
بیاحترامی و گندهگوزی همانطور که برای شما خوشایند نیست، برای سایرین هم نیست. با همه مهربان باشید و برای همه ارزش قائل باشید.
نکته: مهربان بودن با همه به معنی باجدادن و سوردادن به هر کس و ناکسی نیست. اول از همه با خودتان مهربان باشید بعد با سیرین.
افراد کول، به دنبال تایید از دیگران نیستند
اعتماد بنفس و عزت نفس حرف اول را در کول بودن میزند. بدانید که در حال انجام چه کاری هستید، آن را خوب انجام دهید و بدنبال تایید از دیگران نباشید.
افراد کول، شجاع هستند
شجاعت، انجام کارهایی که دیگران از انجام آن میترسند، حمله به سنتها و باورهای غلط جامعه از ویژگیهای کلیدی افراد کول هست. برای بدست آوردن این شجاعت، به ترکیبی از دانش کافی و نترس بودن نیاز دارید.
نکتهی یکی مانده به آخر
کول بودن مرز باریکی با لودگی و هول بودن دارد. مواظب باشید که این مرز را رد نکنید.
نکتهی آخر
در هر حال میمیرید. شل بگیرید و خودتان باشید و لبخند بزنید و از لحظاتتان لذت ببرید. این آن چیزیست که کولها میدانند و شما نمیدانید.
یکشنبه، ۵ ژوئن ۲۰۲۲
از شنبه شروع نخواهی کرد، اگر این نوشته را نخوانی
از شنبه ورزش میکنید؟
از شنبه ترک میکنید؟
از شنبه صبح زود بیدار میشوید و به کارهای ناتمامتان میرسید؟
کمی خفیفتر، بعد از تمام شدن این فیلم به کارهایتان میرسید؟
یک دور توی اینستاگرام میچرخید بعد کتابتان را خواهید خواند؟
فکر نمیکنم.
مجلههای موفقیت با تصاویری از سخنرانهای کتشلوار پوش با دستهگلی در دست، کتابهای بیشمار سلفهلپ با عناوین اغواکننده و هزاران وبسایت و مقاله هیچ کدام و هیچ کدام به شما نمیگویند چطور باید شروع کنید. صرفا لیستی کوتاه یا بلند از کارهایی که باید بکنید به شما ارائه میدهند ولی هیچ کدام نمیگویند چطور قرار است قدم اول را بردارید؟ چطور قرار است این کارها را انجام دهید؟ چطور انرژی لازم برای انجام این کارها را پیدا کنید؟ چطور قرار است از شنبه شروع کنید؟ چطور به دودلی و گشادی فارغ بیایید؟ چطور غم درونتان را سرکوب کنید و آن لیست بلندبالا را انجام دهید؟ چطور باید به دلتنگی ناشی از جدایی غلبه کنید و زندگی بهتری شروع کنید؟ چطور تَرک کنید؟ چطور عادات جدیدی شروع کنید؟ چطور چسناله را کنار بگذارید و واقعا کاری برای بهبود وضعیتتان انجام دهید؟ این گروه از مربیان زندگی جوابی برای این سوالها ندارند، طبعا برای حس عذابوجدان ناشی از عدم موفقیت در انجام دستوراتشان هم برنامهای ندارند. هیچ کدامشام نمیخواهند بفهمند یا نمیفهمند که دغدغهها و چیزهای ناپایدار زندگی اجازه حرکت این چرخ را نمیدهد. نمیخواهند بفهمند یا نمیتوانند بفهمند که وقتی خانه از پایبست ویران است کیفیت آجرها تاثیری در روند برجسازی روی آن خانه نخواهد داشت.
در مورد تئوری انتخاب قبلا نوشته بودم. یکی از نکات کلیدی که در این تئوری یاد گرفتم این بود که در هر خواستهای اولین چیزی که به ذهنمان میآید ماتم و ناله است. گریه برای چیزی که میخواهیم اولین راهکاریست که در نوزادی یاد گرفتهایم چون ناخودآگاهمان یاد گرفته بعد از هر نالهای مطلوبمان برایمان فراهم خواهد شد. سنمان کمی که بالاتر میرود تامین این مطلوبها قطع میشود ولی ما نمیفهمیم راهکار بدست آوردن چیزهایی که میخواهیم ناله نیست. این دستآورد فکری همانطور مثل روز اولش با ما میماند و تمامی اوقاتمان را تلخ میکند. نمیفهمیم که ناله و ناراحتی راهکار بدست آوردن چیزها نیست.
احتمالا کمکم حوصلهتان سر رفته و میخواهید راهکار را بدانید.
چیزی که شما باید بدنبالش بگردید دلیل برای انجام کارهایتان نیست، دلیل باعث حرکتان نمیشود. دلیل صرفا باعث عذاب وجدان ناشی از عدم حرکتتان خواهد شد. بیشتر از دلیل برای انجام کارها، باید به دنبال دلایلی برای عدم انجام کارها باشید. لیست همهی کارهایی که باید انجام دهید را بنویسید و در دو مسیر به این مسئله فکر کنید، یکی اینکه چرا باید کارهای بیشماری که منتظرتان هستند را انجام ندهید، اگر دلیلی برای این سوال پیدا کردید، آن کارها را حذف کنید. حالا کارهایی که باید انجام دهید مجددا لیست کنید. حالا دوباره به این سوال فکر کنید، چرا نمیتوانید آن کارها را انجام دهید؟ جوابهایتان را تجمیع کنید. احتمالا یکی از پاسخهایتان نبود محرک روانی و عاطفیست. نبود حداقل چیزهای خوشایند در زندگی. این کمبودها باعث میشود چک کردن توییتر و اینستاگرام بر هر فعالیت مفید دیگری اولویت پیدا کند. پس شما به محرک عاطفی نیاز دارید. بله، شما به لذت نیاز دارید. باید به سراغ لذتسازی بروید؟ نه، به احتمال بسیار زیاد همین حالا چیزهای بیشماری در زندگیتان دارید که از آنها لذت ببرید. تنها مشکل اینجاست که همهی این چیزها برایتان عادی شدهاند و هیجان و انرژی لازم را ایجاد نمیکنند. اینجاست که دیتاکس دوپامین بدردتان میخورد. نوشتهی مرتبطش را بزودی منتشر خواهم کرد.
پاراگراف بالا را در سه جمله خلاصه میکنم:
– حذف چیزهایی که دلیلی واقعی برای خواستان یا انجام دادنشان ندارید.
– پیدا کردن دلایل واقعی عدم انجام چیزهایی که دلیلی برای انجامشان دارید.
– دیتاکس دوپامین برای بازیابی انرژی و انگیزه از هر چیزی که دارید.
به قدمهای بالا این رویکردها را هم اضافه کنید:
– تلاش برای کنترل چیزهایی که میتوانید کنترل کنید بجای دستوپا زدن و اصرار در کنترل چیزهایی که نمیتوانید کنترل کنید.
– نخواستن خیلی از چیزهایی که نمیتوانید بدست بیاورید.
– پذیرش عدم توانایی شما در انجام بعضی از چیزهایی که نمیتوانید انجام دهید و بجای آن تمرکز بر روی چیزهایی که میتوانید انجام دهید.
– درک سیستم لذت از زندگی و نحوه ساز و کار آن
– برنامهریزی برای انجام کارهایی که دلیلی واقعی برای انجام دارید (بعد از خواندن و انجام گزینهی بالا)
مرتبط:
– چطور در ناپایداری، پایداری ایجاد کنیم؟ (بزودی)
– پاککردن دوپامین (دیتاکس دوپامین) چیست و چگونه به افزایش تمرکز و لذت روزمرگی کمک میکند؟ (بزودی)
– نخواه تا رستگار شوی
یکشنبه، ۲ ژانویه ۲۰۲۲
چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟
کدام یکی از این زندگیها را ترجیح میدهید؟ فریلنسری که بدون وابستگی به مکان و زمان آزادانه درحال مسافرت به سرتاسر جهان هست و با وقت آزاد بینهایتش با بازدهی بسیار خوب کار میکند و کتاب میخواند و خوش میگذراند یا مدیری که از بیرون بسیار موفق بهنظر میآید ولی صبح تا شب و شب تا صبح درگیر تنشها و چالشهای مدیریت شرکت میلیارد دلاریاش است؟
اگر جوابتان گزینه دوم است این نوشته به درد شما نمیخورد. میتوانید بروید سراغ پست بعدی. ولی اگر گزینه اول شما را به هیجان وا میدارد، به خواندن ادامه دهید.
من آهنگهای بیکلام را خیلی دوست دارم. چون میتوانم فارغ از داستانی که خواننده در تلاش است به من شنونده انتقال دهد داستان خودم را برای آن آهنگ تصور کنم. این اجرای شگفتانگیز «تا آخرین لحظه» یانی هم از قاعده فوق مستثنی نیست. تا لحظه ۳:۵۴ زندگی و چالشهایش را میتواند حس کرد (تز). بعد از آن لحظه تراژدی (آنتیتز) شروع میشود. مثل هر اتفاق مردافکنی که در زندگی هرکسی رخ میدهد و در اکثر موارد هم توان بهپا خواستن مجدد را از شما میگیرد. تا آنجاکه تنها کاری که از شما برمیآید انتظار برای مرگ است. اما در این آهنگ در لحظه ۵:۰۴ اتفاق دیگری رخ میدهد، شخص بلند میشود و با حس جدیدی، تلاش میکند از نو شروع کند (سنتز). ترکیبی از امید و ناامیدی و حس ناراحتی شکست و حس خوب شروع مجدد از این ثانیهها به بعد حس میشود. من اسمش را میگذارم آشتی با خود.
مدتیست فهمیدهام هر آنچه که من بانی و شروعکنندهی آن هستم بطرز عجیبی لذت خاصی به من میدهد. کافه ای که کشف کردهام، آهنگی یا گروهی که کشف کردهام. هرکاری که نه برای دیگران بلکه برای خودم انجام میدهم. حتی کوچکترین چیزها مثل پیادهروی. انگار منی در من وجود دارد که دنبال احترام به خود هست و هر وقت من به خودی که در درونم هست چنین احترامی میگذارم با پاداش زیادی از من تشکر میکند. پاداشی از جنس عزت نفس و حس خوب. پاداشی از جنس آشتی با خود.
آشتی با خود نیازمند احترام به خود، احترام به خود آغاز داشتن اعتماد بهنفس و اعتماد بهنفس آغاز به پا خواستن دوباره شماست. احترام به خود از ردشدن و ولکردن شروع میشود و با نخواستن ادامه پیدا میکند. احترام به خود مثل نوزادی تازه متولد شده نیازمند نگهداری ۲۴ ساعته است وگرنه امکان لذت از زندگی را از شما میگیرد. احترام به خود تنها به زمان حال محدود نیست. شما نمیتوانید به خودتان احترام بگذارید اگر به خود آیندهتان بیتوجهی کنید و بخاطر خود فعلیتان، خود آیندهتان را به چاه ویل بیاندازید. احترام به خود شامل احترام به خودتان در گذشته و آینده است. یعنی شما نمیتوانید بهخودتان احترام بگذارید اگر بهخاطر اشتباهاتتان در گذشته خودتان را نبخشید و همچنین از ظلمی که به خود سابقتان شدهاست چشمپوشی کنید. به عبارت دیگر، اگه اتفاقی عصبیکنندهست، عصبی باشید، اگه ناراحت کنندهست، ناراحت باشید. اگر کسی، هرکسی، آنطور که خودتان خودتان را لایق آن میدانید به شما احترام نمیگذارد و برایتان ارزش قائل نیست، حذفش کنید. به این کار میگویند تعیین تکلیف با خود.
وقتی با خودتان تعیین تکلیف کردید برای زندگیتان برنامهریزی کنید. تلاش کنید مثبت زندگی کنید. هر روزی که زنده هستید را غنیمت بشمارید. به نتایج مثبت انجام کارهایتان فکر کنید و حتی درموردشان رویاپردازی کنید. مواردی که مطمئنید با موانع غیرقابل حل متوقف نخواهد شد را جلوتر بیاندازید و درموردشان درصورت امکان قول دهید. قبول کنید که آن انگیزهای که بدنبالش هستید تا شما را حرکت دهد وجود ندارد و نخواهد داشت. دنیا آنطور که فکر میکنید کار نمیکند. اما چیزی شبیه به آن انگیزه، با برداشتن قدمهای کوچک و در نتیجهی برداشتن آن قدمها به وجود خواهد آمد. درست مثل گلولهی برفی که از کوه سرازیر میشود و رفته و رفته بزرگتر و بزرگتر میشود.
تنبلی یا بیحوصلگی یک ویژگی شخصیتی نیست. تنبلی/بیحالی/خستگی ناشی از اهمیت ندادن به خودتان و خواستههای خودتان است. شبیه بچهای که چون چیزی که میخواسته را نگرفته مینشیند و چند نفری هم نمیشود بلندش کرد. راهکارش هم چیزی جز تعیین تکلیف با خود نیست. شاید این تعیین تکلیف با خود شما را به جایی هدایت کند که مثل آیدین در زیرزمین کلیسا روزی سی قاب بسازید و کتاب و روزنامه بخوانید و منتظر عصر باشید تا سرملینا بیاید و پوتشکا را باز کند. شاید هم شما را به کوهستانهای اکراین هدایت کند تا در مزرعهای به دامداری مشغول شوید. به هرجایی که هدایت شوید مهم این هست که خودتان را تغییر دهید وگرنه به آرامی شروع به مردن خواهید کرد.
در حال گوشدادن به Green-Eyed Taxi
مرتبط:
– چارچوبی برای زندگی بدون چارچوب
یکشنبه، ۱۴ فوریه ۲۰۲۱