و عادت نکردم به بلاهایی که به سرم میآمد
امروز، دهم آبانماه ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۰ برگ رهایی رو گرفتم و از پادگان اومدم بیرون.
پایان یکسال و ششماه و ده روز شکنجه بهنام سربازی | آغاز زندگی
چهارشنبه، ۱ نوامبر ۲۰۱۷
اندکی صبر، پایان سربازی نزدیک است
چندماھی میشه فرصت نمیکنم/نمیخوام/نمیتونم بنویسم. حال اینکه حرفایی که میخوام بگم خیلی بیشتر از قبلنھاست ولی اتفاقاتی باعث شده ترجیح بدم کارھام بیشتر عملی باشه تاتئوری. یجورایی دارم تکلیف خودم با خودم رو روشن میکنم. تا جاییکه بزودی (بعد از تموم شدن سربازی/۴٠ روز دیگه) ھمه ی حساب ھای کاربری شبکه ھای اجتماعی و حتی این کانال (این پست از کانالم در تلگرام به اینجا منتقل شده) رو میبندم و خلاصه میشم تو وبلاگم که چندین برابر فعال تر از ھمین کانال خواھد بود. دلایل و مزایا و معایبش رو ھمون موقع تشریح میکنم.
نکته مھم اینه که فقط ۴٠ روز باقی مونده. فقط ۴٠ روز.
جمعه، ۸ سپتامبر ۲۰۱۷
لحظهای از زندگی در پادگان
یک روز که در پادگان بودم، در فکرم با تو بودم
روز بعد که با تو بودم، در فکرم در پادگان بودم
حالا نمی دانم با توام که فکر می کنم در پادگانم
یا در پادگانم که فکر می کنم با توام
یا با توام و فکر می کنم در پادگانم و در فکر پادگان فکر می کنم با توام…
جمعه، ۷ جولای ۲۰۱۷
آفاق مغربی در ۰۳
عصر اولین روزی که تو پادگان بودم در حین ردشدن از جلوی آسایشگاه چشمم افتاد به غروب آفتاب. یاد این افتادم که میگفتن آسمون همهجا یه رنگه اما چهقدر رنگش به چشم من عجیب میومد. حس و حال تاریک اون لحظات و فکر اینکه دو سال بعدم رو تو این جهنم قراره بگذرونم مغزم رو میخورد. حس اینکه دو سال از شهرم دور میمونم. حس اینکه دو سال باید تو شهر نفرینشده باشم. در همین حین یه کسی در حین رد شدن از پشت سرم این شعر رو میخوند:
حیدربابا سنین گویلون شاد اولسون
دونیا بویو آغزین شیرین داد اولسون
سنن گئچن تانیش اولسون یاد اولسون
دئینن منیم شاعیر اوغلوم شهریار
بیر عؤموردور غم اوستونه غم قالار
شنبه، ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۶
وقتی چیزی برای از دستدادن نداری
جدا از اینکه سربازی از نامبارکترین اتفاقاتیست که ممکن است برای کسی بیافتد، این نامبارکی با مقدار زیادی از کوه و دشت و گرد و خاک توام است. یعنی شما در اکثر مواقع سربازی در کوه و دشت هستید مگر اینکه پارتی کلفتی به ضخامت نامحدودی داشته باشید که فعلا در حوصله این مطلب نمیگنجد. این حضور در کوه و دشت عقدهای در شما میآفریند بهنام عقدهی تمدن. که باعث میشود ۵۰ درصد بلکه بیشتر مرخصیتان در جاهای شلوغ شهر بگذرانید. حتی ترافیک و صف بانک برایتان لذتبخش باشد. در این بین اما استثناهایی هم وجود دارد. مثلا برای منی که کوه و کوهنوردی عضو جدانشدنی زندگیام هستند بیتوجه به حضور ۲۱ روزه جایی بدور از تمدن و فرهنگ و شعور و انسانیت، بازهم جذابیتش و آرامشش را از دست نمیدهد.
و اینطور میشود که پیشنهاد صعود به «دند» که یک روز کامل وقت میبرد و میشود همهی کاری که قرار است در مرخصی ۳۶ ساعتهات بعد از ۲۱ روز و قبل از عدد نامشخصی روز تباهی انجام دهی غیر قابل رد میشود.
برگشتنی هم این لانه را در دل سنگ کشف میکنی و امیدوار میشوی به دو سال بعد.
سهشنبه، ۵ جولای ۲۰۱۶
کمتر از ۴۸ ساعت
درخواستم برای تعجیل در اعزام برای یکم اردیبهشت تایید شد و تونستم برگ اعزام اولیه یا همون برگ سبز رو دریافت کنم. نکته منفی جریان اینه که چون خارج از روال عادی اعزام هستم کد آزاد خوردم و نه تنها جایی که میرم مشخص نیست بلکه حتی یگان سازمان بکارگیرنده هم مشخص نیست و همهچیز همون روز تعیین میشه.
همیشه فکر میکردم مثل فیلمها جلوی آیینه وایمیستم و خودم موهام رو میزنم ولی به توصیه سعید تصمیم گرفتم این اتفاق در حضور دوستان بیافته تا از تلخیش کم بشه یکم.
آخرین باری که موهام رو کچل کرده بودم ۸ سال بیشتر نداشتم.
از محمد، افشین، مسعود، آرش، وحید، سعید و محدثه ممنونم که وقت باارزششون رو در اختیار من قرار دادن و بابت فحشهایی که ناخودآگاه میدادم عذر میخوام.
دوشنبه، ۱۸ آوریل ۲۰۱۶