جمعبندی ۲۰۱۷ و نقشه راه ۲۰۱۸
تو روزهای آخر ۲۰۱۷ هستیم و داشتم فکر میکردم برای جمعبندی سال چه کارهای مفید و اشتباهی انجام دادم تا اونها رو مرور کنم و بتونم بهتر برای ۲۰۱۸ برنامهریزی کنم.
دقیقا ۱۰ ماه از ۱۲ ماه ۲۰۱۷ رو سرباز بودم و خب، بزرگترین دستاوردم زنده موندن بود. در طول اون ۱۰ ماه هم حجم مطالعه بالا دومین کار مفیدی بود که انجام دادم. بعد از اون برنامهریزی دقیق برای بعدِ سربازی اندک دقایق آزادم رو صرف خودش کرد.
تو دوماه بعد از اون، بزرگترین و بهترین اتفاق نه تنها این سال بلکه چندسال قبل، ترک سیگار و البته شبکههای اجتماعی بود. دستاوردی که سینه رو جلو داده و بهش افتخار میکنم.
بعد از اون راهاندازی این وبسایت و کامپکت کردن کل فعالیت آنلاین در اون بههمراه ادغام ضروریات کاری کار بزرگ بعدی بود که انجام دادم. هرچند هنوز حجم زیادی از نوشتههایی که باید پورت بشن باقیمونده ولی دیر لانچ شدن سایتبلاگ رو به خالی بودنش ترجیح ندادم و تصمیم گرفتم رفتهرفته پستها رو اضافه کنم.
این دوماه آخر روزی بیشتر از ۱۲ ساعت فعالیت مداوم داشتم که شامل کدنویسی و طراحی و جلسات مرتبط با پروژهها بود. مابقی ساعات هم صرف طراحی و برنامهریزی برای ادامه کارها شده.
تنها نکته منفی که بنظرم میرسه اینه که بهغیر از پیادهرویهای شبانه شاید کل ساعاتی که برای فراغت صرف کردم از انگشتای دست کمتر باشه. لازمه یکم بیشتر وقت جدا کنم برای تفریح و ورزش.
درباره ۲۰۱۸
سرانجام بازگو کیستی ای قدرتی که به خدمتش کمر بستهام
قدرتی که ھمواره خواھان شر است، اما ھمیشه عمل خیر میکند.
– نمایشنامه فاوست، اثر فراموشنشدنی گوته
۲۰۱۸ برای من سال تمرکز کامل روی کار هست. برای وقتتلفکردن نه دانشگاهی هست نه دیواری مثل سربازی که جلوی هرگونه برنامهریزی رو بگیره. کل انرژی من صرف انجام پروژهها و البته حرکت در طول مسیری هست که برای جابجایی با کمترین تنش ترسیم کردم.
در کنار اون، در طی این سال یک کتاب مینویسم و دو کتاب ترجمه میکنم. بطور دقیقتر کتابی که شروع کردم به نوشتن رو تموم میکنم و کتابهایی که درحال ترجمهشون هستم به سرانجام میرسونم.
و در آخر اینکه
Don’t look for a reason
Look for a way out.
– Cube (1997)
چهارشنبه، ۲۷ دسامبر ۲۰۱۷
زندگی بعد از ترک سیگار
مشکلات ریوی، بوی بد، هزینه، همیشه دنبال جایی برای کشیدنش بودن و غیره دلایلی هستن که باعث میشن خیلیا سیگار رو ترک کنن یا برای مدتی تعطیل کنن ولی برای من کافی نبودن. حداقل تلاشهایی که بر این اساسها کردم بینتیجه موند. اما اینبار دلیل اصلی من اصل هفتم نسبتا کافی هست. طبق این اصل، در طول زندگی انسانهای دیگه تلاش میکنن تورو شبیه خودشون کنن. نباید بشی. اینکه هرکاری «همه» میکنن احتمالا نادرست هست و انجام دادنش نیازمند بازبینی و فکر بیشتر. مثل سیگار، مثل شبکههای اجتماعی، مثل گوشیهای هوشمند و غیره.
بنظرم، دلیل اصلی سیگار کشیدن نبود اعتماد بنفس هست. و این روزها من بطور پایداری دارم روی تقویتش کار میکنم. همچنین، ادغام این اصل با این سوال که «آیا واقعا بهش نیاز دارم؟» و هر روز قبل از انجام هرکاری از خودم میپرسم باعث میشه به این فکر کنم که کمتر انسان مطمئن از خود رو میشناسم که سیگار بکشه. الان مثل خیلیای دیگه اون لحظاتی که اتفاق تکوندهندهای برات میافته تنفس عمیق کنار پنجره خیلی بهتر و بیشتر جواب میده برای آروم شدن.
به عبارت دیگه، باید به کسایی فکر کنید که سیگار نمیکشن و زندهن و با چالشها درگیرن و تنشی برای سیگار هم ندارن. نه کسایی که تا نسیمی رد میشه در پاکت رو باز میکنن.
بعلاوه، میدونیم که زندگی تشکیل شده از مجموعهای از اعتیادها. اعتیاد به غذا، اعتیاد به نوشیدنیها، اعتیاد به محبت، اعتیاد به هیجان، اعتیاد به حس مهم بودن و اعتیاد به قهوه، چای و چیزهایی از این قبیل. هر کدوم به نوبه خودشون حس «خوبی» بهت میدن اگه با دوز مناسبتی مصرف بشن و بصورت پایدار وجود داشته باشن و البته در کنارشون بتونی به اعتیادهای دیگه هم برسی. هر کدوم از اینها از هرجایی که ترغیبت کنن به نادیده گرفتن بقیه، یعنی مشکلزا شدن و اونجاست که باید خودت رو امتحان کنی با کنار گذاشتن آنیشون.
زندگی قبل از سیگار
بعد از سیگار به این فکر نکنین که تو روتین زندگیتون چیزی بود که الان نیست. به این فکر کنین که چیزی برای مدتی به روتین زندگیتون وارد شد و مثل هر تجربهی دیگهای اومد و رفت و تموم شد. زندگی بدون سیگار چالشبرانگیز نیست، زندگی با سیگار چالشبرانگیزه.
شکست معنای خاصی نداره
بالفرض اینکه شما بعد از ۱۰ روز برگشتین، بعد از یک نخ دوباره شروع کردین، اینطوری نیست که شکست خورده باشین، بلکه بجای روزی دو بسته در طول ۱۰ روز فقط یک نخ مصرف کردین. میبینین؟ اینجا شکستخوردن هم نوعی پیروزیه.
جدا از اون، هیچ ایرادی نداره اگه بارها و بارها ترک کردین و برگشتین. اولا ضربالمثلی داریم که میگه از هرکجای ضرر برگردی منفعته، ثانیا هر دقیقه وقفهای که بین دو سیگار ایجاد کردین باعث شده کمتر بهتون ضرر برسه و این نهتنها باعث خجالت نیست که باعث افتخاره. سومین و مهمترین نکته اینه که کسی که بارها و بارها برگشته چون میدونه که چقد احتمال برگشت زیاد هست محتاطتر از کسیه که بار اولشه ترک کرده. این شخص میدونه که وقتی بعد از سهماه این فکر به ذهنت میاد که سه ماه گذشته یه نخ هیچ ایرادی نداره همون یه نخ کل برنامه رو متلاشی میکنه و دوباره روز از نو روزی از نو.
و اما گزارشهای من از روزهای زندگی بعد از سیگار
شروع از ۱ نوامبر ۲۰۱۷
امروز بعد از دریافت برگ رهایی و ترخیصشدن جلوی پادگان آخرین سیگارم رو کشیدم. چندین ماه آخر سربازی رو با فکر این لحظه میخوابیدم و بیدار میشدم و بنا به دلایلی که بالا گفتم کار من با سیگار و هرچیز اعتیادآور و خارج از کنترل من تموم شده.
بروزرسانی در ۱ دسامبر ۲۰۱۷
به غیر از رویاهای شبانه که دارم میبینم برگشتم بهش همهچیز عالی پیش میره. یهمقدار البته وزن اضافه کردم بخاطر جایگزین کردن لحظاتی که دلم سیگار میخواست با میوه و تنقلات. با بیشتر کردن ساعات پیادهروی و بسکتبال بدنبال جبرانش هستم.
بروزرسانی در ۱ ژانویه ۲۰۱۸
دفعه قبلی که سیگار رو ترک کردم تو دو لحظه ادامهدادن غیرقابل تحمل شد برام. یکی تولدم و اونیکی خوب بودن. ولی اینبار توی اون شرایط هم مشکلی نداشتم.
تا به امروز بدم نمیومد کنارم سیگار بکشن. بوش به مشامم خوب میومد. اما امروز بعد از دو ساعت نشستن تو کافه سردردی گرفتم که مدت زیادی بود تجربهش نکرده بودم. لازمه یه مقدار وسواس به خرج بدم تو جاهایی که میرم. همچنین یکی از حالتهایی که باعث تنشم میشه مسیریه که همیشه وقتی از خونه میام بیرون حرکت میکنم تا برسم به ایستکاه تاکسی یا اتوبوس. قبلا وقتی به اینجا میرسیدم اولین حرکتم درآوردن پاکت بود. الان فقط یه ایده دارم اونم اینه که از یه مسیر جایگزین حرکت کنم یه مدت.
بروزرسانی در ۱ فوریه ۲۰۱۸
سیزده هفته از اون روز میگذره و من عدم برگشتم رو مدیون تجربههای پیشین ترک هستم. چرا؟ چون میدونم که یکبار کافیه تا برگردم. و این خواست برای یکبار بعد از چندماه خیلی شدیدتر میشه. خوندن همین پست و مسیر سختی که اومدم تا به امروز کمکم میکنه. تقریبا همهی دوستام سیگاری هستن. همهشون. این باعث میشه وقتی باهاشون میرم بیرون یهجورایی بیرون از جمع باشم. حالا ادغامش کنین با ترک شبکههای اجتماعی که باعث شده سر میز کافه وقتی با دوستام نشستم تنها کسی باشم که سرش تو گوشی نیست و منتظره تا بقیه سرشون رو از گوشی بیارن بیرون و صحبت کنن. یه حسی شبیه پیرمردها.
بروزرسانی در ۱ مارس ۲۰۱۸
همهچی امن و امانه. بغیر از اینکه عادت بازکردن پنجره و نفس عمیق کشیدن تو هوای سرد باعث شدن سینوزیتهام منهدم بشن و یه هفتهای درگیر بخور گرفتن بودم.
بروزرسانی در ۱ آوریل ۲۰۱۸
امروز ۱۰ فروردین ۱۳۹۷ هست و دقیقا ۵ ماه معادل ۱۵۰ روز از بعد از ظهری که آخرین نخ سیگار رو جلوی پادگان کشیدم و اومدم بیرون میگذره. امروز که به عقب نگاه میکنم حتی از بهکار بردن لفظ سیگار کشیدن هم ناراحت میشم چه برسه به خودش. قاطعانهترین تصمیم و بهترین اجرا رو داشتم اینبار نسبت به دفعات قبل. تنها راهکار جوابگو هم این بود که تو هر موقعیت وسوسهانگیزی به این فکر کنم که یه فرد عادیِ غیر سیگاری الان چیکار میکرد و همون کار رو میکنم. هرچند این وسوسهها هم دیگه به حداقل خودش رسیده و میشه گفت به زندگی عادیِ بدون سیگار برگشتم.
تصمیم داشتم برم تو جلسات گروه CODA هم صحبت کنم برای کمککردن به بقیه ولی فعلا احساس میکنم آمادگی حضور تو همچین جمعی رو ندارم. بمونه برای بعد.
بروزرسانی در ۱ می ۲۰۱۸ (آخرین بروزرسانی ماهانه، پایان ۶ ماه)
پست کامل در اینباره رو بخونید: ۶ ماه بعد از ترک سیگار
مرتبط:
زندگی بعد از ترک شبکههای اجتماعی
زندگی بدون اخبار چه شکلی هست؟
جمعه، ۱ دسامبر ۲۰۱۷
روزنگار زمستانی
امروز بعد از مدتھا کل روز رو با خانوادهم سپری کردم. جاھای قدیمی شھر که خیلی وقت بود نرفته بودیم رو باھم رفتیم و دیدیم. مقبره الشعرا، شھناز، بازار تبریز، باغ گلستان. این آخری بیشتر از اینکه برای من نوستالوژی باشه برای پدرم بود.
و تلاش کردم یه رابطه ی ازھم پاشیده رو ھم درست کنم. اخیرن معتاد شبه شیرینی ای به نام «میکادو» شدم. بیشتر بخاطر سادگی بیش ازحدش. میری فروشگاه، می خریش، یه گوشه می شینی و میخوریش، بعدش آشغالش رو میندازی سطل آشغال. نھایت سادگی.
به ھیچ معادله ی لاینھلی ھم فکر نمیکنی درحین خوردنش. مثل سیگار نیست.
تا آخر دی ماه روزھای سختی رو خواھم داشت. به آرامشی نیاز دارم که بھم تزریق بشه. نه اینکه کشفش کنم.
درحال گوش دادن به Unutdunmu Sevdigini از Ali Kinik
چهارشنبه، ۱۳ ژانویه ۲۰۱۶
سیگار، OCD و چیزهایی از این دست
سخت ترین لحظه ی ترک کردن سیگار نه ٢٣ ِ ساعت بعد از آخرین نخ، بلکه فردای روز ترک ھست. وقتی درست در ھمان زمان و مکانی قرار میگیری که آخرین نخ رو کشیدی. گویا دستت رو روی یه سطح سیقلی میکشی و یه چاله ی ھرچند کوچیک ھمه ی ھارمونی اون سطح رو بھم میریزه. ھرحسی که ایجاد کرده رو. انگار اون لحظه چیزی کم ھست. که باید باشه و نیست. اگه کسی بتونه این مرحله رو رد کنه، میشه گفت سیگار رو ترک کرده.
چند روز پیش بطرز عجیبی بارون بارید. یادم انداخت که روزھایی که تا الان گذروندم، مصداق اون ٢٣ ساعت اولیه ھست، ٢۴مین ساعت و زمان و مکان مشابه چند وقت دیگه می رسه و تازه اون موقع می تونم بفھمم که چند مرده حلاج بودم. قسمت ترسناک جریان اینه که در اون لحظات احتمالا تحت کنترل خودم نخواھم بود. روزھای سختی درپیشه.
در حال گوش دادن به Solamanet Tú
سهشنبه، ۱۲ ژانویه ۲۰۱۶
هرزنوشتی دیگر
دلم میخواست بنویسم ولی چیزی به ذهنم نمیرسید. دستامو گذاشتم پشت سرم و لم دادم به صندلیم. با صدای بلندی جرجر کرد. موضوع خوبیه، از قدیم گفتن «اوجوزلو اتین شورباسی اولماز» به جای اونیکی که بهتر بود اینو گرفتم که ارزونتر بود. حالا همیشه باید صداش رو تحمل کنم.
مصرف سیگار رو کم کردم. روزی نصف بسته. هوا خیلی گرمه. جمع کنیم بریم قطب شمال کمکم.
دومین وبلاگ رو تمدید کردم. دوبرابر قیمت سال پیش. خیلی شیک. خیلی مجلسی.
امروز تولد پروین اعتصامی هم هست. یاد شعر «مست و هشیار»ش افتادم.
هر بار بیشتر سقوط میکنم دورتر از سطوحی
که به گذر گام های سربازان مجازات شدهاند
دورتر از آن شیرین زبانانی که به شانههای من تکیه میدهند
و میخواهند جلویم را بگیرند انگار که تکه زمینی درحال رانش باشم
خونم را کنار تنم میبینم که به سان گردبادی منجمد کننده فرو میافتد
و این زبان این گلو که آماده است
که خاموش کند صدای آن قطره آبی را که میتوان شنید
درهر وداعی این زبان و این گلو که جهان را چنین برایم ملالانگیز کردهاند
کاش بیبرزبان آوردن کلامی میرفتند
آن پایین گمشده در نوری که مرا چون لاشههای دیگر در میان گورها میپذیرد
کنار خطر نامهایی که به غبار بدل میشوند با اندوه دور آنان که نمی توانند از سفرهایشان بگویند
در چپ و راست آنان که بیاندازه تنهایند
در انتظارت میمانم.رافائل آلبرتی | ترجمه فرشته وزیرینسب
پنجشنبه، ۱۵ مارس ۲۰۱۲