سوم دسامبر ۲۰۱۸، آنکارا
امشب رفتم آرایشگاه و در حین اصلاح مو متوجه یه اسکناس آشنا روی میز شدم. چند ثانیهای طول کشید تا تشخیص بدم همون بیست تومنی خودمون هست. آرایشگر گفت یکی از دوستان ایرانیش بعنوان یادگاری داده بهش. وقتی بهش گفتم تبریزی هستم گفت شهر شمس؟
سر خیابون یه شبه رستوران کوچکی هست که یه پیرزن بهمراه شوهرش ادارهش میکنه. پیام و نسرین لقب «خاله ریزه» رو بهش دادن که انصافا تداعیگر همون کاراکتر هست. یه شخصیت بسیار مهربون که هر موقع میرم اونجا با جیبهای پر از انرژی و صمیمیت میام بیرون. این اواخر گفت پسرش تو شرق ترکیه سرباز هست و من شبیه پسرش هستم. آبباریکهای برای رفع تنهایی.
دیروز با فشار وارده از کفش تیکهپارهشدهی قدیمیم تونستم بر مقاومت درونی نسبت به خرید لباس فارغ بیام و رفتم فروشگاه. یک جفت کفش زمستانی به قیمت ۴۹۹ لیر با تخفیف ویژه سال نو و دو دست شلوار (هرکدام ۱۴۰ لیر) و دو دست تیشرت (هر کدام ۴۹ لیر) خریدم.
امروز همکارم عمَر تو کافه شیرینی Kunafa مهمونم کرد. یه شیرینی کنافشده از رشته ختایی و مقداری پنیر مخصوص. بهترین شیرینی نبود که خوردم ولی قابل تحمل بود.
بعد از گذشت دوماه میتونم بگم تو شرکت جدید اداپت شدم. کارها با روال قابل تحملی در حال پیشرفت هست. بهغیر از یکی از همکارانم که هر موقع از کنارم رد میشه یک مشت به نشانه شوخی به بازوم میزنه و من دارم برنامهریزی میکنم برم بدنسازی تا نقشه شومم برای تیکهپارهکردنش رو عملی کنم. همچنین امیدوارم بتونم تا آخر پاییز برای مدت کوتاهی هم که شده برگردم ایران و شب یلدا رو پیش خانوادهم باشم. باشد که بشود.
دوشنبه، ۳ دسامبر ۲۰۱۸
تشابهنامه (۱)
برای آخرینبار در شهر قدم میزنی، برای آخرینبار در حیاط قدم میزنی.
از استرس بالا میآوری، از ترس بالا میآوری.
برای آخرینبار در تختت دراز میکشی، برای آخرین بار کف سلولت دراز میکشی.
نیمهشب بلند میشوی. نیمهشب بلندت میکنند.
به فرودگاه میروی، به محل اجرای حکم میبرند.
خلبان خوشآمد میگوید، حکم قرائت میشود.
چشمانت را میبندی، چشمانت را میبندی.
زندگیات از جلوی چشمانت رد میشود، زندگیات از جلوی چشمانت رد میشود.
هواپیما از زمین بلند میشود، جرثقیل طناب را بالا میکشد.
بغض گلویت را فشار میدهد، طناب گلویت را فشار میدهد.
مردم صلوات میفرستند، مردم صلوات میفرستند.
چشمانت را باز میکنی، چشمانت را باز میکنی.
برای آخرینبار از بالا به شهرت و مردمش نگاه میکنی، برای آخرینبار از بالا به شهرت و مردمش نگاه میکنی.
وارد دنیای موازی دیگری میشوی یا نمیشوی،
وارد دنیای موازی دیگری میشوی یا نمیشوی.
یکشنبه، ۲۵ نوامبر ۲۰۱۸
۱۱ نشانه برای اینکه باید بروید هوایی بخورید و برگردید
- تعداد بلاهایی که در هر ثانیه به سرتان میآید از ضربان قلبتان بیشتر است.
- همکارتان برخلاف پیشبینی هواشناسی معتقد است امروز برف میبارد چون هرکاری از دست «او» برمیآید.
- بهجای کار کردن با لاراول نسخه ۵.۷ دارید با سمفونی نسخه ۲.۶ کار میکنید.
- صاحب پروژه که در پاریس سکونت دارد و از دسترس تخلیه خشم شما خارج است معتقد است که باید در عرض ۲۴ ساعت آینده باندل درخواستی به پروژه اضافه شود وگرنه قرارداد کل شرکت را فسخ میکند.
- ممکن است مشت دومتان را به جای دیوار به مانیتور بزنید و خسارتش از حقوقتان کسر شود.
- چسب زخم در مسیر حرکتتان به سمت بالکن یا حیاط یا هرجایی که دارای هوای آزاد است قرار دارد.
- چایی شرکت تمام شده است و تا دوشنبه هفتهی بعد خریداری نخواهد شد.
- در یک ساعت گذشته حداقل یک مقاله خواندهاید که تمام تلاشش کوبیدن یکی از شخصیتهای محبوب زندگی شما بوده است.
- تصمیمتان برای برگشت جدیتر از همیشه شده است.
- به ۶ ماهی که در استانبول (یا در هر شهری غیر از شهر خودتان) گذراندهاید فکر میکنید و احساس میکنید که این زمان تلف شده است.
- فکر میکنید اگر سرتان با گیوتین قطع شود چندثانیه طول میکشد تا هشیاریتان از بین برود.
جمعه، ۲۳ نوامبر ۲۰۱۸
بیستودوم نوامبر ۲۰۱۸، آنکارا
بعد از اوقات سخت و پراسترسی که تو استانبول و روزهای اول آنکارا داشتم کمکم دارم به پایداری میرسم. در طول دوماه گذشته هزینههای سرسامآور نقلمکان به آنکارا و قرارداد جدید برای اجاره آپارتمان و آب و غذا و سایر چیزها همهوهمه از پساندازی تامین میشد که در شرف اتمام بود و دیروز با دریافت اولین حقوقم تو شرکت جدید کمی از بار فشار روانی نزدیک شدن به ورشکستگی از روم برداشته شد.
یکی از همکارام که تازه اومده بود دنبال خونه بود و من واحد خالی آپارتمانم رو بهش معرفی کردم و همسایه شدیم. تنها مشکل اینه که اون اهل «ختایی» هست و کمترین دمایی که تجربه کرده ۵ درجه و هیچ ایدهای درمورد دمای زیر صفر آنکارا نداره. صبح به صبح با چکش میرم در خونهش و یخش رو میشکنم و میبرمش شرکت.
صاحبخونهم در مقابل اعتراض من نسبت به سردی هوا و درخواستم برای افزایش درجه سیستم گرمایشی مرکزی گفت اینجا ایران نیست که گاز مفت مصرف کنین و بودجه ما در همین حد هست.
از بین اپلایهایی که برای موقعیتهای شغلی تو شهرهای مختلف ترکیه کرده بودم بطور اتفاقی یکیشون تو آلمان بود و بعد از مصاحبه تصویری به علت اینکه فریمورک Zend بلد نیستم رد شدم و بسیار خوشحال.
[سر خر را به شمال غرب کج میکند]
مدتیه که بطور ۲۴ ساعته عبارت What the f**k am I doing here توی مغزم تکرار میشه و نمیدونم باهاش چیکار کنم.
تمامی آیپیهای ورودی از کشورهای چین و روسیه و رفقاشون رو بستم تا بلکه شر اسپمرها و کراولرهاشون کم بشه. کله پدرشان.
پنجشنبه، ۲۲ نوامبر ۲۰۱۸
بیستونهم اکتبر ۲۰۱۸، آنکارا
بله درست خوندید، آنکارا.
در طول دو ماه گذشته بهقدری اتفاقات زیاد گوار و ناگواری افتاد که حتی فرصت نکردم درموردشون بنویسم. دسترسی نداشتن به کیبرد مناسب هم بیتاثیر نبود البته. بعد از کش و قوصهای فراوان توی شرکت بالاخره تصمیمشون برای ادامهندادن پروژه قطعی شد و من بیکار شدم. اون هم بعد از همهی سرمایهگذاریها و برنامهریزیهایی که اونجا کرده بودم. این مسئله به حد کافی پانیکزا بود ولی در کنار اون مسافرت پدرمادرم به استانبول هم آخرین انرژیم رو گرفت و عملا متوقف شدم.
چه میشد کرد؟ شروع از صفر. اپلایها پشت سرهم شروع شد و همون شب از آنکارا پیشنهاد کار گرفتم. بعد از بدرقه خانواده یک روز بعد همهی وسایلم که یه چمدان و دوتا کیف بیشتر نبود رو جمع کردم و راهی آنکارا شدم. دو شب اول توی هتل بودم تا روز سوم تونستم یه خونه مناسب (و چند برابر بهتر از آپارتمان قبلیم) اجاره کنم. مذاکرات با شرکت هم به نتیجه رسید و نهایتا قرار شد از ۲۹ اکتبر که امروز باشه کارم رو شروع کنم.
جزئیات زیادی اتفاق افتاده توی این مدت. از مردیها و نامردیها بگیرید تا رسیدن ویزام و بالاخره آزادی عمل کامل برای زندگی توی ترکیه. تو روزهای آینده سعی میکنم مهمترهاشون رو بنویسم باز.
دوشنبه، ۲۹ اکتبر ۲۰۱۸
نوزدهم آگوست ۲۰۱۸، استانبول
این روزها ترکیه تماما تعطیل هست بهخاطر عید قربان و تقریبا همه اهالی شرکت رفتن به شهر خودشون بهغیر از یه نفر که ذاتن اهل استانبول هست و البته خانوادهای نداره که بره پیشش. صبح بیدار میشم و میام شرکت و تا عصر تنها کار میکنم. عصرها میرم باشگاه و دوساعت میدوم و وقتی مطمئن شدم طوری خستهم که نمیتونم به مهملات فکر کنم برمیگردم خونه و میخوابم.
کمتر از ۱۵ روز به مصاحبهم برای دریافت ویزای اقامت مونده و یکم استرس دارم. هرچند بدترین حالتش برگشت موقت یک الی دوماهه به ایران هست ولی بازم اگه بتونم از همینجا اقدام کنم خیلی بهتر هست.
«کادیر» بالاخره سفره دلش رو برام باز کرد و از علت طلاقش گفت. همونطور که حدس میزدم و خودش اعتراف کرد یه گندی بالا آورده. بعدش هم گفت که باور نمیکنم همهی اینکارا رو من کردم. البته خانومش هم باور نمیکرد که بتونه ۳ میلیون دلار از ثروتش رو بچاپه ازش ولی تونست.
داریم با صمد به عضوشدن تو یکی از گروههای طبیعتگردی فکر میکنیم که بتونیم هفتهای یه بار حداقل بریم تو طبیعت و از زندگی ماشینی شهری خارج بشیم. واقعا نیاز دارم جاده ببینم یکم.
یکشنبه، ۱۹ آگوست ۲۰۱۸