من به خودم بدهکارم
وقتی اردیبهشت ماه از ایران خارج میشدم هارددیسکم رو برنداشتم. چون میخواستم کوچکترین فرصتی به خودم ندم برای سیر و سلوک در گذشته. میخواستم تا جاییکه میتونم تکتک لحظات جدیدم مرتبط با حال باشه نه حسرت و دلتنگی گذشته. ایدهی خوبی بود. ۸ ماه جدید توی ذهنم ثبت شد نه ۸ ماه مرور گذشته.
این بار که رفتم ایران ولی بهخاطر ابزارها و سورس پروژههای سابقم هم که شده یه هاردیسک جدید خریدم و همهی اطلاعات هارد قبلی رو کپی کردم و با خودم آوردم. در سایهی این کار بازم دسترسی پیدا کردم به آرشیو زندگیم. به همهی عکسهایی که از ۱۰-۱۵ سال قبل به طور منظم و قابل دسترسی طبقهبندیشون کرده بودم. و طبعا این کار تبعاتی داشت. تبعاتی مثل حس و حال فعلیم که نمیتونم توضیحش بدم به کسی. ولی اگه بخوام بنویسمش:
من بدهکارم به خودم. به آراز ۱۵ ساله ۱۵ سالگی بدهکارم. به آراز ۱۶ ساله ۱۶ سالگی بدهکارم و الی تا آخر که الان باشه. به الانم، «الان» بدهکارم. به خودم در حال حاضر، به نفع آینده نگذشتن، از چیزهایی که میخوام، بدهکارم.
من تو سن ۲۱ سالگی یه ضربه عاطفی مهلک به خودم زدم و باعث شدم کل زندگیم زیر و رو بشه. من نگذشتم، من رها نکردم. چیزهایی بدست آوردم درست، ولی چیزهایی رو از دست دادم که تا آخر عمرم حسرتشون رو خواهم خورد.
من به خودم یه جمع دوستی که مسموم نباشه بدهکارم. به خودم رفیقی که بتونم روش حساب باز کنم بدهکارم. به خودم عشقی که هر ثانیهش متعلق به من باشه بدهکارم. من به خودم فیلمی که نقش اولش باشم نه سومش رو بدهکارم. من به خودم جواب سوالی بدهکارم که «تو» نبود. من به خودم «نرو» نگفتن بدهکارم. از بالای پلهها و پلها تماشا نکردن رفتن بدهکارم. من به خودم اردیبهشتی بدهکارم که ترس از دست دادنی نداشته باشه. من به خودم خردادی بدهکارم در عرض چند ساعت همهی اجزای زندگیم متلاشی نشه. من به خودم تولدی بدهکارم که یکبار محض رضای خدا پر از ماتم نباشه. من به خودم شمس بدهکار نیستم، چون شمس رو دیدم و لمس کردم. من به خودم مولانا بدهکارم.
من به خودم مهاجرتی بدهکارم که با آغوش باز پذیرفته بشم بدون نگرانی از اینکه اگه ویزام تمدید نشد چه خاکی به سرم بریزم. جامعهای بدهکارم که بهش حس تعلق و تملک داشته باشم. من تا خرخره تو بدهیهام فرو رفتم.
مطلب تکمیلی:
– چرا باید خودم رو بکشم؟
چهارشنبه، ۱۳ فوریه ۲۰۱۹
و از نظر من زمانی را که برای نوشتن بدهی هات به خودت گذاشتی هم به خودت بدهکاری.
به نظرم شبیه اینه که من نگران بشم که چرا اغلب اوقات نگرانم
یا غمگین بشم که چرا غمگینم
آدم در زمان خوشحالی و فراغت درگیر این نمیشه که چرا ناراحته یا نگرانه.
وقتی ناراحته و ناراحتیش داره کش میاد میگه وات د فاک ایز رانگ؟
و این پست رو مینویسه ولی چون نمیشه همینطوری موند، درحال نوشتن پست تکمیلیش هم هست. یه راه برای برطرف کردن همهی این حسها.
بروزرسانی:
تاثیر کتابی که این اواخر خوندی کاملا تو کامنتت مشهود هست.
کجاش رو؟
وقتی ما به خودمون بدهکاریم طلبکار هم خودمون هستیم طبعا.
اما برای من،
“انتقام – ناکامی و خودخوری. مث یه مارزخمی خطرناک مسخ . هم خودمون ر ونیش بزنیم هم هر رهگذری را.”
نیست، برای همین هم دارم پست تکمیلیش رو مینویسم.
در عین بدهکاری، نوعی از طلبکاری داریم….. طلب هامون تازه سر وا کرده
یه نکته هوشمندانه وجود داره، این طلب به دو سر طیف کشیده نه……….. انتقام – ناکامی و خودخوری. مث یه مارزخمی خطرناک مسخ . هم خودمون ر ونیش بزنیم هم هر رهگذری را.
متوجه نشدم.
حمله به درون و برون ، هر دو شکننده ست….. خودکاوی یه فرایند دلنشینه