آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS۲۴۸۸ مشترک
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

حاشیه و متن و نتیجه‌گیری من از Veronika Decides to Die

امکان لورفتن داستان کتاب Veronika Decides to Die

تو یکی از شب‌های زندگی تو پادگان که کتاب «Veronika Decides to Die» نوشته‌یPaulo Coelho رو تموم کردم متوجه شدم چقدر داستان‌های زندگی ما درهم تنیده شده و مسئله حاشیه و متن در داستان‌ها چقدر سست و متزلزله. به عبارت دیگه ما نمی‌تونیم مطمئن باشیم تو داستانی که درونش هستیم ما حاشیه هستیم یا متن. کاراکتر اصلی هستیم یا فرعی. داستان درمورد ماست یا درمورد شخص دیگه‌ای و ما حاشیه‌ای از اون داستان و کاراکتر فرعی اون داستان هستیم. در ظاهر هر داستانی اگه کسی در حاشیه‌ست ممکنه در داستان خودش در متن باشه و بالعکس.

آراز غلامی
دوشنبه، ۲۳ آوریل ۲۰۱۸

در عناد با مصرف‌گرایی در برنامه‌نویسی

صدها پروژه‌ی نیمه تمام با ابزارها و فریم ورک‌ها و تموم‌نشدنی که هر روز ده‌ها عدد از اون‌ها تولید میشن و هر نفر باید روزانه اندازه ۲۰ نفر وقت بذاره تا همه‌شون رو یاد بگیره بدجوری من رو خسته کرده. خسته از این ابزارهای تموم‌نشدنی که هرکسی مدعیه استاندارد کارمون فلان ابزار و بهمان فریم‌ورکه و من توسعه‌دهنده و برنامه‌نویس باید نصف بیشتر روزم رو صرف یادگیری این ابزارهای مفید و غیرمفید کنم.

الان بیشتر از یک هفته‌ست که دارم روی پروژه‌ای کار می‌کنم که در حین‌ش هم می‌خواستم عقب‌موندنم در دنیای جاوااسکریپت رو جبران کنم و با گذشت یک هفته پروژه درصدی پیشرفت نداشته ولی من با ده‌ها ابزار و کتاب‌خونه جدید آشنا شدم که مطمئن نیستم بعد از این دوباره اسم‌شون رو خواهم شنید یا نه.

در این بین گروهی هم بوجود اومدن که ساختن چیزها با ابزارهای ساده و شفاف رو مسخره می‌کنن و فکر میکنن هرچه‌قدر این ابزارها پیچیده‌تر باشن پروژه خفن‌تر خواهد بود.

بنظرم باید این مسئله رو به شکل رادیکالی تموم کرد. نباید فقط با ابزارها درگیر بود. ابزارها اسمشون روشه. ابزار. برای انجام کاری. اگه این ابزار کار من رو ۱ درصد سریعتر انجام میده ولی من باید دو هفته وقت بذارم تا یاد بگیرم این ابزار رو به‌نظرم چندان هم عاقلانه نیست استفاده ازش. این عقیده هم که باید این ابزار رو یاد بگیرم تا در شرکت یا گروهی قراره همکاری کنم به‌روز باشم هم عقیده‌ی تباهیه. این وظیفه اون شرکت/گروه هست که ابزارهای مورد استفاده‌شون رو برای من توضیح و یاد بده. وظیفه من برنامه‌نویس بلد بودن چیزهای اصلی و نحوه حل کردن مشکلاتی هست که ممکنه برام پیش بیاد.

 

آراز غلامی
دوشنبه، ۲۳ آوریل ۲۰۱۸

بو پروژه سانجیلاندیران‌لاردانیمش

بعد از سربازی آزادی عمل برای اینکه هرکاری دل‌تون خواست انجام بدید به مقدار خیلی زیادی کاهش پیدا می‌کنه. نه دانشگاهی هست نه چیزی شبیه سربازی و شما در این مرحله به معنای واقعی کلمه درگیر زندگی می‌شید و چه خودتون چه دیگران و چه شرایط زندگی از شما انتظار داره به درآمدی هرچند ناپایدار ولی هرچه‌سریعتر پایدار برسید تا چرخ زندگی‌تون بچرخه.

با وجود این شرایط من دو ماه و نیم از این ددلاین فرضی رو صرف پروژه‌ای کردم که برخلاف تصورات اولیه که قرار بود حال ما رو خوب کنه و مرخص بشیم بریم هیچ سودی نداشت و صرفا زمانم رو ازم گرفت. الان من موندم و ۲۷ مگابایت دیتا و یه حسی که داره مجبورم می‌کنه رایگان منتشرش کنم.

آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۱۹ آوریل ۲۰۱۸

چگونه از زندگی لذت ببریم؟

بنظرم فاکتوری که همواره در تنش‌ها و چالش‌های مرتبط با لذت‌بردن از زندگی چشم‌پوشی می‌کنیم ازش جدی گرفتن زندگی در خلوت خود هست. یعنی به‌جای ظاهرسازی برای بقیه، باطن‌سازی بکنید برای خودتون. یعنی بی‌توجه به اینکه دیگران درمورد شما چه قضاوتی می‌کنن ساختار و ویژگی‌های لحظات‌تون رو که بیشتر از همه خودتون درکش می‌کنید رو بر وفق مراد و برای احترام به خودتون تنظیم کنید. برای مثال:

    1. در خونه لباس راحتِ زیبا بپوشید.
    2. بین کارهای سخت استراحت کنید.
    3. جلوی پنجرهِ باز باییستید و همزمان با تنفس هوای آزاد قهوه بخورید بدون اینکه عکس‌ش رو در جایی شیر کنید.
    4. هر روز دوش بگیرید و به خودتون عطر بزنید حتی اگه قرار نیست بیرون برید.
    5. وضعیت موهاتون همیشه طوری باشه که انگار عصر با دختر وزیر قرار دارید با اینکه ندارید.
    6. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید بیرون پیاده‌روی کنید.
    7. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید پارک کتاب بخونید.
    8. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید کافه قهوه بخورید.
    9. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید تو شلوغ‌ترین جای شهر بیاستید و مردم رو تماشا کنید.
    10. موسیقی پدرمادر دار گوش کنید و سعی کنید درکش کنید و ازش لذت ببرید.
    11. حتی اگه از تنهایی دارید بالا میارید با آدم‌های درپیت معاشرت نکنید. برای وقت‌تون ارزش قائل باشید حتی اگه قراره با دراز کشیدن و زل‌زدن به سقف تلفش کنید.
    12. خودتون رو بابت اشتباهات‌تون ببخشید و باور کنید که تنها کسی نیستید که در ۱۵ سالگی‌اش کارهای احمقانه انجام داده است.
    13. خانوادتون رو بابت هرچیزی که برایتان کم‌گذاشته‌اند ببخشید. خودتان وقتی شبیه‌شان شدید می‌فهمید که کم نگذاشته‌اند.
    14. به خصوصیات خوب و بدتون ارزش قائل باشید و دست از تغییر خودتون بردارید برای تغییر نظر دیگرانی که به تخم‌شون هم نیستید.
    15. از سرکوب احساسات‌تان دست بردارید. به خودتان اجازه بدید که عصبانی بشید. سر کسی که بهتون بدی کرده داد بزنید و در صورت لزوم دهنش رو هم سرویس کنید.
    16. بپذیرید که شما پدر معنوی دنیا نیستید و می‌توانید انواع اشتباهات را انجام دهید.
    17. یک کار که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    18. یک کار دیگر که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    19. بازم یک کار دیگر که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    20. هرکاری که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    21. به دوست‌دختر سابق‌تان که شما را ترک کرده و رفته با یکی دیگه زنگ بزنید و هرچه از دهنتان در می‌آید بگوید. سعی کنید فحش‌های ترکیبی جدید بسازید که تا آخر عمرش یادش بماند.
    22. شلوارک بپوشید و آشغال‌ها را ببرید بذارید سر کوچه و بیایید. بگذارید هرچه می‌خواهد از مغز گندیده همسایه‌هایتان رد شود.
    23. اگر هنوز کسی مانده که برایتان ارزش قائل است برایش ارزش قائل باشید و سعی کنید بهش بفهمانید که برایتان مهم است. دعوتش کنید به یک نوشیدنی یا شام.
    24. اگر کسی نمانده که برایتان ارزش قائل است شروع به پیدا کردن دوستان جدید بکنید. کله پدر گذشتگان. تنهایی شروع افسردگی‌ست.
    25. ول کنید و رد بشوید و موفق شوید.
آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۱۹ آوریل ۲۰۱۸

در ارتباط با تنهایی و سرعت زندگی

بنظرم تنهایی یه فکت غیرقابل انکار و غیرقابل چشم‌پوشی و غیرقابل فراموشی و از همه مهمتر غیرقابل حل هست. حداقل در عصر فعلی و با دانش فعلی. اینکه از بیرون آدم‌ها به‌نظر میاد تنها نیستن یا این مسئله رو حل کردن بیشتر یه دروغ بزرگ هست تا واقعیت.

شبیه کسی که یه عزیزی رو از دست می‌ده. مراسم‌های پشت‌سرهم و دردسرهای اون‌ها، بیشتر از اینکه حس‌وحال تسکین داشته باشه برای اون شخص، برای سرگرم‌کردنش هست. برای اینکه فرصت فکرکردن به اون فقدان رو نداشته باشه. سوم/هفتم/چهلم و پنج‌شنبه‌ها و سالگرد کلا هرموقعی که احتمال فکرکردن هست با مراسم‌های مختلف پر میشه و فرصت فکرکردن و ناراحت‌شدن رو از شما می‌گیره.

یا مثل ازدواج کردن که در جامعه‌ی ما که فرصت فکر کردن به همه‌چیز رو می‌گیره و باعث میشه صبح تا شب و شب تا صبح درگیر مسائلی بشید که قبل از اون حتی بهش فکر هم نمی‌کردید.

ما از سرعت دیواری می‌سازیم تا از پرسش‌های بزرگتر و عمیق‌تر اجتناب کنیم. ما سرمان را با حواس پرتی‌ها و مشغله‌ها گرم می‌کنیم تا نپرسیم من سالم و خوشحالم؟ بچه‌هایم درست بزرگ می‌شوند؟ سیاستمداران تصمیمات خوبی از طرف من می‌گیرند؟ یک دلیل دیگر و به نظرم مهم‌ترین دلیل برای دشواری آهسته‌تر شدن، تابوی فرهنگی‌‎ست که علیه آهسته‌تر شدن ساخته‌ایم. در فرهنگ ما، آهسته کلمه کثیفی است مترادفی برای تنبل و از زیرکاردررو مترادف کسی که از هدفش عقب نشینی می‌کند مثلا «او یک مقدار کند است» مترادف حماقت است.
– کارل هانر (Carl Honoré)، ژورنالیست و نویسنده کتاب در ستایش آهستگی (In Praise of Slow)

آراز غلامی
چهارشنبه، ۱۸ آوریل ۲۰۱۸

صدای تو از «آن» و از جاودان می‌سرايد

مطلبی که امیر مهرانی در وبلاگش نوشته از اولین کامپیوترش، من رو پرت کرد به دوران کودکیم و ماجرای خریدن اولین کامپیوتر خودم.

من تا آخر دوره ابتدایی عضو کانون بودم و تو کلاس‌های مختلف‌ش شرکت می‌کردم.  بعد از ورودم به دوره راهنمایی خواستم این امکان رو مقداری ارتقا بدم و عضو کتابخانه تربیت شدم. عضویتم در اونجا بلامانع بود ولی پسر بودنم مانع از حضور و مطالعه در کتابخانه می‌شد و صرفا حق این رو داشتم که برم اونجا و کتابی بردارم و بیرون بیام. این محدودیت کم‌کم با گذشت زمان و شناختی که مسئولین کتابخانه از من پیدا کردند و هم‌چنین با درنظر گرفتن سنم از بین رفت و اجازه پیدا کردم در سالن مطالعه مجلات (و نه سالن اصلی) بمونم و همونجا کتاب بخونم.

بعد از مدتی عناوین کتاب‌هایی که به امانت می‌گرفتم توجه آقای الف. مدیر وقت اونجا رو جلب کرد. مثل کتاب «مشتری، بزرگ‌ترین سیاره» نوشته آیزاک آسیموف که در برخورد اول مقداری عصبانیت هم به‌همراه داشت. چرا که فکر می‌کرد من محتوای کتاب‌هایی که می‌گیرم رو نمی‌فهمم و فقط جهت خودنمایی اینکارو می‌کنم. اما با جواب دادن به سوال اینکه وزن هر لیتر از گازهای سطح سیاره مشتری چقدر هست این حس کاملا برطرف شد.

این ملاقات شروع جلسات متعدد و صحبت‌های زیادی بین من و آقای الف. شد که مشتاق بود از برنامه‌م برای آینده اطلاع پیدا کنه. در اون ایام سرگرمی من سروکله زدن با کیت‌های الکترونیکی و ساختن چیزهای مختلف با اون‌ها بود ولی درکنار اون دوست داشتم کامپیوتر داشته باشم و از طریق اون به منابع نامحدود اطلاعات اینترنت که قبلا توسط یکی از فامیل‌ها با آن آشنا شده بودم دسترسی پیدا کنم. دوست داشتم کتاب‌های برنامه‌نویسی عهد بوقی که در کتابخانه تربیت دیده بودم و محتوا و تمرین‌های اون‌ها رو عملی کنم و نتیجه هرکدوم رو ببینم. کامپیوتر برای من یه کیت الکترونیکی بزرگ بود. چیزی که باهاش می‌شد خیلی فراتر از چیزهایی که من ساخته بودم رفت.

آقای الف. قول داد تا جای ممکنه برای خرید کامیپوتر کمکم کنه و ازم خواست با پدرم ملاقاتی داشته باشه. پدرم به اونجا رفت و پیشنهاد خرید با شرایط اقساطی یکی از دوستان آقای الف. رو قبول کرد و من آماده شدم وارد مرحله جدیدی از زندگیم بشم.

مدتی به پیداکردن قطعات مختلفی که ما (درواقع اون دوست آقای الف.) نیاز داشتیم گذشت و من هر شب با فکر هزاران کاری که قراره با این کامپیوتر بکنم و دنیایی که قراره به روم باز بشه می‌خوابیدم و صبح با همین فکر و خیال بیدار می‌شدم. تا اینکه روز موعود رسید و آقای الف. باهامون تماس گرفت و گفت که سیستم آماده‌ست. بیشتر ساعات اون روز رو من تو هپروت بودم و دقیق یادم نمیاد چه اتفاقاتی افتاد. ولی بالاخره سیستم رسید خونه و من بدون اینکه هیچ ایده‌ای در مورد هیچ‌چیزی داشته باشم شروع کردم به وصل‌کردن سیم‌های مختلف با تطبیق شکل ظاهری کابل‌ها. حس اون لحظه‌ای که دکمه پاور رو زدم و سیستم روشن شد و «صدای» فن اومد رو می‌تونم با حس اینکه الان یه تور قطب جنوب برنده شده باشم میشه مقایسه کرد.

سی‌پی‌یو ۱.۶ گیگاهرتزی، رم ۱۲۸ مگابایتی،کارت گرافیکی ۱۶ مگابایتی و هارد ۲۰ گیگابایتی به همراه سیستم‌عامل ویندوز ۹۸ اولین ابزار من برای ورود به این دنیا بود. سرعت یادگیریم به حدی بود که دو هفته بعد داشتم برای دوستم ویندوز نصب می‌کردم و دو ماه بعد به کل مجموعه آفیس مسلط بودم. Visual Basic 6 و Turbo C هم که اولین محیط‌های برنامه‌نویسیم بودن.  یادش بخیر.

آراز غلامی
چهارشنبه، ۱۸ آوریل ۲۰۱۸
Nazar Amulet