تبلیغ صادقانه شبکههای اجتماعی
پیشنوشت:
ایدهی این پست رو از Honest Trailers که تریلرهای طنز برای فیلمهای مشهور میسازه گرفتم.
اینستاگرام
ما تمامی سعیمون رو میکنیم که شما حس کنید سلبریتی هستید. با اینکه خودتونم میدونید نیستید. تمامی پروسههای انتشار تصویر، رنگبندی اپ، نوتیفیکیشنها و هرچیز دیگهای برای این منظور هست که شما توهم بزنید که با ارزشید و اینکه امروز ما بین ناهار و شام یه غذای سنگین دریایی خوردید برای همه مهم هست. کافه رفتنتون هم. رانندگی کردنتون و هر کار دیگهای.
توییتر
ایدهای دارید برای مسخرهکردن چیزی یا نظردادن درمورد مسئلهای که حتی یک جمله درموردش مطالعه نداشتید؟ اینجا جای شماست. شما در این سرویس کاملا احساس صاحبنظر بودن میکنید. اینکه امروز خیلی کار کردید و خستهاید هم مهم هست. تو تاکسی آهنگ مزخرفی پخش میشه؟ هوا گرمه. حتما هزار و دویست نفر فالورتون که خودتونم میدونین فقط ۱۰ درصدرش فعال هستن براشون مهمه اینطور چیزا. توییت کنید. توییت.
فیسبوک
ما تمامی مردم دنیا رو هم وصل میکنیم. و پروسههایی در طول ثبتنام و ادامهی اون قرار دادیم که از لحظه تولد تا لحظه مرگتون اطلاعاتتون رو در اختیار ما قرار بدید. اینکه این اطلاعات رو چیکار میکنیم مهم نیست. (حالا که زیاد اصرار دارین مثلا رئیس جمهور بعدی آمریکا رو تعیین میکنیم). تمامی چند ده کارمند روانشناسمون که در بهترین دانشگاههای دنیا درس خوندن تا بدونن چطور میشه کاربران رو به سرویسی معتاد کرد هم همین هدف رو دارن. وصل کردن تمام مردم دنیا بهم. فیلترچی: بپا نرن تو هم.
پنجشنبه، ۱۲ آوریل ۲۰۱۸
رادیو شب، شماره ۳، در امتداد خیابان شهناز
سومین شماره رادیو شب، خاطرهبازی هست تو یکی از قدیمیترین خیابونهای تبریز. خیابون شهناز. جایی که با ساعتها قدمزدن تمام نمیشود.
دریافت با کیفیت بالا (۱۳.۵ مگابایت)
دریافت با کیفیت متوسط (۵ مگابایت)
متن پادکست:
برای قدم زدن در تبریز، هیچ جا مثل «خیابان شهناز» نیست. من شلوغی «تربیت» را دوست دارم. وقتی در پیادهراه «مقصودیه» راه میروم انگار روی رنگینکمان قدم زده باشم،اردیبهشتهای «پیادهروی دانشسرا» -مقابل تئاتر شهر- را میستایم اما هیچ جا برایم شهناز نمیشود.شهناز شبیه پلی است که تو را از روزمرگی و شلوغی میگیرد و به آرامشی دیرین میرساند.خانههای قدیمی پیدا و پنهانش، میتوانند از خاطرات دورانها برایت بگویند. گمانم اگر روزی خیابان شهناز بخواهد حرف بزند، قصههای جالبی خواهد داشت. لابد از پیرمردی خواهد گفت که هر تابستان درست جلوی خلیفهگری بساط نوبرانهاش را برپا میکند و دل خیابان را آب! شاید هم از صبحگاه خلوتی سخن بگوید که چشمهایش را به روی دختران دبیرستان «پروین» و «نبوت» و «امام» میگشاید و یا شاید یادش بیافتد عشقهای نخستین همان بچهمدرسهایها را در ظهرهای پرشور و شر بعد از تعطیلی مدرسه، حتما ماجرای پیوندش با روزنامهفروشیها را خواهد گفت و داستانی از داستانهای شبهای کریسمس؛ وقتی ارمنیهای تبریز درختهایشان را میآرایند و منتظرند بابانوئل روی یخهای خیابان شهناز برایشان کادو بیاورد شاید خیابان اگر به اینجا برسد کسی دلش بگیرد که هیچوقت سورتمه بابانوئلی نداشته تا به ارامنه تبریز عیدانه بدهد. شهناز حرفهای حرفهای زیادی از قهوهخانه پر دودودم کوچهپسکوچههایش دارد. از آدمهایی که این قهوهخانهها پاتوقشان است و حرفها و آرزوهایشان؛ همانطور که از کافهها و قهوهفروشیهای شیک و مدرنش و آدمهای مشتری این مغازه میتواند ساعتها صحبت کند. از سینماها و پسربچههای دبیرستانی که از «مدرسه فردوسی» جیمزدهاند تا به عشقشان در سینما برسند.
اگر روزی با خیابان شهناز همکلام شدم دوست دارم برایم از آدمهایی که دیده بگوید، آدمهایی که در «داش ماغازهلر» خرید و فروش کردهاند و قمار زندگی را برده و باختهاند، از آدمهایی که جلوی «کفش ملی» منتظر هم ایستادهاند و چهارراه شهناز تماشایشان کرده و داستانهایشان رو شنیده است. از عاشقانی که گریه و خندهشان را با شهناز شریک شدهاند. البته حتما نظرش را درباره آن تابلو بزرگ بدقواره سرنبش که رویش نوشته بود «چای جهان» خواهم پرسید و دوست دارم بدانم موافق است که «تزئیناتی عدالت» هرچند کهنه و رنگورورفته؛ بازهم دوستداشتنی است؟ و فکر می کنم با من موافق باشد که «جگرکبابی شهناز» بهترین رستوران کثیف عالم است.
شاید دل شهناز بگیرد وفتی مغازه ساندویچفروشی «کارون» یادش بیافتد با آن پیرمرد مهربان و نان باگتهای قدیمی و پر از کالباس و جعفری. پیرمردی که تا سرش را زمین گذاشت، مغازه تغییر ماهیت داد و حالا یک دستگاه ذرت مکزیکی هم جلوی مغازه نونوارش گذاشتهاند. شاید مغازه، حالا دیگر آن چهره تاریک و نمور را نداشته باشد، اما هیچ شهنازگردی که نوجوانیاش را در این خیابان گذرانده باشد هیاهوی دبیرستانیها را در مقابل مغازهای که به شوخی و از سر شیطنت «کارون کثافت» صدایش میکردند؛ فراموش نخواهد کرد.
خیابان شهناز اگر انسان بود؛ مهربان، بزرگ و قابل احترام میشد با هزاران داستان در سینه؛ همکلام خوبی برای شبهای دلتنگی و رفیق خوبی برای لبخندها. مثل حالا که همدم خوبی است برای خنده و گریه تبریز و تبریزیها.
موسیقی متن: Ah Istanbul از آلبوم چهارم Cafe De Beyoğlu استانبول، ترکیه
نویسنده: لیلا حسیننیا
چهارشنبه، ۱۱ آوریل ۲۰۱۸
چیزهایی که از سربازی یاد گرفتم
- جامعهی واقعی خیلی متفاوتتر از گوشهی کافهایست که چند نفر از همعقیدههایتان در آنجا جمع شدهاند.
- سیگار بهمن همچنان تولید میشود.
- یک نخ سیگار میتواند تا ۵ هزارتومان قیمت داشته باشد. شعله فندک ۵۰۰ تومان.
- یک نخ سیگار را میتوانید تا ۱۰ هزارتومان بفروشید. شعله فندک را ۲۰۰۰ تومان.
- خستگی و بیخوابی باعث میشود نتوانید جلوی از تخت افتادن و شکستن سروگردن نفری که ۲۰ سانتیمتر با شما فاصله دارد را بگیرید.
- انسان در شرایط عادی هم میتواند مرزهای بیشرفی را درنوردد، چه برسد در شرایط سخت سربازی.
- انسان میتواند ۲ ساعت بخوابد و ۴۸ ساعت مثل خر کار کند و مثل سگ زوزه بکشد بدون اینکه به
تخمکسی باشد. - بینیاز به هرگونه مواد مخدری میتوانید بعد از ۴۸ ساعت بیخوابی توهم ببینید.
- انسان در سربازی به بیارزشترین حالت خود میرسد. جاییکه کشتهشدنش فقط از بابت حیفشدن کاغذ نامهی گزارش فوت و زمانی که صرف آن خواهد شد تاسفبار است.
- پیرمردها بیشتر به شما احترام میگذارند تا جوانترها. خصوصا اگر لباس ارتش پوشیده باشید.
- موی کوتاه هم بد نیست. (با کچلبودن اشتباه گرفته نشود.)
- نه در سربازی نه در بیرون از سربازی روی حرف هیچکس هیچ حسابی نکنید. خودتانید و خودتان.
- به دلیل تحقیر و تخریب مداوم در محیط پادگان، دلتان میخواهد با ازدواجکردن به کسی پناه ببرید که برای شما ارزشی بیش از یک حیوان قائل باشد. ولی بدانید و آگاه باشید که ازدواجکردن در طول سربازی بزرگترین اشتباه زندگیتان است.
- مسئولیت را به گردن دیگری بیاندازید تا از مصائب احتمالی بهدور باشید. همانطور که دیگران مسئولیت را به گردن شما انداختهاند.
- انسان میتواند بعد از مدت مشخصی از حضور در پادگان همجنسگرا شود. یکی زود، یکی دیر.
- در سربازی ۲۴ ساعت مرخصی به اندازه ۲۴ سال زندگی قبل از خدمت ارزش دارد.
- میتوانید ۷۲ ساعت در یک اتاق بدون پنجره که کفش آب یخ ریختهاند سرپا بایستید و ترکیب جدیدی از فحشها را بسازید.
- بودن در رابطه در ایام سربازی چاقوی دولبه است. از طرفی خوب است که شرایط وخیمتان برای کسی مهم است و از طرفی تبدیل میشود به ابزاری برای تشدید فشار بر روی شما.
- بودن در رابطه باعث میشود به مدت ۳۶ ساعت در پادگان نباشید بدون اینکه کسی متوجه بشود.
- در پادگان شما یک نیروی کار هستید نه یک انسان. هرچیزی حول محور این مفهوم میچرخد. شخصیت، مهارتها و دستاوردهایتان را بذارید در منزل و تشریف بیاورید پادگان.
- پست را سر ساعت تحویل بگیرید. اینجا خانهی خالهتان نیست.
- سرباز ۱۹ ماه خدمت را جرثقیل هم نمیتواند از جایش بلند کند. فرماندهی گردان که جای خود دارد.
- به دوستانتان همانقدر اعتماد داشته باشید که به مهارت راهرفتن خودتان بر روی طناب در ارتفاع دوهزارپایی اعتماد دارید.
- وقتی اراشد پادگان دیگر انرژی بلندشدن از تخت را ندارند قورباغه میتواند هفتتیر بکشد.
- کنترل نکردن خشم در بعضی از محیطها عواقب جبرانناپذیری دارد.
- شما میتوانید به جرم رعایت قوانین محکوم شوید. (روحت شاد هنری سورئو)
- در بعضیاز محیطها منطق به اندازه پشم
مقعدگربهی سرکوچهتان ارزش ندارد. - حتی اگر دویست روز گذشته باشد و در یک کشور دیگر هم باشید بازهم کابوسهای سربازی شما را رها نمیکند.
پنجشنبه، ۵ آوریل ۲۰۱۸
۱۰+۱ دلیل برای اینکه باید رد بشوید
با نظر به اینکه منظورم از رد شدن یعنی پی چیزی را نگرفتن. اهمیت ندادن. بیخیال شدن، ساکت ماندن و در نهایت واقعا رد شدن هست، ۱۰ دلیل دارم که شما باید رد بشوید.
- عقاید شما با عقاید طرف مقابل جور در نمیآید.
- رفتار و گفتار کسی باعث عصبانیت شما میشود.
- کاری از دستتان برنمیآید.
- نمیتوانید کاری کنید که کسی کاری از دستش بر بیاید.
- چیزی برای گفتن ندارید.
- طرف مقابل حرف شما را نمیفهمد و بالعکس.
- طرف مقابل در چشمتان نگاه میکند و مثل سگ دروغ میگوید.
- طرف مقابل قصد تحریک شما را دارد برای رسیدن به اهدافی.
- در ۱۰ ملاقات/تماس اخیرتان حداقل ۹ بار شما بانی ملاقات/تماس بودهاید.
- حس انتقام کل وجودتان را پر کرده است و خون جلوی چشمانتان را گرفته است.
- فکر میکنید این نوشته کسشعری بیش نیست.
چهارشنبه، ۴ آوریل ۲۰۱۸
نکاتی از صعود به قلهی «کمال»
- در ارتفاع ۳۷۵۰ متری یکونیم لیتر آب یکونیم میلیون تن وزن دارد، وزن چیزهایی که حمل خواهید کرد را ضرب در ۱۰ کنید و بعد ببینید توانش را دارید یا نه.
- بهدلیل خاک بسیار نرم مسیر صعود فکر صعود بدون باتوم را از سرتان بیرون کنید.
- در آن ارتفاع فندکهای عادی کار نمیکنند. کبریت یا فندک اتمی بههمراه داشته باشید اگر قصد روشنکردن گاز یا سیگار دارید.
- اگر میخواهید آفتاب «مسخرهاش» را درنیاورد استفاده از کرم ضدآفتاب را جدی بگیرید.
- بیتوجه به گرمای دامنهی کوه، آمادگی رویارویی با باد و سرمای شدید در قله را داشته باشید.
- چیزهایی که احتمالا بهدردتان میخورد درنهایت بهدردتان نمیخورد.
- بنا به علت نامشخصی در آن ارتفاع هر نوع میوهای ده برابر خوشمزهتر از پایین کوه است.
- به دلیل شیب تند، تنها راه صعود برای امثال من و احتمالا شما صعود زیگزالیست. جنگولکبازی را بذارید کنار.
- وقتی به قله رسیدید سلام من رو به سه درویش و موش صحرایی (یا کوهستانی) که گلهایمان را خورد برسانید.
- در سرازیری بهجای راهرفتن میتوانید شنسواری کنید و کل مسافت باقی مانده را در طی چند دقیقه به پایان برسانید.
- شنسواری به دلیل ریسک سقوط در دره هم حس هیجانطلبی زیادی میطلبد هم دوتا از اینها.
- برگشتنی پاهایتان را در دریاچه «قوچ» بیاندازید تا سرمای غیرعادیاش حالتان را سر جایش بیاورد.
چهارشنبه، ۴ آوریل ۲۰۱۸
چرا و چطور وبلاگ مینویسم؟
اندیشه نمیتواند یکسر بیتفاوت باشد. اندیشه را نمیتوان به سادگی از رنج، امید یا محرکهای مشابه جدا کرد.
– تئودور آدورنو
وبلاگنویسی برای من همیشه با فراز و نشیبهایی همراه بوده. بیشترین مانع اینکار هم شبکههای اجتماعی بوده که هرکدوم بهنوعی فکری که اون لحظه داشتم رو جذب خودشون کردن و اجازه ندادن اون فکر تبدیل بشه به یه پست وبلاگ. هم قابل جستجو باشه هم قابل بازیابی از گذشته. برای همین شاید پیش از هرکاری خوندن اینکه چرا شبکههای اجتماعی رو ترک کردم خالی از لطف نباشه.
پستهای وبلاگ من چگونه شکل میگیرند؟
وبلاگنویسی برای من شبیه پازل درست کردن هست تا اختراع چیزی. هر بار به نکتهای برخورد میکنم سریع یادداشتش میکنم و انتقال میدم به پیشنویس پست. بعدن در فرصتهای آزادم به اون پیشنویسها سر میزنم و درباره هر نکته چیزهای بیشتری مینویسم. اگه مقدار قابل توجهی از چیزهایی که قصد منتقلکردن به خواننده رو دارم در اونها باشه میرم سراغ انتشارش.
همهی پستهای من کلمه به کلمه و جمله به جمله در طول روزها [ی گاهن طولانی] جمع میشن و تشکیل یه پست میدن. برای همین هم گاهن گسیختگی نوشتهها باعث سرگیجهی خواننده میشه ولی بازهم منتشر شدنشون رو نشدنشون ترجیح میدم و سعی میکنم در روزهای بعدش بطور مداوم جملهبندیها رو اصلاح کنم یا نکات جدید بهش اضافه کنم یا موارد غیر ضروری رو کم کنم. به عبارتی شاید لازم باشه هرکدوم از پستهای من رو که قبلا خوندید رو دوباره بخونید چون به احتمال زیاد چیزهای جدیدی بهش اضافه شده.
در حین کتاب/مقاله خوندن یا چیزی گوش کردن یا وبگردیها اگه نکتهی خاصی به ذهنم برسه که قبلا توییتش میکردم الان مینویسمش تو پیشنویس اون موضوع و همین مسئله باعث میشه در این لحظه ۱۶۲ پیشنویس داشته باشم که هرکدوم بطور میانگین ۵۰۰ کلمه درونشون نوشته شده.
شاید خوندن این ۱۶ نکتهی وبلاگنویسی از حرفهایترها هم براتون مفید باشه.
دوشنبه، ۲ آوریل ۲۰۱۸