زندگی بعد از ترک شبکههای اجتماعی
چند سال قبل تو یه کافهای نشسته بودیم با بهنام (توییتر) و داشتیم درمورد سربازی حرف میزدیم. اون از تجربیاتش میگفت و من از نگرانیهام. یکی از نگرانیهام هم این بود که نذارم روم تاثیر بذارن و تغییر کنم. بهنام حرف جالبی زد. گفت «هرچقدر هم تلاش بکنی تغییر نکنی آراز بعد از سربازی با آراز قبل از سربازی تفاوت خواهد داشت.» درست میگفت. این تفاوت بوجود اومد اما نه توسط دیگران. توسط خودم و توسط چند ده جلد کتاب و مقالهای که خوندم و بهشون فکر کردم در این مدت. علاوه بر کتابها و مقالهها به هرچیز دیگهای هم که میشد فکر میکردم. فکر کردن تنها راه من بود برای خارج شدن از اون محیط و این فکر کردن مثل طوفانی بود که تو سرتاسر مغز من میگذشت و بود و نبود رو زیر سوال میبرد. چیزهای کمی از اون طوفانها جون سالم بدر بردن. چیزهای زیادی هم از بین رفتن. مثل دلایل فعالیت تو شبکههای اجتماعی.
این نوشته پیوسته نیست و تشکیل شده از چندین تکه یادداشت در بازه زمانی ۹ ماهه. ولی تا جای ممکن سعی کردم بطور مطلوبی ترکیبشون کنم و کنار هم بچینمشون تا برای دیگران هم قابل درک و استفاده باشه.
دلایل مختلفی هست برای اینکه من قید مزایای شبکههای اجتماعی رو بزنم. بعضی از این دلایل هم بیشتر از اینکه حس ترغیب رو در من بوجود بیارن باعث ترسم میشن. ترس از حجم وصفناپذیری از اشتراک اطلاعاتی که با درصد کمیش هم میشه ضربههای مهلک زد به هرکسی. اما در کنار اون:
شبکههای اجتماعی بیشتر ابزار درآمد برای سازندهشون هستن تا ابزار ارتباطی برای ما. مثل دستگاههای بازی. یا مثل گیمنتها. درسته که گیمنتها و محیطشون باعث لذت و هیجان میشن ولی برای این لذت و هیجان ساخته نشدن. برای کسب درآمد صاحبانشون ساخته شدن. لذت و هیجان چیزی هست که با حداکثر کردنش در اون محیط شما رو جذب میکنن که ساعتی فلانمقدار هزینه کنید تا در اون محیط باشید.
Facebook made to exploit human vulnerability.
Sean Parker | Guardian
شبکههای اجتماعی زمان رو تباه میکنن. چون طوری ساختهشدن که حداکثر زمان ممکن رو باهاشون صرف کنید. برای اینکار چندین متخصص استخدام کردن که تو بهترین دانشگاههای دنیا در زیرشاخه روانشناسی تحقیق کردن که چطور میتونن چیزی بسازن که حداکثر اعتیادآوری رو داشته باشه.
شاید تنها کسی هستم که از عنوان مستند پایرتبیْ «دور از کیبرد» که اسطلاحی هست در بین سازندگان پایرتبی (پیتر سانده، فردریک نیج و گاتفرید سوارتهولم) برای دنیای واقعی خوشم نیومد. (زیرنویس مستند رو که برای اولینبار به فارسی ترجمه کردم رو میتونید از صفحه Work دریافت کنید.) شبکههای اجتماعی دنیای واقعی نیستن. دنیای واقعی چیز دیگهست در جای دیگهای و با تجربیات دیگهای.
الان که دارم این پست رو مینویسم سه ماه از این آنپلاگ گذشته و چیزهایی که مینویسم تجربهی شخصی من هستن نه تزهایی خارج از گود. همچنین من اهل سخنرانی و دعوت همگای و کشوندن مردم پشت خودم نیستم. ایدهای هم هست که میگه اگه کسی بطور متوالی بگه فلان کار رو نکنید یعنی خودش دلش میخواد اونکارو بکنه. پس هیچکس رو دعوت نمیکنم به اینکه اکانتهای شبکههای اجتماعیش رو ببنده. فقط دلایل خودم رو گفتم و حالا میرم سراغ دلایل مقاومت در مقابل ترک شبکههای اجتماعی. دلایلی که خودم داشتم و ممکنه شما هم داشته باشین و بدنبال جوابی باشین براشون تا این کار براتون راحت بشه. لازم به ذکره که برای جمعبندی این نوشته و دلایل و جوابهاشون از سخنرانی Tristan Harris در رویداد TED و دکتر Cal Newport در رویداد TEDx تایسونز (ویرجینیا) استفاده کردم.
شبیه انسانهای غارنشین میشم. دلیل اصلی من و تقریبا هرکسی که به نبود شبکههای اجتماعی فکر کرده. بیخبری از دنیا و اتفاقات دوربر. چیزی که شعار توییتر هم هست. از اتفاقات دوربرتون باخبر بشید. اولا چه اصراری دارین که از رانش زمین تو یکی از دهات تایلند باخبر بشین؟ بنظرم لازمه بطور جدی درمورد چیزهایی که به اسم «خبر» به خورد مغزمون میدیم تجدیدنظر کنیم. ثانیا واقعیتش اینه که برای با خبرشدن از وضعیت دنیا اولا لازم نیست شما هم از وضعیت دنیا خبر بدین و منتظر لایک، فیو، ریتوییت یا کامنت باشید. خبرها رو تو سایتها و سرویسهای خبری دنبال میکنن نه تو شبکههای اجتماعی.
اگه شبکههای اجتماعی نباشن نمیتونم درمورد کارم به آخرین خبرها دسترسی داشته باشم. بولشت. راست میگین. گیزمیز خیلی تاثیر داره تو مطلعشدن شما از اخبار کاریتون. آهنگهای درپیت ملوبیت هم. واقعیتش اینه که باید با خودتون روراست باشید. شما برای دسترسی به آخرین اخبار مرتبط به کارتون به فالو کردن مانکنهای اینستاگرامی یا اپل اند کافی نیاز ندارید. تقریبا غیرممکن هست که سرویسی این اخبار رو توی اینستاگرام یا توییتر یا تلگرام ارائه کنه ولی وبسایتی نداشته باشه. شما باید این وبسایتها رو پیگیری کنید و وقتی تمرکز و حوصله کافی برای خوندنشون داشتین بهشون مراجعه کنین نه اینکه اخبار اونها رو بین عکس غذایی که دوستتون دیشب خرده ببینین و لایکش کنین و ازش رد بشین.
درکنار اون، من سه ماهه از این شبکهها زدم بیرون و زندهم هنوز و قبل از اون هم زنده بودم. اخباری که برای کارم مورد نیازم هستن همیشه یک کلیک رو فیدریدرم باهام فاصله دارن. اونم نه همراه هزاران چیز غیرمرتبط دیگه. وقتی که کاملا حواسم به کاری که دارم میکنم متمرکزه. خوندن خبرهای جدید. نویسندهها، معمارها، شاعرها و هرکس دیگهای که کاری میکرد قبل از شبکههای اجتماعی هم به منابع اخبار مرتبط با کارش دسترسی داشت.
نمیشه منکر این شد که شبکههای احتماعی باعث بازتر شدن راه پروموتکردن شدن ولی این فقط یه مزیت کوچیکه. معیابش هست که باعث میشه تاثیرات مخربش خیلی بیشتر از این مزیت باشه. پروموت کردن راههای بهتر و سادهتری داره که معایب حضور در شبکههای اجتماعی رو هم ندارن. گوگل همیشه راهگشاست. این مسئله شبیه اون جریانی هست که دوستم ۱۴ ساعت در کارگاه کفاشی کار میکرد و میگفت دو ساعت از این ۱۴ ساعت رو اگه به کار خودم اختصاص بدم چندبرابر اینجا درامد خواهم داشت. شبکههای اجتماعی ممکنه شما رو پروموت کنن ولی درمقابل چندساعت فعالیت؟ اگه اون ساعات فعالیت رو به شیوهی دیگهای پروموتکردن اختصاص بدین نتایج بهتری نخواهید گرفت؟
شبکههای اجتماعی رو با اینترنت یا وبلاگنویسی اشتباه نگیریم. اونها مثل وبلاگ نیستن. وبلاگ واقعا یک تکنولوژی جدید و مفید هست برای پروموت کردن. اصلا وب و ابرمتن برای وبلاگنویسی (یا بطور دقیقتر اشتراک محتوای دارای لینک) اختراع شد. برخلاف شبکههای اجتماعی وبلاگها و کلا محتوای متنی در موتورهای جستجو ایندکس میشن و کسی که به محتوای شما دسترسی پیدا میکنه کسی هست که داره در اون مورد جستجو میکنه و شاید هیچکس اندازه اون فرد نمیتونه بالقوه تبدیل به مشتریتون بشه.
اینجا یادداشت کردم قورباغهات را قورت بده. نمیدونم چه ارتباطی میخواستم بین این نوشته و اون کتاب برقرار کنم. یادم نمیاد درواقع. شما اگه تونستین این ارتباط رو برقرار کنین و استفاده کنین ازش.
من برای برندینگ نیاز به شبکه های اجتماعی دارم. بالفرض اینکه تا به حال تونستین از شبکه های اجتماعی مشتری پیدا کنید برای سرویستون، چقدر از حضورتون در شبکههای برای این قصد بوده و جدا از اون آیا انرژی و زمانی که برای این کار صرف کردید برابر هست با مشتری ای که پیدا کردید؟ آیا با صرف این وقت در راه های اصولی و منطقی ارتباط با مشتری نمیشد همین مشتری رو پیدا کرد؟
شبکههای اجتماعی ضرری ندارن. درظاهر بله. یه تفریح بیخطر هستن. توییتر خندهدار هست. اینستاگرام جذاب هست. اما لازمه بهیاد بیارید برای این تقریح بهظاهر بیخطر چه هزینههایی میدید. چه مقدار از زمان شما صرف اون میشه و با صرف این زمان در جاهای دیگه چه ارزشهایی بدست میارید. به عبارت دیگه زمانی که بهقصد تفریح در شبکههای اجتماعی صرف میکنید رو اگه به شکل دیگهای برای همون حس تفریح استفاده میکردین نتیجهی بهتری نداشت؟ یادمون باشه تاجران توجه بیکار ننشتن که شما فقط تفریح کنین. شما نمیتوانید از چیزی که طراحی شده تا شما رو معتاد خودش کنه به شکل کنترل شدهای استفاده کنید. ناخودآگاه بسیار قوی تر از خود آگاه هست. بهعلاوه لذتی که در استفاده از اونها هست مدام میخواد تکرار بشه و این بیشتر و بیشتر از شما زمان میگیره.
این لذتهای شدید عواقب وخیم دربردارند.
شکسپیر | رومئو و ژولیت، پرده ۲، صحنهی ۶
اعتیاد به هر شکلش بد هست ولی باید توجه کرد که نتیجه این اعتیاد چی هست. شاید براتون عجیب باشه ولی خیایا هستن که معناد کتاب خوندن هستن. نتیجه این اعتیاد اینه که شما همواره درحال یادگیری چیزها و زاویه دیدها و داستان ها و نتایج اونها هستین. اما چیزی که در شبکههای احتماعی یاد میگیرین چی هست؟ یک مشت خزعبلات.
You have nothing to lose but your chains.
دلیل آخر و از همه مهمتر برای من اصل هفتم نسبتا کافی هست. اینه که اگه همه دارن کاری رو انجام میدن. احتمالا اون کار اشتباه هست و نیازمند بازبینی. در این مورد توضیح مفصلتری در زندگی بعد از ترک سیگار دادم.
جدا ازاینکه مغز شما بهترین دستگاه ضبط خاطرات هست. شما برای ثبت لحظاتتون نیازی به اشتراک اون در شبکههای اجتماعی ندارین. زندگی کنین لحظاتتون رو، نه ثبت. و همچنین اگه بعد از ترک شبکههای اجتماعی احساس تنهایی کردین بدونین که از قبل هم تنها بودین. شبکه های اجتماعی هیچ کمکی به رفع تنهایی نمیکنه که بیشترش میکنه با مجبورکردن شما به چشمپوشی از تنهایی واقعی و لحظاتی که احتمال رفع تنهایی هست دراونها.
Travel, and tell no one.
Live a true love story, and tell no one.
Live happily, and tell no one.
People ruin beautiful things.
– Khalil Gibran
مرتبط:
زندگی بعد از ترک سیگار
زندگی بدون اخبار چه شکلی هست؟
مرتبط در آینده:
زندگی بعد از ترک گوشی هوشمند بزودی.
زندگی بعد از ترک موسیقی بزودی.
جمعه، ۲ فوریه ۲۰۱۸
ذهنی به کندی یک لاکپشت
من ذهن کندی دارم. این به این معنی نیست که کندذهن هستم. به این معنی هست که نمیتونم در لحظه روی مسئله یا رویدادی فکر کنم و جواب آنی بگیرم و جوابم رو تبدیل کنم به عمل. ذهن من به کندی مسائل و اتفاقات رو هضم و تحلیل میکنه و تا قطعیترین جواب رو نگیره این تحلیل رو ادامه میده و گاهن اتفاق میافته که اتفاقی که خیلی قبل افتاده و همیشه گوشه ذهن من درحال پردازش بوده بالاخره بعد از چندسال ازش نتیجه گرفته میشه و تبدیل میشه به تصمیمی برای اعمال در زندگیم یا عملی برای انجام دادن.
این مسئله گاهن آزاردهنده میشه هم برای خودم و هم برای دیگران که باعث میشه حس کنن در گذشته زندگی میکنم. علاقهای که من به گذشته دارم یه حس درونی هست و قابل کتمان هم نیست ولی این زندگی در گذشته رو رد میکنم. چون اگه حالتی غیرعادی داشته باشم دراینمورد زندگی در آینده هست نه در گذشته. خیالپردازیهایی که من درمورد مسائل مختلف انجام میدم همیشه بخش زیادی از ذهنم رو مشغول خودش میکنه. کاری که من درمورد گذشته انجام میدم نه زندگی درش بلکه تحلیلش هست. تحلیلی که نهایتا منجر میشه به تصمیم. تصمیمی که دقیقترین در نوع خودش هست و تبدیل میشه به عملی قاطعانه در مقابل شرایط و حالتی با سابقهی طولانی و درظاهر غیرقابل تغییر.
چهارشنبه، ۳۱ ژانویه ۲۰۱۸
چرا من حق دارم برای نداشتههام ناراحت باشم
مدتی قبل پیش یکی از دوستانم بودم و حسوحال اون روزم طوری بود که چندبار به خاطر بعضی از مشکلاتی که در گذشته برام پیش اومده بود در بابهای مختلف و میتونست پیش نیاد ناله و شکایت میکردم. دوستم برای همهشون جوابی بهم داد اون لحظه منهدمم کرد. گفت تو این دنیا افرادی هستن که حسرت خوردن یه وعده غذای گرم رو دارن. تویی (من) که این حسرت رو نداری نباید برای نداشتههای فعلیت ناراحت باشی و اعتراض کنی. کم اتفاق نمیافته این انهدام وقتی با افراد تاثیرگذار صحبت میکنم ولی تو این یهمورد یهجای کار میلنگید و باعث شد از همون اول مقاومتی ته فکرم نسبت به این مسئله داشته باشم.
چند روز بعد از این اتفاق بخشی از ذهنم درگیر این شده بود که چرا این حرف اشتباهه و من به دو دلیل رسیدم.
اول اینکه کاش اون اشخاص هم غذای گرم داشتن برای خوردن ولی من مسئولیتی در اینباره ندارم و نداشتم. من باعث نشدم اونها از نظر مالی شکست بخورن تو زندگیشون. اونها هم مثل من تو این کشور با قوانین این کشور و سختیهای این کشور زندگی میکنن و خودشون مسئول وضعیتشون هستن و خودشون باید باهاش کنار بیان یا برای رفعش تلاش کنن که از نظر عقل ناقص من کار سختی نیست. درسته همه از یه مبدا شروع نمیکنن چالشهای زندگی رو ولی تو این شهر پیداکردن کار با حداقل حقوق برای مرد و زن و بچه کار غیرممکنی نیست و درنتیجهی اون میشه ماهی چندبار و شاید هرروز غذای گرم خورد. پس اگه کسی نمیتونه غذای گرم بخوره مشکل از کمکاری خودش هست و من نباید برای این مسئله احساس مسئولیت کنم. درسته که اتفاقات غیرقابل کنترل هم میافته و باعث این شرایط میشه ولی اونم میشه جزو میلیونها اتفاقی که خارج از کنترل من هست. مثل کسایی که تو جنگ کشته میشن مثل کسایی که تو رواندا یا الجزایر یا میانمار قتلعام میشن و من برای ایستادن درمقابلش کاری از دستم برنمیاد.
اشتباه برداشت نکنید، من آدم بیرحمی نیستم. من همونیام که اواخر دوران ابتدایی برای جا موندن یه دانشجو از اتوبوس یک ماه تمام گریه کردم.
دوم اینکه اگه هیچکس برای نداشتههاش ناراحت نباشه، اگه حس ناراحتی و نارضایتی نسبت به هر وضعیت غیرمطلوبی رو از زندگی حذف کنیم واقعا چه انگیزهای میمونه برای خارجشدن از اون وضعیت؟ در این حالت همه هرچیزی که زندگی درمقابلشون قرار میده رو میپذیرن بدون اینکه تلاشی برای بهبود یا رفعش بکنن. ناراضی نبودن یعنی هیچ آرزو و خواستهای هم نداشتن و این یعنی ما همون انسانهای غارنشین شاید هم کمتر باقی میموندیم و هیچکدوم از این پیشرفتها رو نداشتیم چون اون موقع یکی از غارنشینها غذای سرد میخورد.
مجموع این دلایل باعث میشه من حس کنم حق دارم که برای نداشتههام ناراحت باشم و ابراز نارضایتی کنم از شرایط زندگیم و گذشتهم و البته باید تاکید کنم که این ناراحتی نباید صرفا ناراحتی باقی بمونه و زیاد طول بکشه (این زیاد طول کشیدنش رو کاملا رد میکنم). باید از این نارضایتی انگیزه بگیرم برای حرکت کردن به شرایط مطلوبم.
چهارشنبه، ۳۱ ژانویه ۲۰۱۸
کار حقیقی
«سرانجام بازگو که کیستی…»
ای نیرویی که هر تعللی را با اشتیاق پی میگیرد
و هر لحظهای که کاری حقیقی در حال انجام است
مرا به مقابل پنجره میکشد.
یکشنبه، ۲۸ ژانویه ۲۰۱۸
درباب افسردگی و اضطراب بهمراه معرفی یک پادکست
افسردگی بنا به تعریفی عبارت هست از زندگی در بدنی که برای زندهماندن میجنگه با مغزی که تلاش میکنه بمیره. افسردگی نابود میکنه. از پا درمییاره. افسردگی متلاشی میکنه. انرژی و انگیزه انجام هرکاری رو ازتون میگیره. کار بهجایی میرسه که برای بازکردن پنجره لازم میشه نیم ساعت بشینی و استراحت کنی بعد انرژیت رو جمع کنی طوری که انگار قراره کوه بکنی.
افسردگی از اون سری مشکلاتی هست که نمیشه ازش چشمپوشی کرد و یا با انجام کارهاش دیگه بهش بیتوجهی کرد. افسردگی از یه نقطه کوچیک داخل روان شروع میشه و تا کل وجودت رو نگیره ولکن نیست و هر روز و هر روز بیشتر از قبل قدرت انجام کارهای روزمره رو ازت میگیره.
بنظرم علت اینکه افسردگی اینقدر شایع شده و کل دنیا رو تحت تاثیر قرار داره از نگاه ما نسبت بهش نشات میگیره که خیلی راحت از اثراتش چشمپوشی میکنیم و فکر میکنیم باید خودبهخود درمان بشه یا اگه چیزی رو تغییر بدیم اتوماتیک افسردگی هم رفع خواهد شد. افسردگی یه بیماریه. یه بیماریه مثل هر بیماری دیگهای و برای درمانش نیاز به زمان و دارو هست مثل هر بیماری دیگهای.
پادکست درنا با تلاش مریم صفا حرکت قابل تقدیریه در جهت شناخت بیشتر و مقابله با این سگ سیاه که وقتی اومد دیگه رفتن بلد نیست.
جمعه، ۲۶ ژانویه ۲۰۱۸
آمدی جانم به قربانت ولی
سرم رو انداختم پایین و رفتم تو دنیای آهنگی که داره با هندزفری تو گوشم پخش میشه. دستام تو جیبهای کاپشنمه و هزاران فکر تو سرم دارن قدمرو میرن. رسیدم به خیابونمون. یه نگاه به آسمون میکنم و یه نگاه به ساعت گوشیم. یه نگاه به آدمایی که دارن رد میشن. تکرار مکررات. سرم رو میندازم پایین و میرم سمت خونه.
احساس میکنم یه کسی داره صدام میکنه. صدای بلند آهنگ نمیذاره جهت صدا رو تشخیص بدم. بالاخره یه دست میاد روی شونهم،
– آقای غلامی؟
نگهبان هست. برمیگردم سمتش. هندزفری رو درمیارم. میگه نامه دارید. میگیرم ازش. پشتش رو نگا میکنم. فرستنده سازمان وظیفه عمومی نیروی انتظامی. بغل پاکت رو باز میکنم. یه کارت ۸ در ۵ میافته تو دستم.
مرتبط:
سربازی در یک نگاه یا چطور شد که سرگروهبان غلامی شدم؟
سهشنبه، ۲۳ ژانویه ۲۰۱۸