آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS۲۴۸۸ مشترک
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

سردرد | اول جولای ۲۰۱۸، استانبول

بعد از رفع بی‌خوابی با انواع تکنیک‌های سالم و غیرسالم با مشکل قدیمی و همیشگی سردرد غرق در بوس و کنار شدم و اضافه‌ش کردم به مشکلات عدیده‌ی فعلی. این یه مورد با هیچ کدوم از روش‌های شناخته‌شده هم قابل رفع نیست. احتمالا به غیر از خورد کردن سر با گرز راه دیگه‌ای برای رفعش وجود نداره یا حداقل من پیدا نکردم.

دیروز دوستم در مقابل اعتراضم به خسته‌کننده بودن زندگیم تو روزهای اخیر گفت اگه خودت از خودت و زندگیت لذت نمی‌بری منتظر نباش که کسی بیاد و تغبیر بده وضعیتت رو.
ولی تو کتم نمی‌ره که باید از این وضعیت بذت ببرم با تصور اینکه از اینجا به بعد با فاکتور گرفتن چندتا اسانس قراره زندگیم همینطوری تکراری و روتین باشه. بدون هیچ اتفاق مهمی. شاید هم قراره یاد بگیرم که چطور روتین لذت‌بخشی بسازم برای خودم. شاید هم این از ملزمات سیستم هست و این وضعیت مادامی که داخل سیستمم تغییر نمیکنه.

این روزها ترکیه عزادار لیلاست. کودکی که بعد از تجاوز به قتل رسیده و باعث تظاهرات تو شهرهای مختلف شده که خواهان بازگشت حکم اعدام و اعدام قاتلش هستند و من فکر می‌کنم چقد همه‌جای دنیا شبیه همه.

Myself and I cannot deny this anymore
Hatred is poured all over me
And now, I must reciprocate this emotion
For life is to suffer and death belongs to you.

آراز غلامی
یکشنبه، ۱ جولای ۲۰۱۸

بیست‌وچهارم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول

انتخابات ترکیه امروز انجام شد و مشکل بزرگ سروصدای تبلیغات کاندیداها جاشو داد به صدای بوق ماشین‌ها و تیرهای هوایی هواداران کاندیدای پیروزشده و امیدوارم زاویه شلیک‌هاشون کمتر از ۹۰ درجه نباشه. در مقابل من هم یک روز کامل از لحظه‌ی بیدارشدن تا لحظه خواب توی تختم دراز کشیدم تا بفهمن رئیس کیه.

همچنان موفق به باز کردن حساب نشدم و کاشف به عمل آوردم که هم برای بانک و هم اخذ اقامت باید برگ اجاره با ثبت نوتر بگیرم و این یعنی کمتر از دو هفته دیگه باید خونه‌م رو عوض کنم.

نزدیک‌ترین گزینه‌های قابل تحمل با احتساب حق شارژ ماهانه و قبض‌ها تو رزیدانس‌ها دوبرابر هزینه‌ای هست که الان میدم و من هیچ من نگاه.

هرچند گزینه‌هایی مثل باشگاه ورزشی، سینما و کلاب بازی و استخر روی رزیدانس‌ها هست ولی بازم جزو هزینه‌هایی نیست که من روشون برنامه‌ریزی کرده باشم و تعمیم داده بشن رو هزینه خونه. هزینه‌های خرید لوازمش هم که بماند.

امروز با «کادیر» همسایه جدیدم هم آشنا شدم. یه مرد مسن ۶۰ ساله که همسرش رو طلاق داده و به این آپارتمان اومده. ازم خواهش کرد نحوه کار ماشین لباس‌شویی رو بهش یاد بدم و من بین دو فکر «چه‌قدر زود شروع کردم» و «چقدر پیر شدم» از بین رفتم.

قره بولوت آلتدا گزن دورنالار
اوچا اوچا گئدین بیزیم ائللره

آراز غلامی
یکشنبه، ۲۴ ژوئن ۲۰۱۸

در باب بی‌برنامگی

مدت‌ها پیش از تموم شدن سربازیم دوستم بهم گوشزد کرد که لازمه برای بعدش «پلن» یا «برنامه»ای بچینم. چرا که احساس می‌کرد پلن من تا آخر سربازی بوده و برای بعد اون هیچ ایده‌ای نداشتم. و درست هم احساس می‌کرد.

من تو ۱۸ سالگی تصمیم گرفتم تا ۲۴ سالگی مدرک کارشناسیم رو تو مهندسی کامیپوتر بگیرم و و سربازیم رو هم بگذرونم. با تاخیرهای ناخواسته بین کاردانی و کارشناسی و قبل از سربازی و اضافه‌خدمت این زمان به ۲۵ سالگی رسید ولی بازهم قابل چشم‌پوشی بود. تا اینکه سربازی تموم شد و الان که نزدیک ۹ ماه از تموم‌شدنش می‌گذره من همچنان نتونستم پلنی برای خودم تدارک ببینم. با وجود اینکه مهاجرت کردم و تو استانبول شاغل هستم همچنان پلنی ندارم و از نظر من حضورم تو اینجا آب نطلبیده‌ست.

وضعیت فعلی من بیشتر از اینکه شبیه سردرگمی باشه شبیه بی‌راهی هست. عدم تطابق هرگونه راه موجود با چیزی که من می‌خوام. البته با فرض اینکه چیزی می‌خوام اصلا.

علی سخاوتی تو پادکستش از قول سعدی میگه «به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل» اما یک چیزی این وسط نادیده گرفته شده. اینکه انسان‌ها دیدگاه و حس یکسانی نسبت به زندگی ندارن. چیز ماورالطبیعه‌ای هم نیست. برای مثال افسردگی بیشتر از اینکه یه بیماری روحی باشه بیماری جسمی هست و ناشی از کمبود/نبود چند نوع مولکول در مغز. حالا بیابید تعداد بیماری/تفاوت‌های ناشی از کمبود/نبود هرکدوم از این عناصر ضروری در مغز برای داشتن حس تعادل. از به چالش کشیدن تعریف حس تعادل می‌گذرم فعلا.

خلاصه‌ی حرفم این هست که سطح انتزاع در برخورد با مسائل و رخدادهای زندگی اونقدر پیچیده و زیاد هست که حتی خودت هم برای خودت نمی‌تونی نسخه بپیچی و در نتیجه وقتی یکم عمیق‌تر نگاه می‌کنی به مسائل اون پلنی که قراره بچینی رو نمی‌تونی بچینی. اگه بیای بالاتر هم پلنی که خواهی چید مطلقا در یک نقطه‌ای لنگ خواهد زد و در این بین تو می‌مونی و حس نارضایتی نسبت به پلنت.

«همه هستی من آيه تاريکی است، که تو را در خود تکرارکنان، به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد…»

آراز غلامی
سه‌شنبه، ۱۹ ژوئن ۲۰۱۸

هفدهم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول

دیروز تصمیم گرفتم بالاخره از شر حمل پول نقد راحت بشم و حساب باز کنم. بعد از دریافت شماره مالیاتی که چند ساعتی طول کشید و گشتن بین ۲۰-۳۰ تا بانک متوجه شدم که تنها بانکی که برام حساب باز می‌کنه بانک Ziraat یا همون کشاورزی خودمون هست که اون هم فقط یک شعبه هست که شل‌تر می‌گیره قوانین رو و بدون کارت اقامت برای اتباع ایران حساب باز می‌کنه. از بین مدارک مورد نیاز پاسپورت و شماره مالیاتی مهرشده رو داشتم اما برگ اجاره‌نامه به‌نام خودم با مهر «نوتر» که چیزی شبیه به دفترخانه یا پلیس+۱۰ هست رو نداشتم و لازم بود اجاره‌نامه‌م رو ببرم پیش نوتر.

صاحب آپارتمانم در مرحله اول از این امر سرباز زد چون ممکن بود این مسئله براش مشکل مالیاتی درست بکنه و بعد از اصرار و توضیح من که گفتم با این برگ اقامت نخواهم گرفت و فقط برای بازکردن حساب لازمش دارم گفت که باید با وکیلش صحبت کنه و مطمئن بشه.

مدتی پیش اولین حقوقم رو به لیر ترکیه دریافت کردم. تا زمانی که صاحب آپارتمانم داره فکر میکنه و مشاوره می‌گیره از وکیلش که آیا ثبت اجاره‌نامه در «نوتر» ممکنه براش مشکل ایجاد کنه یا نه فعلا از حساب بانکی دوستم استفاده می‌کنم. اون هم به این شکل که همه‌ی پولم تو حساب اون هست و هر موقع که لازم داشته باشم با سیستم «حواله به جیب» مبلغ مورد نیازم رو می‌فرسته به شماره موبایلم و من میرم جلوی ATM و با ثبت شماره موبایلم پول رو دریافت می‌کنم.

بالش‌فروشی محل یه مرد مسن هست. بعد از فهمیدن تبریزی بودنم چند درصد بهم تخفیف داد و گفت برخلاف تبلیغات چپ‌گراها در گذشته که باعث میشد از ایرانی‌ها بترسن رفته‌رفته به این نتیجه رسیدن که ایرانی‌ها و ترکیه‌ها برادر هستن و جای ترسی وجود نداره. در ادامه یه روبالشی که یکم اشتباه دوخته شده بود رو رایگان بهم داد. البته قبلش پرسید که متاهل هستم یا نه.

تعطیلات عید فطر به نیمه‌هاش رسیده و همه‌ی همکارهام رفتن به شهری که ازش اومدن و من تنها موندم. البته بهم پیشنهاد شد که چندروزی برگردم و ریفرش بشم ولی من پیشنهاد رو رد کردم و گفتم اگه برم و بیام اون حس‌های اولیه رفتن و اومدن رو دوباره تجربه می‌کنم و حالا که عادت کردم به روتین علاقه‌ای به این‌کار ندارم. جدا از اون برای گرفتن ویزای کار ذاتا یه‌بار برمی‌گردم و لازم نیست الان اینکارو بکنم.

استانبول این روزها خیلی شبیه لندن شده و تقریبا هر روز بارون از نوع شدیدش می‌باره. صدای تبلیعات انتخابات که روزبه‌روز بلندتر و بلندتر هم میشه مخل لذت بردن از بارون هست ولی تا زمان رای‌گیری کار خاصی از دستم برنمیاد و صرفا باید تحمل کنم.

در آخر دعوت میکنم چند دقیقه‌ای به صدای بارون از بالکن آپارتمانم گوش بدید:

آراز غلامی
یکشنبه، ۱۷ ژوئن ۲۰۱۸

دستورالعمل درست‌کردن غذا در دیار غربت

ترکیه و خصوصا استانبول اگر از نظر تنوع غذایی و تراکم رستورانیایی رتبه اول دنیا را نداشته باشد قطعا عضوی از گروه اول‌هاست. اما وقتی بیش از یک ماه بگذرد کم‌کم عنش در می‌آید و دلت برای غذاهای خانگی تنگ می‌شود و تصمیم می‌گیری دست به کار شوی. مشکل بزرگتر آنجا پیش می‌آید که نه زمان غذای خانگی درست‌کردن را داری و نه کلا بلد هستی که چطور غذای خانگی درست کنی. در نتیجه به مغزت فشار آورده و به خاطرات و مهارت‌های دوران سربازی رجوع می‌کنی و یکی از غذاهای خوشمزه آن‌موقع را به خاطر می‌آوری. این شما و این هم آن غذای خوشمزه‌ی فاقد اسم.

ادامه‌ش را بخوانید.

آراز غلامی
چهارشنبه، ۱۳ ژوئن ۲۰۱۸

دهم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول

یکی از تفاوت‌های استانبول و تبریز رطوبت هواست. تبریز به غایت شهر خشکی هست و استانبول شدیدن مرطوب. یکی از چیزهایی که این رطوبت هوا روش تاثیر می‌ذاره خشک‌نشدن لباس‌ها بعد از شستشو هست. برای همین هرجایی که ماشین لباس‌شویی باشه قطعا ماشین خشک‌کن هم کنارش هست.

بعد از چندبار شستن با دست و خشک‌نشدن لباس‌ها بعد از ۴ روز تصمیم گرفتم نحوه کار لباس‌شویی و خشک‌کن رو یاد بگیرم اما عبارت‌های روی ماشین شبیه خط هیروگلیف بود و بغیر از Gömlek که از تشابهش به «کوینک» تشخیص دادم پیراهن هست چیز دیگه‌ای متوجه نشدم. در نتیجه منتظر موندم تا یکی از همسایه‌ها بیاد و ازش کمک بگیرم.

وقتی «احمد» همسایه دو واحد اونورتر اومد تا لباس‌های خودش رو از خشک‌کن برداره در رو باز کردم و ازش خواستم که نحوه استفاده از ماشین‌ها رو بهم یاد بده و اون هم لطف کرد و برام توضیح داد که هر کدوم از دکمه‌های ماشین‌ها برای کدوم نوع لباس مناسب هستن و دما و فشار و امثالهم چه‌قدر باید باشه.

احمد روزه بود و نتونستم با شیرینی یا چایی ازش تشکر کنم و صرفا به تشکر لسانی اکتفا کردم.

مشکل دیگه‌ای که دارم تبلیغات عصر حجری‌طور کاندیداهای انتخابات ترکیه‌ست که در طول روز بارها و بارها با ماشین‌های بزرگی که بلندگوهای خیلی بزرگ داره از جلوی خونه‌م رد میشن و آهنگ‌های حماسی و تبلیغاتی حزب‌شون پخش می‌کنن. شب‌ها هم گروهی هستن که یک ساعت قبل از اذان صبح تو محله‌ها می‌گردن و به تبل می‌کوبن. فرهنگی باقی‌مونده از ایامی که هنوز ساعت و آلارم اختراع نشده بود. علت اینکه اون دوستان نمی‌کشن بیرون پولیه که بعد از رمضان از همه‌ی خونه‌ها می‌گیرن بابت زحمتی که کشیدن و مردم رو بیدار کردن برای Sahura (سحری) خوردن.

دیروز با «ب» و «الف» رفتیم اسکله Beşiktaş و «الف» گفت که برای مهاجرت و تحمل سختی‌هاش باید دلیل و هدف بزرگی داشته باشی و من گفتم که این دلیل و هدف بزرگ رو ندارم. «ب» گفت این حرف خوبی نیست و نشون می‌ده که ممکنه برگردم ایران. من گفتم هیچ دلیل و مانعی برای برنگشتن ندارم و احتمال اینکه فردا برم استرالیا (از لحاظ دور بودن) با احتمال برگشتنم به ایران برابر هست و یکی از انتخاب‌هام. «الف» گفت این هم یه سبک زندگیه ولی «ب» عصبانی‌طور شد و گفت باید بشینم و کلاهم رو قاضی کنم و ببینم از زندگی چی می‌خوام و من گفتم که تو ۱۰ سال گذشته به این مسئله فکر کردم هر روز و به نتیجه‌ای نرسیدم. «ب» گفت چون همواره راهم رو تو راه دیگران جستجو کردم و هیچوقت به راه آراز فکر نکردم. من به بی‌نهایت بودن دنیا در دیدگاه استیون هاوکینگ استناد کردم و گفتم چه‌چیزی شگفت‌انگیزتر از اینکه راه من بی‌راهی باشه. چه راهی بهتر از نداشتن راه؟

آراز غلامی
شنبه، ۹ ژوئن ۲۰۱۸
Nazar Amulet