آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS۲۴۸۸ مشترک
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

آگهی‌طور: فرصت شغلی کار تمام وقت ریموت در ترکیه

تو شعبه استانبول شرکتی که کار می‌کنم سه فرصت شغلی ایجاد شده برای پوزیشن‌های توسعه‌دهنده ارشد فرانت‌اند، بک‌اند و موبایل (ری‌اکت نیتیو). اگه ترجیح میدید بدون موندن در ترافیک و صرف هزینه رفت‌و‌آمد و حتی بدون مهاجرت تو یه شرکت خوب کار کنید این فرصت رو نباید از دست بدید بنظرم. سخت نمی‌گیریم. اگه کم و بیش «در جریان» هستید سی‌وی‌تون رو بفرستید.

شرایط کاری:
– تمام وقت به صورت ریموت (راه دور) بر بستر ابزارهای کار تیمی راه دور (اسلک، ترللو، ژیرا)
– ساعت کاری ۱۰:۳۰ الی ۷:۳۰ به وقت ایران (۹ تا ۶ به وقت استانبول) و تعطیل هفتگی یک‌شنبه‌ها

شروط اپلای:
– ترجیحا دارای تحصیلات مرتبط در مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری
– پایان‌خدمت/معافیت دوران ضرورت نظام وظیفه یا حداقل دو سال مهلت قانونی تا زمان شروع برای آقایان
– نبود منع قانونی سفر به ترکیه برای شرکت در جلسات کاری (در صورت لزوم)
– دارای روحیه کار تیمی، مسولیت‌پذیری بالا.
– تسلط به یکی از زبان‌های ترکی استانبولی یا انگلیسی در حد مکالمه و نوشتار قابل درک.
– سابقه کاری قابل پیگیری (فریلنسر/کارمندی) و یا نمونه پروژه‌ی قابل ارائه برای اثبات توانایی‌ها.

پیش‌نیازهای کار راه‌دور:
– حضور قطعی ۹ ساعته در طول روز
– تسلط به ابزارهای کار تیمی نظیر Slack, Trello, Jira و ابزارهای مدیریت نسخه نظیر Git

پوزیشن‌های باز:

توسعه‌دهنده ارشد فرانت‌اند
– مسلط به اصول پایه‌ای و Best-Practiceـهای HTML5، CSS3، JS، jQuery
– مسلط به یکی از چارچوب‌های React, Angular و یا Vue
– مقید به کدنویسی پایدار، اصول وب سمانتیک و بهینه‌سازی سرعت بارگیری

توسعه‌دهنده ارشد بک‌اند
– مسلط به اصول پایه‌ای و Best-Practice ـهای PHP، MySQL
معماری MVC، اصول SOLID و چارچوب Laravel
– قادر به توضیح تفاوت نسخه‌های مختلف PHP و Laravel
– مسلط به مفاهیم REST و Web Services

توسعه‌دهنده ارشد موبایل
– مسلط به توسعه اپلیکیشن‌های Cross-Platform بر بستر ReactNative

لطفا سی‌وی و پروتفلوی خودتون رو به آدرس ایمیل [email protected] ارسال کنید تا بیشتر آشنا بشیم. هندلر کانال ارتباطی آنلاین (واتس‌اپ یا اسکایپ) فراموش نشه.

پی‌نوشت:
همگی عزیزان اساتید بنده‌ی حقیر هستند. من سی‌وی رو کنترل نمی‌کنم صرفا ارجاعش میدم به بالا.

آراز غلامی
سه‌شنبه، ۶ آگوست ۲۰۱۹

در کشف (و ستایش) حقیقت

پیش‌نوشت:
این نوشته ترجمه‌ی مستقیم نوشته‌ doors and windows and what’s real از وبلاگ Derek Sivers هست و در حین ترجمه‌اش شعرLeylim Ley با اجرای عبدالرحیم هئیت گوش شده. 

من، مثل همه در یک خانه کوچک با چند در و پنجره زندگی می‌کنم.
یکی از درها به کوچه باز می‌شود. جایی که بچه‌هایش می‌آیند تا با سگم بازی کنند. سالخوردگانی که به آهستگی داستان‌هایشان را برایم تعریف می‌کنند و من ساعت درونم را کند می‌کنم تا با حوصله گوش دهم.
یکی از پنجره‌ها به طبیعت اطرافم باز می‌شود. می‌خواهم این درخت[ی که درآنجا قرار دارد] را به خوبی بشناسم. هر روز کمی غذای سگ آنجا میریزم و پرندگان و سنجاب‌ها را تماش می‌کنم که برای خوردنش می‌آیند.
یکی از درها فقط مخصوص پسرم هست. هربار که بازش می‌کند به جای جدیدی می‌رود. هر کاری که آن لحظه انجام می‌دهم را متوقف می‌کنم و به دنبال ادونچر جدیدش می‌روم. پشت این در ساعت درونم بلکل متوقف می‌شود.
یکی از درها به سوی دوستانم باز می‌شود. کسانی در سراسر دنیا با علایق مشترک. صدها نفر روزانه زنگ این در را می‌زنند و سلام می‌کنند. گاها بیشتر.
یک در مخفی برای عزیزترین دوستانم. این در همیشه به‌رویشان باز است.
یک پنجره‌ی نورگیر رو به آینده. جلوی آن می‌ایستم و رویاپردازی می‌کنم.
یک پنجره کوچک رو به گذشته. با نگاه کردن به آن‌هم رویا پردازی می‌کنم.
ولی یکی از درها اصلا ارزش باز کردن ندارد. چون هر زمان بازش می‌کنم همان لحظه وحشت تمام وجودم را پر می‌کند. اتاق مطلقا تاریکی که پر شده از افراد روان‌گسیخته که به دنبال توجه هستند. غریبه‌هایی که بر سر غریبه‌های دیگر داد می‌زنند و به دنبال دعوا هستند، کسب‌وکارهایی که روی همین یک پنجره تمرکز کرده‌اند و فقط چیزهای بد را نشان می‌دهند چون درآمدشان وابسته به عصبانی و ناراحت‌شدن مردم هست.
آن‌ها انتظار دارند من فقط آن در را باز کنم. چون فکر می‌کنند پشت آن در دنیای واقعی هست. ولی هر طور که فکر می‌کنم هرچه پشت آن در هست از واقعیت‌های پشت درهای دیگر واقعی‌تر نیست.

“Watching the World Go By” photo by Jocelyn Erskine-Kellie

آراز غلامی
شنبه، ۲۰ جولای ۲۰۱۹

چه کنم؟

یکی از دوستانم ایمیل زده که:

من این هفته امتحانات دوره کارشناسیم تموم شده. و از روزی که تموم شده فشار فکری زیادی روم هست. حس یه آدم بلااستفاده. منم حتا یه روز نمی تونم اینجوری سر کنم. قبلاً اگر هیچ کاری نداشتم حداقل در هقته چند روز دانشکده بودم و این احساس وانهادگی رو به خودم نداشتم. با یکی از دوستانم حرف زدم بهترین کارو شزکت در ارشد برای سال دیگه قرار دادم. اما من هیچ کاره هستم الان عملاً. از یکی از دوستان قدیمی مجازیم پرسیدم چیکار میکنی گفت:«پروژه، ترجمه، مسافرت، بیرون،فیلم، بازی و… خیلی کارا». من یکیش هم هیچ وقت نداشتم. شما میتونی کمک کنی؟ چیزی به ذهنت می رسه؟ الان فقط به این فکر میکنم کی میتونه زاهی نشونم بده. توی زندگی واقعیم که یا من نمیدونم باید از کی کمک بگیرم یا نیست و نمی بینم کسی رو. باید از این وضعیت هیچی زود بیام بیرون. درآمد و پول هم که صفر.

By Cassandra Calin

پیش از این نوشته بخوانید:  جبر زندگی

پیش‌نوشت: من مشاور کاری/زندگی/امثالهم نیستم و هیچ اطلاعی هم در این زمینه ندارم. چیزهایی که میگم بر اساس تجربیات و برداشت‌های خودم از زندگی هست نه چیز بیشتری.

از آخر شروع کنیم برگردیم عقب، درآمد و پول هم که صفر؟

درآمد و پول و سایر ارزشهای وابسته وقتی به‌دست می‌یان که شما ارزشی تولید کنید و تحویل جامعه/محیط بدید. به احتمال زیاد به دانشگاه رفتید که مهارت کار کردن بدست بیارید. حالا این مهارت‌ها رو استفاده کنید و وارد بازار کار بشید. یا شغلی ایجاد کنید یا برای کسی کار کنید یا اگه فکر می‌کنید «وضعیت اقتصادی ممکلت» دچار قطعی آب هست مهاجرت کنید.

«پروژه، ترجمه، مسافرت، بیرون،فیلم، بازی و… خیلی کارا»

شما هیچ‌کدوم از این‌ها رو نداشتید؟ مطمئنم منظور دوست مجازی‌تون هم مسافرت به جزایر هاوایی نبوده (هرچند اون هم ممکن هست). من کاملا مطمئنم شهری که دراون ساکن هستید هزار و یک جای قابل توجه و جذاب داره که شما ندیدید یا اگه دیدید هم به راحتی از کنارش رد شدید. در مسافرت همیشه به روتون باز هست.
فیلم / بازی تو اینترنت و تورنت و سایر شبکه‌های توزیع‌شده [به رایگان] پر هست.
ترجمه و پروژه توی سرویس‌های واسط بین فریلنسر و کارفرما زیاد هست که با جستجوی ساده می‌تونید بهشون برسید و لیست بیشماری از این‌کارها رو ببینید. کمی جدیت و پافشاری می‌خواد فقط.

به نظر من،

شما (نه الزاما عمدا) خودتون رو داخل تمی از دلایل واهی قرار دادید برای افسردگی و هیچ‌کاری نکردن. که مبداش برمی‌گرده و به ترس شما از زندگی مستقل که تموم شدن دانشگاه شروع اون هست. درک‌تون می‌کنم چون وقتی خودم با شرایط مشابه (آغاز مهاجرت) مواجه شدم تو یک ساعت دو بار بالا آوردم. برای خودتون دلایل کافی برای به سیم آخر زدن پیدا کنید و به سیم آخر بزنید. با خود واقعی‌تان صلح کنید و تلاش کنید مشکلات‌تون را حل کنید و اون‌هایی که حل نمی‌شوند رو از خیرشون بگذرید و خودتون رو بکشید و ول کنید و رد بشوید و شعبده‌بازی کنید و موفق شوید و از زندگی لذت ببرید و این آهنگ رو گوش بدید و سخت نگیرید.

آراز غلامی
جمعه، ۵ جولای ۲۰۱۹

رویای ارسباران

باز هم هفته‌ای از هفته‌های مسافرت‌های چند روزه با فامیل. این‌بار همه روی ارسباران توافق کرده‌اند. به محض رسیدن چادرها برپا می‌شود. از دور مانتوی قرمزرنگت توجهم را جلب می‌کند. اسمت را قبلا شنیده بودم. می‌دانستم که هستی. ولی در اولین دیدار با تو انتظار نداشتم آنقدر احساس نزدیکی و آشنایی کنم. انگار گمشده‌ای را بعد از چندسال پیدا کرده‌ام. نگاهت به نگاهم می‌افتد و لبخندی می‌زنی.

شب‌شده. همه کنار آتش بزرگی که راه انداخته‌ایم جمع شده‌اند. مطمئن نیستم همه مثل من متحیر تفاوتت هستند یا نه. از صورت زیبایت که از روشنایی آتش منور شده بگیر تا صدای دلنشین‌ات. ظرافت حرکاتت. لبخند شیرینت و آن نگاه‌هایی که گاه و بی‌گاه به نگا متحیر من می‌اندازی و می‌دزدی.

نیمه‌شب است و همه خوابیده‌اند. روی تپه‌ای نزدیک چادرها نشسته‌ام و به آسمان خالی از ابر خیره شده‌ام. صدای زیپ چادرتان توجهم را جلب می‌کند. سرم را برمی‌گردانم و تو را می‌بینم. می‌آیی و کنارم می‌نشینی. دنیا پررنگ‌تر می‌شود.

صبح روز بعد هر چیزی حس متفاوتی دارد. آفتاب پشت ابرهای بهاری جا خوش کرده. بارانی ریز می‌بارد. ظهر نشده بساط آتش دوباره برپا می‌شود.

هوا تاریک می‌شود. یکی از ماشین‌ها را نزدیک آتش می‌آورند و آهنگ‌های شاد پشت‌سرهم پخش می‌شود. هرکسی دست دیگری را می‌گیرد و می‌رقصد. نوبت ماست. از ته دلت می‌خندی.

شب می‌شود. کم‌کم هرکسی بی‌آنکه از واقعه خبری داشته باشد به چادرش می‌رود. فقط من مانده‌ام و تو. نفس‌های آخر آتش است ولی گرمایش هنوز اجازه‌ی ماندن می‌دهد. کاپشنم را در می‌آوردم و به تو می‌دهم. از گذشته و آینده صحبت می‌کنیم.

صبح کبودی نیش عنکبوت‌ها روی گردنمان خودنمایی می‌کند. حداقل دیگران اینطور فکر می‌کنند.

یک سال گذشته. همان گروه فامیلی و همان روزها و همان محل. تنها یک چیز متفاوت است. دیگر تو مال منی. این‌بار با ماشین خودمان آمده‌ایم و چادرمان هم از بقیه جداست. عصر به کنار رودخانه می‌رویم و پاهایمان را در آب می‌اندازیم. سردی آب روح و روانمان را جلا می‌دهد. سرت را روش شانه‌ام می‌گذاری و ساکت می‌شوی.

شب کنار آتش می‌نشینیم. فلاکس چایی را می‌آوری. تا صبح به آسمان خیره می‌شویم و حرف می‌زنیم.

صبح کمکم می‌کنی چادرمان را جمع کنیم. می‌نشینم پشت فرمان و تو کنارم مسئولیت آهنگ‌های مختص این جاده‌ی رویایی را بعهده می‌گیری. باهم می‌خوانیمشان و تو زیباترین موجود دنیا می‌شوی.

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم
– سعدی

ارسباران، خرداد ۱۳۹۴

مرتبط:

آراز غلامی
چهارشنبه، ۲۶ ژوئن ۲۰۱۹

چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعمل‌های یک خودکشی موفق

نوشته‌ی سابق راهنمایی بود برای رهایی از چنین حسی، بعلت ازدیاد کامنت‌ها و ایمیل‌ها و عدم توانایی در پاسخ‌گویی حذف شد. اگر از گوگل به این صفحه رسیدید نوشته‌های زیر کمک‌تان می‌کند:

ادامه‌ش را بخوانید.

آراز غلامی
شنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۹

همرنگ جماعت نشو تا رستگار شوی

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو؟

این ضرب‌المثل چندین فرض دارد:
فرض اول: شما بطور پیش‌فرض رسوا هستید.
فرض دوم: رسوا شدن حالتی غیر مطلوب است.
فرض سوم: همرنگ شدن شما را از رسوا شدن محافظت می‌کند.

این ضرب‌المثل چندین ایراد اساسی دارد:
– همرنگ جماعت شدن باعث انکار هویت واقعی‌تان می‌شود.
– همرنگ جماعت شدن شانس شما را برای زندگی شاخص خودتان از بین می‌برد.
– رسوا شدن الزاما بد نیست. رسوا در میان چه کسانی؟ یک مشت پهن‌مغز؟ محدوده جماعت در این ضرب‌المثل مشخص نشده‌است در نتیجه شما می‌توانید همرنگ جماعت هندو گاوپرستی کنید و فکر کنید رسوا نمی‌شوید حال اینکه سایر ملل جهان با ماتحت‌شان بهتان می‌خندند.

چند توصیه مشابه:

  1. اگر می‌خواهی زندگی شادی داشته‌باشی هم‌رنگ جماعت نشو.
  2. اگر می‌خواهی بدانی برای چه آمدی و آمدنت بهر چه بود همرنگ جماعت نشو.
  3. اگر می‌خواهی هر روز صبح با شکنجه بیدار نشوی همرنگ جماعت نشو.
  4. (ادامه دارد)
آراز غلامی
شنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۹
Nazar Amulet