آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS۲۴۸۸ مشترک
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

همین حالا لیست‌های انتظارتان را تخلیه کنید

همین حالا چند لیست که در انتظار شما هستند را نام ببرید. لیست To-Do کاری. لیست کتاب‌هایی که باید بخوانید. لیست بوکمارک‌هایتان. لیست پادکست‌هایی که باید گوش کنید. لیست ویدئوهای یوتوب که باید ببینید. لیست دوره‌های آموزشی که دانلود کرده‌اید. لیست مقالاتی که باید بخوانید. لیست آهنگ‌هایی که باید گوش بدهید و فول دیسکوگرافی‌هایی که دارند در آرشیوتان خاک می‌خورند. لیست فیلم‌هایی که باید ببینید. لیست زبان‌هایی که باید یادبگیرید. لیست ایده‌های یونیکورن و میلیاردی که باید تیمی جمع کنید و بسازیدشان و میلیاردر شوید. مطمئنم اگر کمی فکر کنید چند لیست دیگر به این‌ها اضافه می‌شود و اگر هنوز متوجه موضوع نشده‌اید باید بگویم این لیست‌ها برای افسرده‌کردن و ویران‌کردن روزمرگی شما کافی و وافیست.

مشکل چیست؟
مشکل اینجاس که بعید است کسی در زندگی مدرن امروزی فرصت رسیدگی به این لیست‌ها و پاک‌کردن گردوغبار مجازی که روی آن‌ها نشسته است را داشته باشد. این لیست‌ها و که هر لحظه هم به حجم و تعدادشان اضافه می‌شود فقط شما را به‌صورت لحظه‌ای ارضا می‌کنند که دارید کاری انجام می‌دهید و در نگاه کلی‌تر اسباب عذاب‌وجدان و خودخوری‌تان را فراهم می‌کنند.

علت مشکل چیست؟
نقشه ژنتیکی ما مشابه انسان‌های شکارچی‌گردآورنده هست که دی‌ان‌شان حکم می‌کرد هرچیز باارزشی که پیدا کردند را جمع و ذخیره کنند. این چیزها در آن زمان غذا و ابزار بود. امروزه همه‌ی چیزهایی که در بالا گفتم. مشکل این است که در آن زمان می‌توانستید غذایی که جمع کرده‌اید را بخورید و ابزارهایی که جمع کرده‌اید را استفاده کنید و حتی در نهایت بدون استفاده رهایشان کنید و به سرزمین بعدی بروید ولی در عصر امروز و یکجانشینی و حجم وحشتناک اطلاعاتی که به مغزمان سرازیر می‌شود این رویکرد نابودگر زندگی روزمره و مانع پیشرفت و یادگیری واقعی‌ست.

راهکار چیست؟
همین حالا تمامی لیست‌هایتان را پاک کنید. اگر حیف‌تان می‌آید یا مطمئنید از این لیست‌های نامتنهایی گزینه‌هایی هستند که زندگی‌تان و علت وجودتان به آن وابسته است نگهشان دارید و بقیه را پاک کنید. فقط به یک شرط چیزی به هر کدام از این لیست‌ها اضافه کنید آن‌هم اینکه قبل از اضافه شدنش گزینه جدید، چیزی از قبلی‌ها را انجام داده باشید.
تمامی نوتیفیکشن‌های‌تان را ببندید و هرجایی تمامی ندیده‌ها و نخوانده‌ها را Mark as read بزنید.
پادکست‌ها را دانلود نکنید و لیست نسازید. وفتی فرصت گوش دادن دارید به لیست منتشر شده‌ها بروید و اپیزودی که فکر میکنید به آن علاقه دارید را گوش کنید و بقیه را پاک کنید. هم هرجایی پشیمان شدید قطعش میکنید.
کتاب‌هایی که قرار بود بخوانید را جمع کنید و فقط فهرست‌شان را بخوانید. اگر مطلبی واقعا جذب‌تان کرد شروع به خواندن آن قسمت کنید و بقیه رو جمع کنید و بفرستید ته انباری یا کمدتان.
اتاق، کتابخانه، کمدها و هرچیزی که امکان آرشیو کردن چیزی درون خود را دارد را تمیز کنید و چیزهای اضافی را بیرون بریزید و فقط چیزهایی که واقعا برای شما مهم هستند را نگه دارید.

در نهایت از ذهن خالی و ذهن آزادتان استفاده کنید و برای انجام چیزهایی که واقعا برای شما مهم هستند برنامه‌ریزی کنید.

حالا چطور بفهمم چه چیزی برای من مهم هست؟

Figure out what matters to you. and let the rest go. Name all your friends and family, right now. Write it down. Make a list. That’s the people you give a fuck about. No one else. That girl in the laundry mat gave you a funny look? Doesn’t matter. not on the list. Does a coworker think you’re an asshole? Doesn’t matter. not on the list. Do the same thing with activities. What do you care about? What do you want to be good at? Make a list. No good at painting? Is it on the list? Nope. good. fuck it then. Do friends pick on you for sucking at a video game you don’t even give a shit about? Play worse, just to piss them off for a while. Doesn’t matter that you suck. if it’s not on the list. You need two lists, and whenever anyone makes you feel shitty. check them to make sure you care.
– Mark Manson

مرتبط: سرم شلوغ نیست، فقط بی‌شعورم

آراز غلامی
شنبه، ۹ ژانویه ۲۰۲۱

چرا و چطور به دیگران کمک کنیم؟

The Terminal (2004)

مدتی‌ست سوالی ذهنم را درگیر کرده‌است. چرا باید به دیگران کمک کنیم؟ یا چرا باید کسی به من کمک کند؟ کمک‌کردن چه مفهوم و ارزشی دارد؟ در چند بند تلاش می‌کنم این سوال را تحلیل کنم.

۱. تئوری انتخاب در یک تعریف ساده، در مورد انتخاب‌ها و چگونگی و چرایی انجام آن‌هاست. تئوری انتخاب تبیین می‌کند که ما به عنوان یک انسان برای دست یافتن به آنچه می‌خواهیم، چگونه رفتارمان را انتخاب می‌کنیم. بر اساس این تئوری تمامی آنچه ما انجام می‌دهیم یک رفتار است و نیز اینکه همه رفتارها عمدی بوده و از درون ما برانگیخته می‌شوند. به بیان دیگر، هرچه که ما انسان‌ها انجام می‌دهیم برای رفع یکی از این نیازهاست: ۱. نیاز به بقا ۲. نیاز به عشق و احساس تعلق و معنویت ۳. نیاز به قدرت (موفقیت، ارزشمندی شخصی، شهرت) ۴. نیاز به آزادی و خودمختاری ۵. نیاز به تفریح. می‌توان کمک‌کردن را در نیاز دوم و سوم جای داد. پس کمک‌کردن به نحوی باعث احساس تعلق به گروهی (نامشخص) می‌شود و همچنین باعث می‌شود نیاز به قدرت هم ماساژ مناسبتی دریافت کند.

۲. انسان‌های خوب و بد را می‌توان با یک فاکتور اساسی از هم جدا کرد. داشتن حس امپاتی یا همدردی. کمک‌کردن باعث می‌شود حس همدردی‌تان تقویت شود و شب‌ها که سرتان را روی بالش می‌گذارید حس بهتری داشته باشید.

۳. جدا از فکت‌های علمی، بنظرم بیشتر مردم لیاقت کمک‌کردن را دارند. مطمئنا شما هم در زندگی‌تان با چند سایکوپت نمک به حرام آشنا شده‌اید که باعث شده‌اند تصمیم بگیرید کوچک‌ترین کمکی به کسی نکنید ولی باور کنید یا نه آن‌ها تعداد بسیار کمی از انسان‌های روی کره زمین هستند و بیشتر از نفرت لایق ترحم‌اند. باقی انسان‌ها افرادی هستند که فقط با کمی هل‌دادن می‌توانند به زندگی بهتری دست پیدا کنند و همان‌ها در روزهای سختی که ممکن است (قطعا) برای شما پیش بیاید منجی شما خواهند بود.

۴. انسان موجودی اجتماعی‌ست و نیازمند ارتباط. وقتی یکی از اعضای جامعه‌ای که به آن احساس تعلق دارید (خانواده، گروه دوستان، شهر یا کشور) دچران بحران یا مشکلی می‌شود و نیاز به کمک دارد در صورتی که امکان کمک فعال ندارید دو راه پیش رو دارید:

– بولشت تحویلش بدهید.
– دلگرمش کنید.

گزینه بولشت تحویلش دادن شامل همه‌ی حرف‌هایی هست که توسط عوام در مواجهه به شرایط مشابه تلفظ می‌شود ولی این حرف‌ها در هیچ احتمالی باعث نمی‌شود مسئولیتی داشته باشند یا کاری را در آینده انجام بدهند. این گزینه راحت‌ترین و بی‌دردسرترین گزینه است و شامل چند جمله‌ی تو می‌توانی و توکل کن و امثالهم هست.

دلگرم کردن هم درست مثل گزینه اول فقط حرف هست ولی یک احتمال کوچک برای انجام کاری توسط شما را باقی می‌گذارد و همین احتمال کوچک در اکثر مواقع باعث رفع احساس ناشی از آن بحران/مشکل می‌شود. شخص صرفا با اعتماد به همین احتمال، جدی‌تر و قوی‌تر به سراغ رفع مشکلش می‌رود و به احتمال خیلی زیادی هم هیچ وقت به شما نیاز پیدا نمی‌کند. اما ایجاد حس اعتماد باعث می‌شود تا ابد خودش را مدیون شما حس کند و طبعا در شرایط مشابه بشود یاری‌رسان خودتان.

آراز غلامی
یکشنبه، ۳ ژانویه ۲۰۲۱

چطور در جای بد، خوب زندگی کنیم؟

۰. برای زندگی‌تان برنامه‌ریزی کنید.
۱. حذف شبکه‌های اجتماعی و خبر بصورت کامل از زندگی. حتی در تاکسی هندزفری بیاندازید تا کسی با شما در مورد گران شدن فاکینگ کره صحبت نکند.
۲. قطع ارتباط حداکثری با دیگران. واقعیت تلخ این است که سختی زندگی و تاثیر شبکه‌های اجتماعی کار خودش را کرده است و تقریبا همه‌ی مردم ناامید و بی‌انرژی هستند. به‌جز خانواده و (اگر دارید) دوست با انرژی و خوب‌تان ارتباط‌تان را با دیگران قطع کنید.
۳. حذف هرگونه نویز و صدای زائد از زندگی. تا به‌حال توی اسپاتیفای یا یوتوب Relaxation را جستجو کرده‌اید؟
۴. حذف لیست انتظارها
۵. آشتی با خود
۶. ترک هر گونه اعتیادی (چطور سیگار و شبکه‌های اجتماعی را ترک کنیم؟)
۷. دیتاکس دوپامین روزمره (نوشته مرتبط بزودی)
۸. ارتباط صمیمی‌تر با خانواده. اگر خانواده‌ای ندارید با دوستان و اگر دوستی ندارید پیدا کردن چند دوست خوب.
۹. استقلال مالی و فکری. مادامی که استقلال مالی و فکری ندارید همواره به کسی یا کسانی وابسته خواهید بود و کنترل ذهن و افکارتان هم دست خودتان نخواهد بود طبعا.
۱۰. پیداکردن شغل با درآمد مکفی و زندگی بدون هزینه‌ی اضافی برای مکفی‌شدن درآمد.
۱۱. ازدواج نکردن و در رابطه نبودن.
۱۲. یادگرفتن انگلیسی و یک زبان دیگر بصورتی که گویا زندگی‌تان به آن وابسته است و سپس خواندن کتاب‌ها و گوش‌دادن به و کتاب‌ها و پادکست‌های انگلیسی.

آراز غلامی
یکشنبه، ۳ ژانویه ۲۰۲۱

چطور قدم بزنیم؟

قدم‌زدن از آن‌چیزهایی‌ست که هر بنی‌بشری به آن نیاز دارد. برای برخی این نیاز پنهان است. از وجودش اطلاع ندارند. در نتیجه به درستی هم به آن جواب نمی‌دهند یا برطرفش نمی‌کنند. مثل وقتی که احساس می‌کنی باید قضای حاجت کنی ولی در حقیقت اعصاب ماتحتت بخاطر نشستن روی جسم سرد (در اینجا صندلی فلزی پارک) بهم ریخته‌اند. آنچه که حس می‌کنی با آنچه که برای رفع‌ش انجام می‌دهی زمین تا آسمان فرق دارد. برای رفع این مشکل باید روی چیز گرمی بنشینی. برای رفع چیزهایی هم باید قدم بزنی.

قدم‌زدن در مرحله اول به زمان نیاز دارد. البته اگر چیزهایی مثل اینستاگرام یا توییتر یا دوست‌دختر روانی‌ات اجازه بدهد. گرچه، درست مثل همان احساس قضای حاجت، سروکله‌زدن با هیچ‌کدام از این‌ها مشکلت را حل نخواهد کرد. باید وقت‌ش را پیدا کنی یا بسازی و راه بروی.

مرحله بعد به دو چیز تقسیم می‌شود. اینکه آیا چیزی داری درموردش فکر کنی یا نداری. اگر نداری، پادکست و کتاب صوتی به شدت کارت را راه می‌اندازد. یک‌هو به خود می‌آیی و می‌بینی رسیده‌ای به میدان اصلی شهر.

اما، وقتی چیزی داری که به آن فکر کنی اوضاع کمی فرق می‌کند. هرگونه صوتی حتی زنگ زدن گوشی‌ات جلوی قدم‌زدنت را می‌گیرد. در نتیجه بدون هندزفری و از جای خلوت‌تر شهر شروع می‌کنی و تا به خودت بیایی رسیده‌ای آن سر شهر. بیشتر وقت‌ها احساس می‌کنی کافی نیست و دوباره از آن سر شهر می‌آیی این سر شهر. این سر شهر که می‌رسی بیشتر فکر می‌کنی. به هرچه که تو را مجبور کرده راه بروی. راه بروی و سرمای هوا به صورتت بخورد بلکه کمی از حرارت درونی‌ات کاسته شود.

آراز غلامی
جمعه، ۱۳ نوامبر ۲۰۲۰

آپاندیس‌شناسی

آپاندیس عضوی از بدن هست که وستیجال محسوب می‌شود. وستیجال یعنی چیزی که قبلا به درد می‌خورد ولی الان نه. مثل لباسی که قبلا اندا‌زه‌ات بود و دیگر نمی‌شود. یا باید دورش بی‌اندازی یا بدهی کسی دیگر استفاده‌اش کند. یا مثل نفت‌فروشی در زمستان.

در زندگی هم چیزهای زیادی با گذشت زمان وستیجال محسوب می‌شوند. یک رابطه، یک دوستی، یک شهر، یک کشور، یک سرگرمی، یک روزمرگی. وقتی چیزی زمانی بدرد می‌خورد الزاما امروز هم بدرد نمی‌خورد. بعضی وقتا قبل از اینکه مثل آپاندیس دردش نفس‌تان را ببرد خودتان پیدایش کنید و ببریدش و دورش بیاندازید.

پی‌نوشت:
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ بعد از دو روز سخت و دردناک عمل آپاندیس انجام دادم. شدیدترین دردی بود که تا به‌حال تحمل کردم. نصیب دشمن آدم نشود.

مرتبط:
تنها کلید واقعی برای حل تمامی مشکلات بشریت

آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۱۲ نوامبر ۲۰۲۰

بیست‌ودوم سپتامبر ۲۰۲۰، تبریز | آغاز پاییز

بعد از گذشت ۵ ماه از برگشتم به ایران، و اتفاقات بیشماری که در این مدت افتاده کم‌وبیش احساس استیبلی دارم. رابطه‌ای متشنج رو به کمک مادرم و دوست عزیزی تموم کردم و صدها بار برای خودم تاسف خوردم که چنین مدت طولانی رو چطور تحت تاثیر چنین اتفاقی بودم. هرچند بقول کسی بازهم با هزینه‌ی (مادی و غیرمادی) بسیار معقولی به رهایی رسیدم.

بیشتر از ۴ ماه هست که بصورت ریموت با شرکتی بسیار خوب همکاری می‌کنم. پنجمین تجربه کار تمام وقت در ترکیه در ظاهر و باطن بسیار بهتر از تجربه‌های قبلی هست. این‌بار مسئله ویزای کار رو تا مراحل خوبی جلو رفتم. در صورتی که مشکل حادی پیش نیاد احتمالا بزودی این برگه گران‌قیمت به پاسپورتم خواهد چسبید.

چند وقت پیش ده‌ها مشکل ریز و درشت ظاهری و باطنی وبلاگ رو حل کردم و یه بخش جدید به اسم زیرزمین هم بهش اضافه کردم. زیرزمین محلی هست برای اتشار آرشیوی شخصی از روزنامه‌ها و مجلات یا چیزهایی که از «گذشته» در اینترنت پیدا می‌کنم. اولین پست در این کتگوری رو می‌تونید در انتهای این پست ببینید. در ادامه ۲۰۰ پست پیش‌نویش رو خلاصه کردم تو ۴۵ مورد. بسیاری‌شون رو که دیگه دغدغه‌م نبودند حذف کردم و تعدادی رو هم با یک‌دیگه ترکیب کردم تا محتوا و شانس‌شون برای انتشار بیشتر باشه.

ماه گذشته با شیرجه‌ای که خواهرزاده‌ام به روی شکمم زد دچار آپاندیس شدم و بعد از رد پذیرش شدن از ۵ بیمارستان دولتی در نهایت به بیمارستان خصوصی رفتم و با پرداخت ۴.۵ م.ت برای یک و نیم شب بستری‌شدن و ۲.۵ م.ت برای عمل ۴۰ دقیقه‌ای ترخیص شدم و به مدت یک ماه خانه‌نشین بودم. دوست عزیزی که یادگار دوران سربازی بود بسیار لطف کرد و یک شب همراهم موند تا پدرم بتونه چندساعتی استراحت کنه. هرچند که در آن بیمارستان پذیرش بیمار کرونایی وجود نداشت ولی با درنظر گرفتن خطر احتمالی کار بسیار بزرگی کرد و من رو مدیون خودش. با غنیمت شمردن محدودیت‌های بعد عمل و ادامه دادن‌شون تونستم نزدیک به ده کیلوگرم وزن کم کنم. تاثیر فیزیکی و روحیش بسیار محسوس هست و از این بابت خوشحالم.

مورد بعدی که اتفاق افتاد فشار دندان عقل به ریشه دندان دیگر بود که دهنم را با مستراح اشتباه گرفته بود. جراحی یک ساعته آن دندان یک م.ت، عصب‌کشی و ترمیم ریشه دندان دیگر یک م.ت و کشیدن آن یکی دندان ۳۰۰ ه.ت روی دستم خرج گذاشت و درد ممتد فک به مدت دو هفته زندگیم رو بهم زد. برای سرویس کامل دندان‌های دیگر چندماهی باید بخشی از حقوقم رو کنار بذارم.

زندگیم در این روزها خلاصه شده در کار ۹ ساعته ریموت (که به گواه همکاران دیگر ده‌ها برابر از کار حضوری سخت‌تر هست) و پیاده‌روی‌های عصرگاهی به همراه کتاب‌های صوتی و پادکست‌های داستانی. تو آینده نزدیک امیدی به بهبودی وضعیت کرونا نیست و آن هیجان اولیه برای خانه‌نشینی و انجام کارهای عقب‌مانده هم از بین رفته. تنها نکته مثبت حضور در کنار خانواده هست که به مدت دو+دو سال ازش محروم بودم. در آخرین پاییز قرن چهاردهم.

آراز غلامی
سه‌شنبه، ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۰
Nazar Amulet