آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعمل‌های یک خودکشی موفق

نوشته‌ی سابق راهنمایی بود برای رهایی از چنین حسی، بعلت ازدیاد کامنت‌ها و ایمیل‌ها و عدم توانایی در پاسخ‌گویی حذف شد. اگر از گوگل به این صفحه رسیدید نوشته‌های زیر کمک‌تان می‌کند:

از شنبه شروع نخواهی کرد، اگر این نوشته را نخوانی
سواستفاده و دستکاری ذهنی: شناخت و جلوگیری از خطرناک‌ترین قابلیت بشریت
چطور از یک جدایی جان سالم به در ببریم؟
مینیمال (۱۳) چطور با کسی که Emotionally unavailable است وارد رابطه شویم؟
چطور شاد و مفید زندگی کنیم؟ راهنمای عملی و قطعی شادی و بهره‌وری روزمره
مینیمال (۱۲) با مسائل غیرقابل حل زندگی‌مان چه کنیم؟
چه‌طور از شر رابطه‌ی مخرب‌مان خلاص شویم؟
چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟
راهنمای مردن و زندگی پس از آن، یا چه کنیم که هر روزمان یک غنیمت با ارزش شود؟
مینیمال (۹) چطور خیلی سریع حس بهتری داشته باشیم؟
چطور برای زندگی برنامه‌ریزی کنیم؟ راهکاری ساده و سریع برای رسیدن به اهداف‌تان
همین حالا لیست‌های انتظارتان را تخلیه کنید
چطور در جای بد، خوب زندگی کنیم؟
با خوشبختی و ترسِ از دست‌دادنِ خوشبختی چه کنیم؟

پیش‌نوشت:
– تمام کردن این پست سه ماه طول کشید. درواقع اراده‌ای برای تمام کردنش وجود نداشت ولی خودکشی ناموفق دوست صمیمیم باعث شد عزمم رو جزم کنم برای نوشتن و تمام کردنش. امیدوارم به درد شمایی که از گوگل به این صفحه رسیده‌اید هم بخورد و بتوانید با موفقیت خودتان را بکشید.
جهت ابهام‌زدایی، این نوشته دعوت و راهنمایی برای خودکشی جسمی نیست ولی اگر با این ایده این پست را می‌خوانید ممکن است کمکتان کند.

خودکشی مرحله نهایی افسردگی هست. افسردگی وقتی به‌وجود می‌آید که وضع موجود دیگر قابل تحمل نیست و وضع موجود از چیزهایی بوجود می‌آید که شما می‌خواهید ولی نمی‌توانید به آن‌ها برسید یا آن‌ها را بدست آوردید.
در این شرایط اولین (یا کمی بعد از اولین) فکری که به ذهن هر کسی می‌آید خودکشی‌ست. قطع ارتباط دائمی با دنیا و خودتان. خاموشی مطلق هرچیزی که درحال حاضر می‌شناسید.

خودکشی

خودکشی انواع مختلفی دارد:
– خودکشی مجازی، قطع ارتباط با تمامی شبکه‌های مجازی و حذف خودتان از اینترنت.
– خودکشی عاطفی، پایان رابطه‌ی مخرب به نفع یک یا هردو طرف رابطه.
– خودکشی مالی، توقف تلاش برای رویه درآمدزایی آب باریکه‌ای و پایان تلاش برای حرکت در مسیری که دولت یا گذشتگان (به شکل عرف) برایتان تعریف کرده‌آند.
–  و البته خودکشی جسمی که یکی از انتخاب‌هاست ولی بعد از انجام گزینه‌های قبلی و مراجعه به روانپزشک.

خودکشی در ابعاد زمانی هم متفاوت هست:
– خودکشی ماضی، مناسب برای افرادی که در گذشته گیر کرده‌اند.
– خودکشی مضارع، مناسب برای افرادی که فقط برای آینده زندگی می‌کنند.
– خودکشی حال، مناسب برای افرادی که گذشته و آینده را ول کرده‌اند و فقط درگیر همین لحظه و همین الان هستند.

اگر بخواهم این نوع از افراد را به نسبت تمرکزشان بر زندگی با نمودار نشان دهم همچین چیزی خواهد شد:
– نمودار قرمز برای افرادی که در گذشته گیرکرده‌اند.
– نمودار زرد (که به رنگ خردلی نشان داده شده) برای افرادی که همه‌چیز را ول کرده‌اند و چسبیده‌اند به آینده.
– نمودار نارنجی برای افرادی که نه گذشته برایشان مهم است و نه آینده. چسبیده‌اند به الان.
– و درنهایت نمودار آبی که بنظرم تعادل ایده‌آلی دارد. با گوشه چشمی به آینده‌ی نزدیک و ممکن و همچنین توجه به درس‌های گذشته‌ی نه‌چندان دور، تمرکز بر حال.

نمودار تمرکز-زمان

شما برای رهایی از وضعیتی که در آن گیر کرده‌اید چاره‌ای ندارید جز خودکشی. جز اینکه خود گیرکرده در گذشته‌تان را زیر آب خفه کنید چاره‌ای ندارید. هیچ‌راهی جز اینکه خود آینده‌نگرتان روی صندلی برقی ببندید و جزغاله‌اش کنید ندارید. بگذارید تاوان به‌تباهی کشاندن حال و آینده‌تان را بدهد. چاره‌ای جز حلق‌آویزکردن خودتان که چنان درگیر لحظه است که ۱۰ ثانیه بعد کوچک‌ترین اهمیتی برایش ندارد نیست. 

فقط بعد از این خودکشی‌هاست که خود واقعی شما مجال نفس‌کشیدن پیدا خواهد کرد.

برای خودکشی بهتر و بدون‌درد، برای خودتون دلایل کافی برای به سیم آخر زدن پیدا کنید و به سیم آخر بزنید. با خود واقعی‌تان صلح کنید و تلاش کنید مشکلات‌تون را حل کنید و اون‌هایی که حل نمی‌شوند رو از خیرشون بگذرید و ول کنید و رد بشوید و شعبده‌بازی کنید و موفق شوید و از زندگی لذت ببرید و این آهنگ رو گوش بدید و سخت نگیرید.

اگر فکر می‌کنید این نوشته چرت‌وپرت هست این کلیپ قطعا کمکتان می‌کند:

 

اگر دلتان خواست با کسی درمورد شرایط‌تان حرف بزنید می‌توانید به ده‌ها نفری که من رو لایق هم‌صحبتی دانستند ملحق شوید. من قضاوت‌تان نمی‌کنم و از شنیدن داستان زندگی‌تان لذت می‌برم. صفحه ارتباط رو ببینید.

و در آخر:

انسان فقط با تجربه‌ی درد و رنج به اوج عظمت می‌رسد.
ناپاک‌ها آنانند که گزندی ندیده‌اند، نسوخته‌اند، خونشان ریخته‌نشده، دریده نشده‌اند. ارزشی درون خود ندارند و جایی در این دنیا ندارند. آنان خفته‌اند. شادمان باش که شکستگان بیش از همه تکامل یافته‌اند.

مرتبط:
در باب آنلرن
– چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟

بروزشده در یک‌شنبه، ۱۳۹۹٫۰۹٫۳۰

آراز غلامی
شنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۹
هستی:

میخوام بمیرم همین:)))

.:

حرفی ندارم:)

پسر گریه:

سلام!!
من اینو میدونم شما هم میدونید که خودکشی خوب چون زندگی ما بعد مرگ بهتر نمیشه وارد جهنم میشیم بیایم که مسئله های کوچیکو واسه خودمون دغدغه نکنیم مثل عشقو اینا درسته اونم درده ولی درد های مثل منو امثال من خیلی بدتره وقتی بدونی تو این دنیا هیچکسو نداری هیچکسو همش تو جمع خورد شدم همه اشکامودیدن چون کسی نبوده جلوی بغضمو بگیره

دختری که دیگه نیست..:

سلام من مهسا هستم ۱۴ سالمه … من توی زندگیم هیچ وقت نتونستم خودم باشم همیشه پدرم منو اذیت میکرد واسش مهم نبودم . همین الان داشتم به این فکر میکردم که خودمو از پشت بوم پرت کنم و به زندگیم پایان بدم ، هیچ کس رویا هایی که دارم واسش مهم نیست و کسی منو نمیخواد ،خدایا چراااااااا اگه صدامو میشنوی بگو چرا این کارو با مردم میکنی چرا چرااااا،چرا ازت میترسم چرا نمیدونم چی هستی چرا انقدر همه چی سخته،چرا هر دعا ای کردم بهم جواب ندادی ، اگه بمیرم فقط اونجا عذابم میدی چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا😖😩😩😩😩😩😩😩😩😩😩😩😩 فقط میخوام بمیرم فقط میخوام بمیرممممممممم

خسته تر از همیشه:

کاش میشد با یه اشاره بمیری.من خستم و خستگیمو نمیتونم با کلمه توصیف کنم:)…

H:

ولی من فقط یه زندگی معمولی میخواستم
خسه شدم

من نمیتونم دیگه ....:

من خستم اسمم مطهره هست ۱۴ سالمه دیگه دلم میخواد بمیرم اگه واقعا آدم و انسان خوبی هستین بهم یک خودکشی راحت و بدون درد بگین ممنون چون از خودم بدم میاااااااااااااااااااااااد از زندگیییییییییییییی از دنیااااااااااااا از خانوادهههههههههههه و ………… یکی به دادم برسه ههههههه
خواهش میکنم 😓😩😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😢😢😭😢😢😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭یکی منو بکشهههههههههههههههد💔💔💔💔💔🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

رادین حاجی حکیمی:

سلام رادین هست 14 ساله این نوشته را 1400/8/9 دارم مینویسم و در تاریخ 1386 به دنیا آمدم که خیلی مشتاق مادر و پدرم خیلی مشتاق بودن که من به دنیا آمده اند اما از اینجایی شروع شد که من یک مجسمه را شکستم که بابم از یه مشور دیگه ای برایم آورد منم که بچه بودم و شکستمش واز اون موقع همه چیز برام مثل جهنم بود چون همش یه چیزی را خراب میکردم منم قبل از اینکه وارد کلاس اول بشم پدر بزرگم رو از دست دادم برای من خیلی غم انگیز بود . و کم کم با گذشت سال هی مورد دعوا و افت شدید ی در درس داشتم که الانم همیطوری هست و همیشه همیششه خدا ! مامانم میگه که درد و بلایه افراد موفق و همکلاسی هایم بخوره تو سرم که توجهی به این حرفا نمی کردم و در جواب میگفتم که بمیرم و هرکی از من بدش میاد بخنده. مامان و بابام همه کسم هستن و از یک نگاه دیگه ازشون بدم میاد و چند بار سعی کردم خودم رو بکشم و این اتفاق نیفتاد و از همه ی اینها واقعا دلم میخواد از این وضعیت خلاص شم و من هم میخوام خودمو بکشم که راحت شم . و تو خانوادمون من اضافه هستم چون پولشنو دور میریزم و همش حرف هایه کوبنده ای از مامان و بابام میخوردم و مورد کتک مامان و بابام بودم و تنها کسایی که نمیبخشمشون فقط مامان و بابام و خدا هست که چرا من منه بدبخت که خدا اینکارو باهام کرد حاضرم خودمو بکشم ولیا ز یه طرف میخوام زندگی کنم چون میخوام یکی باشه که بهم اهمیت بده نه مورد کتک و فوش دادن به منی که خدا این بلا رو سرم آورده مه حقه منه بدبختتتتت نبودددد!!!!!!!!! اگه میشد دلم کسی رو میخواست که من رو در این شرایط درک کنه…

کیانا:

من از زندگی متنفرم و به شدت افسرده ام. ۱۳ سال سن دارم و نمی تونم زندگی کنم می خوام خودکشی کنم اما جرات خودکشی ندارم😭😭😭😭چطور جرات خودکشی پیدا کنم و مثل کلی آدم های قوی که خودکشی کردن منم خودکشی کنم و نترسم؟ 😢😢😭😭😭یه راه راحت و کم درد برای خودکشی می خوام😣😣🥺😭😭

R:

سلام من یه دختر بیست سالم حالم اصلا خوب نیس همه دوستام کنکور قبول شدن و من که تا چند سال پیش از خیلیاشون وضعیت درسیم بهتر بود الان موندم پشت کنکور خیلی تغییر کردم انگار یه ادم دیگه ای شدم
انگار دیگه هیچی برام مهم نیس
خسته شدم از اینکه دیدم همه بطور جدی برای ایندشون تلاش میکنن اما من بی تفاوتم
دلم میخواد خودمو خلاص کنم همین…

:):

سلام
نمیدونم مشکلت چیه که الان اینجایی
ولی‌…
هر کی هستی…هر کاری که کردی…شاید واقعا بهش احتیاج داشتی…اگه خوب بود که واقعا خوشحالم که آدمای خوبی مثه تو هستن…که باعث خوب شدن حال بقیه میشه…اگرم بد بود کارت امیدوارم دیگه هیچوقت تکرارش نکنی…
خودتو اذیت نکن…
بزار بفهمن دنیا دست کیه…
خودتو خفه نکن…
رگتو نزن با تیغ…
هیچکاری نکن…
فکر کن… که باید چیکار کنی:)
بهترینا رو براتون میخوام…هر کی که هستی…امیدوارم ازین به بعد زندگیت شیرین باشه…

ناشناس:

من الان فقط میخوام با یکی حرف بزنم همین💔🖇🥺

بدبخت:

من ۱۶ سالمه، چند روز پیش مهم ترین شخص زندگیم ک دختری ۲۰ ساله بود مرد، اینقد گریه کردم ک چشام خسته شده بود نمیتونستم چشامو باز کنم همدیگرو خیلی دوست داشتیم، تازه امتحان گواهینامه داده بود قرار بود این هفته بیاد ولی اول هفته مرد، میگفت میام شهرتون همش با هم میگردیم خوش میگذرونیم و باهم و …
الان بعضیا میگن حکمتی توش بوده، نمیدونم چه حکمتی توشه چرا خدا باید از من بدش بیاد؟ چرا باید صبر کنه ببینه عاشق کی میشم همونو ازم بگیره هدف من از زندگی چیه الان؟ چرا دارم نفس میکشم؟ چرا دارم بدون اون آب میخورم ؟ غذا میخورم؟ وقتی اون دیگه وجود نداره تا بهم بگو دوست دارم عاشقتم بیا شبو تو بغل هم بخوابیم؟
من تنها کسی که نمیبخشم خداست

.:

امشب بابام بهم گفت میکشمت هه گفتم هرکی نکرد میخواست دختر ارشدش رو بکشه میخواست کسی که همش میگه همه ای زندگیمی رو بکشه میخواست دخترش رو بکشه زنشم میخواست بکشه مامان طفلکم چ گناهی کرده فقط چون نذاشت تو منو بزنی میخواستی بکشیش جرعتش رو نداری من فقط ۱۷ سالمه بخاطر اینکه خونه رو تمیز نکردم میخواستی من بکشی مگ من دیگ جرعت میکنم شبا بخوابم اگه باهام کاری کنه چی میترسم ازش فک کنید تو یک مکانی هستی ک با کسی ک تو زندگیت بهش اعتماد نداری بخوای زندگی کنی میتونی راحت بخوابی پس چه کاریه خودت با خودت یک کاری کنی سنگین تر نیس نه البته اگ بابام بخواد باهام کاری کنه اینجوری همه ازش شاکین و ب یک قاتل میشناسنش امیدوارم زندگی خوبی نداشته باشی.

سمانه:

نشستم و لیوانی که سه بسته قرصهای آرام بخشم رو توش حل کردم جلوی رومه.خونه تنهام.در تمام عمرم دنبال حرف زدن بودم.الان هم همینطور.تنها تر شدن بعد از ازدواجم شدت گرفت .همه از بیرون فکر میکنند من چقدر خوشبخت و خوشحالم اما…فقط خودمم که میدونم از زندگیم،از ازدواجم از همه اینا متنفرم‌

M:

سلام . از اینکه نمیتونم تغییر کنم خسته شدم من دانش آموز کنکوریم همیشه آرزوم بود به اینجا. برسم ولی. الان که رسیدم هیچ تلاشی نمیکنم. دارم ایندمو نابود میکنم زندگی من به این موضوع بستگی داره. ولی من نمیتونم موفق بشم من نمیتونم تلاش. کنم از اینکه دوستام دارن عالی تلاش میکنن ومن نه خسته شدم روز به روز داره میگذره. بدون تلاش بدون انگیزه ازخودم
خسته شدم
من دیگه نمیتونم ادامه بدم
هرشب از ترس و استرس کنکور نمیتونم بخوابم
نمیتونم کنارش بزارم اگه میتونستم تلاش کنم اینطوری نمیشد من دانش آموز شاگرد ممتاز بودم ولی الان کامل متوقف شدم من میخام ادامه بدم ولی هیچ امیدی ندارم

A...:

من 14 سالمه کلن مشکلم همه چیمه من از خدم مامان بابام همه بدنم جنسیتم قیافم متنفرم هچ دلیلیم برای تنفرم ندارم ولی جنسیتمو دوست ندرم:/نمیتونمم درس بخونم من اصلا نمیخام پیش مامان بابام بمونم میدونمم اگ درس نخونم هچی ندرم همیشه ام استرس همه چیرو دارم از بیرون رفتن متنفرم وفتی میرم بیرون احساس میکنم مزخرف ترین و زشت ترین ادم اونجا از حرف زدن با کسی متنفرم وقتی با یکی حرف میزنم همیشه استرس دارم میدونمم اگ بمیرم قرار نیس جایی برم برای همیشه از بین میرم ولی خب دیگ باید چیکار کنم من هچ کاری ندرم همچی برام مسخرست ینی خلاصه بگم از همه چی متنفرم😐مخصوصا از جنسیتم حتی پولیم ندرم که بتونم تغییر جنسیت بدم تنها کاری که میخاستم بکنم این بود ک درس بخونم که کار داشته باشم که بعد بتونم پول داشته باشم بعد الان حتی نمیتونم درس بخونم همه ی روزو میشینم زل میزنم به دیوار تا گوشیم برمیدارم یا کار دیگه ای میکنم استرس دیوونم میکنه من خیلی کار کردم بره خدکشی ولی همش ناموفق بوده:/

مرگ:

سلام ا
میدونم تویی که داری اینو می‌خونی حتما حالت خوب نیس چون اگه خوب بود اینجا نبودی . سختی من از اونجا شروع شد که به دنیا اومدم ،من از همون کوچیکی از لحاظ روحی حالم بد بوده و هست بابام و مامانمو دوس ندارم
چون بیشتر اسیب روحیم به خاطر اوناس کاش وقتی میدونستن نمیتونن یه بچه رو بزرگ کنن به دنیا نمیاوردن 💔
بابام میکانیکه و مامانم خونه دار دوتاشون تو بچگی از پدر و مادرشون آسیب دیدن بابام اصلا و ابدا هیچ درکی نداره و افکار سمی داره مثل بیشتر پدرا یا شایدم فقط بابای منه که اینجوریه..
بعضی اوقات بابامو دوس دارم بعضی اوقات ازش متنفرم واسه مامانم همینطور
من تازگی پربزرگمو از دست دادم دوسش داشتم مرد مهربونی بود تاحالا هیچوقت چیزی نگفت مرد آرومی بود من الان 16سالمه و از 11سالگی پدربزگمو ندیدم چون بابام نذاشت تا اینکه مرد و من حتی نتونستم برای بار آخر صورتشو ببینم🙂خیلی سخت بود بعد فوت پدربزرگم مشکل معده وقلب به وجود اومد من به مامانم گفتم ولی به پشماشم نبود یعنی من حس که نه مطمانم تو این خانواده اضافیم
هیچوقت ازم نپرسیدن حالت خوبه ؟چیزی شده؟از چی ناراحتی؟ میخوای بریم بیرون یکم حال و هوات درست بشه؟
هیچوقت هیچوقت از این سوالا نپرسیدن..
بابام اولاش معتاد بود و عصبی بیشتر مواقع همش دعوا بود دست به زن داشت مامانمو جلو چشامون میزد وقتی شروع میکرد به زدنش من نمیتونستم جلوشو بگیرم که مامانمو نزنه چون دستو پام بی حس میشد نمیتونستم حرکت کنم همیشه ابجیم میرفت جلو بایامو میگرفت
خانواده ما خیلی غیرتی هستن خیلیییی یعنی اگه بفهمن دوس پسر داری میکشنت تا این حد بابام از همه بدتر
کلاس سوم بودم ابجیم که ازم بزرگتره بایه پسری دوس شد بعد به من گفت منم گفتم باشه به هیچکی نمیگم اما وقتی اذیتم میکرد میرفتم به مامانم همچیو میگفتم بعد چندسال ابجیم حامله شد مامانم فهمید انقد گریه کرد به ابجیم کلی فوش داد که دیگه بعدش رفتن بچرو سبط کردن و پردشو دوختن همون سال ابجیم با مامانم یه دعوای بدی کرد یعد ابجیم رفت حموم مامانمم رفت اشپزخونه بعد مامانم به من گفت برو تو حموم ببین اجیت داره چیکار میکنه منم رفتم در حمومو باز کردم دیدم اجیم تو خون غرقه جیغ زدم مامانم اومد زنگ زد به امبولانس بردنش خیلی دوران سختی بود اون موقع من خیلی کوچیک بودم خیلییی
وقتی بزرگ شدم حال روحیم بدتر شد الان فک میکنم اضافیم تو این جمع و ثرای هیشکی مهم نیس که من باشم یا نباشم وقتی مریض میشم بابام میگه یچه های مردم مریض نمیشن بعد بچه من همش مریضه مامانمم میگه حوصلت ندارم من واقعا از این زندگی بدم میاد و خستم دیگه توان ندارم هیچوقت از مامان و بابام ویزی نخواستم که نتونن فراهم کنن
کاش میمردم
دوس دارم خودکشی کنم ولی میترسم چون اگه زنده بمونم یه کاری میکنن که از مردنم بدتره

صدام میزنن عایصو:

تنها دردی ک درمون نداره عشقه هه!🥲🖤

🙂🥀:

سلام من متولد ۸۵هستم اسممو نمیگم ولی ۱۴سالمه دیگ خسته شدم از عادمای فیک زندگیم از اینایی ک میگفتن دوسم دارن من تو ۱۳سالگی هیشکسو نداشتم ن پدرم ب من توجه میکرد ن مادرم اونا فک میکنن خوشبختی من فقد پولع پول ولی من فق میخاستم یکی دوصم داشته باشع همین ولی نمیفهمن هیشکس نمیفهمه وقتی ۱۳سالم بود خیلی حالم بد بود از لحاظ روحی داغون بودم دیگ ب دوستامم دروغ میگفتم ک حالم خوبه هیشکسو نداشتم دردمو بگم چندین بار دس ب خدکشی زدم اما نجاتم دادن ی شب وقتی سرم ت گوشی بود ی پسری(ک بهتره اسمشو نگم)بم پیام دادو گف دوست دارم دقیقن ی صال پیش بود منم چون تنها و بی کس بودم خاستم باهاش دوس شم اما بعد ک فک کردم منصرف شدم چون احساس ترس از پدرو مادرم داشتم ولی بعد اسرارای زیادش قبولش کردم اما باور نکردم ک دوسم داره بعد از این زندگیم شد جهنم مادرو پدرم فهمیدنو ازون موقه فق سرزنشم میکنن فک کنم ت این ی سال ۳۰بار باهم دعوا کردیم و بعد دوباره گولم زدو اشتی کردیم ولی نمیدونست من دوسش دارم هیچ وق نفهمید فقد ب فکر خوشگزرونیو هوس بود نمیدونست من دل دارم دلم میشکنه اونقد عاشقش شده بودم ک خدمم باورم نمیشد ینفرو انقد دوس داشتع باشم اما هر کاری میکردم باور نمیکرد فک میکرد منم گولش میزدم ی شب ک دعوا کردیم گف بمیر دیگ دوست ندارم منم با چشای گریونو قلب شکستم و فک کردن ب اینکه هیشکس دوسم نداره دس ب خودکشی زدم ۴۰قرص خوردم و نجاتم دادن و بعد ک خونواده پسره متوجه شدن دیگ پسره سمت من نیومد دیگ ازون موقه سرد شد بعد چندین ماه دوباره اشتی قهر اشتی قهر اشتی تا امشب دردو رنج چن شب پیش از واتساپ بلاکم کردو رفت و من تا صبح گریه کردم بازم فکر خدکشی ت سرم اومد اما وقتی پدرمو مادرمو دیدم عزاب وجدان گرفتمو سعی کردم دس ب این کار نزنم گر چه پدر مادرم دلیل بدبختی منن چن شب پیش زیر پستش نوشتم ک میکشم دختریو ک عشق ت باشه بعد گفت برو نمیخامت منم دنیا رو صرم خراب شد حس کردم تنهام دیگ روم نشد ب دوستم بگم دیگ دوسم نداره دیگ خستم هیشکس دردمو نمیفهمه هیشکس بعد اومد پی ویم و گفت ی عشق جدید پیدا کرده و دوسش داره اون مادرشو خیلی دوس داره همیشع میگفت اول مادرم بعد ت هیچوقت الکی جون مادرشو قسم نمیخورد بعد گفتم اگ دوصم نداری بگو جون مادرم دوست ندارم اونم تکرار کرد بعد فهمیدم دروغ نگفته یکی دیگ جز من ت زندگیشه و دوسش داره و منو فراموش کرده همش بش میگفتم اگ دوسم نداشتی چرا هر دفع گولم میزدیو پیام میدادی انگار کور شده بود نمیفهمید دوسش دارم دیگ ازم متنفر شده بود باورم نمیشه انقد براش بی ارزش بودم ک بهم فش هم داد خیلی برام سخت بود اونم ت این سن هعی بعد از اون دعوامون شد منم وانمود کردم یکی دیگرو دوس دارم و میگفتم ت دوستمیو شوخی میکردم باهاش تا سه ساعت چت کردیم منم نگفتم ک دوست دارم ساعت ۳نصف شب بود دوسم نداره ولی خوشحال بودم ک پیام داده بود دلم براش تنگ شده بود از واتساپ بلاکم کرده بود منم ب ی بهونه ای بش پیام میدادم بعد بهش گفتم دوست دارم گفت ن ما نمیتونیم مال هم شیم مادرم ت رو نمیخاد پدرمم نمیخاد میگن دختری ک باهاش چت میکنی بدردت نمیخوره من واقعا همچین دختر بدی نیستم من همیشه با ادب ترین دختر خونواده بودم من قبلن حتا یبارم ی رژ هم نزدم اما از وقتی دوسش دارم فقد ب فکر خوشگلی خدمم من دختر زیاد خوشگلی نیستم ولی اخلاق خوبی دارم همیشه دلسوزی میکنمو هیچ وقت کسیو بی دلیل ناراحت نمیکنم اما مادر این پسره فک میکرد من هرزمو با چن تا پسر همزمان رابطه دارم اما ن من فقد پسر اونو دوس داشتمو بس همون موقه اشکم درومدو گریه کردم ولی زیر پتو ک برادر کوچیکم متوجه نشه بعد گفت اگ راضی ب ازدواج ما هم باشن من دیگ دلم ت رو نمیخاد قلبم تیر میکشید یاد قرارای یواشکی ک میزاشتیم یاد خاطراتش افتادم یاد همه چی الان هر جایی میرم هر کسو نگا میکنم فق اون جلو چشمع فق اونو میخام من هنوزم دوسش دارم و اون نمیدونه:)هر چیزی هر کسی منو یاد اون میندازه الانم فقد وانمود میکنم ک یکی ت زندگیمه دیگ همه میدونن ک من دوسش دارم همه منو ب چش ی هرزه نگا میکنن همه مسخرم میکنن میگن ت دختری هستی ک پسر بازه ت هرزه ای ارایش میکنی دیگ پسرای خونوادمون تو صورتم تف هم نمیکنن فقد مسخرم میکنن میگن هیچ پسری ت رو نمیخاد اگ اون خاسته فق بخاطر هوس بوده حس میکنم گناهم دختر بودنمه حس میکنم تنهام مادرم فقد فک میکنه پول منو خوشحال میکنه ولی من هیچی نمیخام جز دستای اون همش بم میگن درس بخون دیگ عابرویی واسم نمونده هر شب گریه میکنم تا صب بیدار میمونم مادرم همیشه دعوام میکنه هیشکسو ندارم دردامو بش بگم حتا مادرمم بم میگ هرزه بم میگن گمشو ت بمیری هممون راحت میشم گیر میدن بهم سخت میگیرن هر شب میرم حمومو ی تیغ بر میدارم بی صدا فریاد میزنم دستمو میکوبم ب سرم سرمو ب دیوار میزنم بعد دستمو میبرم خراش میندازم دیگ حتا از پدر مادرمم متنفرم چون اونا باعث بدبختی منن همیشه از خدم میپرسم اونا ک دوسم ندارن درکم نمیکنن و همیشه بم میگن هرزه چرا بدنیام اوردن میدونستن ک نمیتونن پدر مادر خوبی باشن اون با خونوادش خوشه میخنده با عشق جدیدش حال میکنه ولی من میخام بمیرم با این همه
بدبختی موندم چرا هنوزم هستم چراااا وقتی میدونین یکیو دوس ندارین چرا میاین ت زندگیش ها!؟؟؟ دیگ شاید زنده نباشم بعد از نوشتن این خیلی قلبم تیر میکشه همه رفتنو تنهام گزاشتن همه تهمت میزنن میگن با هزار تا پسر چت میکنه اما ن من فقد یکیو ته دلم نگه داشتم ک اونم رفت من چطور بخندم با دوستام چطور روم میشه بگم رفت من همیشه میگفتم اون نمیره میمونه پیشم زندگیم شده ی گوشی سرگرمی دیگ ای ندارم هر وق میام گوشیمو بر میدارم یاد اون میوفتم هی چک میکنم ببینم انبلاکم کرده یا ن ت این سن دردیو تجربه کردم ک ارزوی مرگ دارم از همه چیزو همه کس متنفرم از خدم متنفرم ک هنوزم ک هنوزه دوسش دارم من گریه میکنم کسی نفهمه اگ مادرم بفهمه گریه کردم سیاهو کبودم میکنه میگ من هر چی خاستی برات خریدم باید خوشحال باشی میگه بزور میدیمت ب یکی ک از شرت راحت شیم احساس میکنم اضافیم بعد از اینا هر شب خدکشی میکنم و بازم زنده میمونم هر دفه ی چیزی میشه و من زنده میمونم خدمم موندم ی ادم چقد بدشانس میتونه باشه ینی کسی هس ک مث من بدبخت باشه اینارو مینویسم تا شاید یروز اینارو ببینی اون روز جای من ت قبر منه ت خوش باش من ت جهنم تقاص اشتباهامو پس میدم خوش باش عشقم بی من خوش بگزره من اون دنیا میبینمت شاید اون دنیا بفهمی دوست داشتم من دیگ خسته شدم میدونم گفتم قول میدم خودمو نکشم اما تن بی جونم خسته شده ازین ادمای فیک یادمه همیشه میگفتم من دوس دارم یروزی بچه دار شم گفتم من خیلی بچه دوس دارم گفتم من میخام بهترین مامان دنیا شم اما نشد قسمت نیس ت مال من باشی قسمت نیس بچمو بگیرم بغلم انگا قصمتم اینه بمیرمو تقاص پس بدم میدونم دوست دارم اما میخام ت هم زودتر بمیری تا از دستت راحت شم اینجوری میدونم دستت ت دستای یکی دیگ نیس میدونم ت یی ک اینو میخونی مسخرم میکنی میگی ت ۱۴سالگی بفکر عشقو عاشقیو ازدواجی اما من دس خدم نیس اینو بفهمین عشق ت هر سنی ممکنه بوجود بیاد🙂💔

F……

1400/7/….

دخترباباش:)ونوس:

سلام تویی که داری اینو میخونی امیدوارم حالت خوب باشه خوب من این کامنتو توی ۱۴۰۰/۷/۱ گذاشتم شاید خیلی سال گذشته شایدم زیاد نگذشته که اینو میخونی من ونوسم یه دختر ۱۴ ساله و از لحاظ بلوغ فکری و جسمی خیلی زود به بلوغ رسیدم الان میگین چرا من بهتون میگم:)راستش من تا ۱۱ سالگی زندگیه خوبی داشتم ولی بعدش پدری که تنها پناهم بود فوت کرد و من موندم و مادر و خواهرم که ۴ سالشه الان مامانم بهم خبر داد احساس بغض بزرگو تو گلوم اشک تو چشمام و درد تو قلبمو داشتم اما بلند فریاد کشیدم خاله هدیه منو از اینجا ببر اونو شوهر خالم و بچه های خاله بزرگم اومدن گفتن بریم بیرون اون بچه ها پدره منو بابا صدا میزدن اون روز من فقط جیغ کشیدم تا موقعه ای که پیش اونا بودم و برگشتیم با لبخند به مامانم گفتم بابا رفت مانیتورینگ کاری کنیم پس گریه نکن همه فامیلا ماتو مبهوت بودن از اون موقعه یاد گرفتم به دردا بخندم بغض هارو با آب قورت بدم رنج هارو نادیده بگیرم و بعدش با یه تازه بلاهای واقعی سرم اومد شوهر خالم بهم نظر داشت همینطور پسرخاله های دیگم و ما با مادر بزرگم زندگی میکردیم:) تا ۲ سال از لحاظ جنسی اذیت شدم تا همچین فهمیدم اینا یه طرفش اینکه مامانم مریضه ولی بهمون نمیگه کمبود و بغض خواهرم و حسرت های پدر داشتنش بی پولی سواستفاده ازم اینا همه درد هایی بودن که من با لبخند زاهری از بقیه پوشوندم مادرم بردم پیش روان شناس منم همه چیو بهش گفتم به علاوه اینکه یه دوست مجازی که اتود خودکشی بود و کلی چیز دیگه بهش گفتم همرو با لبخند و بدون یک قطره اشک حتی روان پزشکم هیچی نگفتم و فقط نگام کرد تا اخر و اخرش گفت نمیدونم چی بگم و الان ۳ سال میگذره به همین روندو احساس میکنم که خیلی زود به اخرش رسیدم بااین همه مشکل من ازخودکشی نمیترسم اما از بعدش از اینکه مادرو خواهرم تنها بمونن وحشت دارم

masoom:

از زندگی اوقم میاد هرچه زودتر تموم بشه بهتره

خسته:

دوستان حتی مرگ و زندگی هم خودش خسته کنندس دیگه فقط یک EROR بزرگ

خسته:

سلام دوستان من میخوام بمیرخستم خسته خسته خسته بخداااااا فقط میخوام بمیرم اما دل جرعتشو ندارم میترسم از عذاب کشیدن و نمردن و حتی از مرگ هم میترسم اما دلم میخواد بمیرم خدااااااایا بسه واقعا دیگه نمیتونم تروخدا دوستان خیلی خستم اخه این چ زندگی آدما زندگی خودمون همه چی واقعا فقط خدا میتونه درک کنه بخدا هما چی اشتباه یه جای کار اشتباه زندگی نباید اینجوری باشه همش میگن خداااا خداااا بهشت جهنم اما واقعا این ثابت شده به تک تکمون واقعا فکرشو بکنین واقعا اینا همش سوال خدا سوال بهشت سوال جهنم سوال زندگی سوال همه چی سوال خودمون سوالیم واقعا خدااااا چیه خستم از این سوالا از آدما خیلی خیلی خیلی خستم واقعا دیگه نمیتونم کاش بمیرم اما میترسم از مردن تروخدااااااا خدا ۱دام و نمیشنوه باز هم وقتی دارم واسه شما میگم باورتون نمیشه حداقل یکم آروم میشم بخدا خستم از تمام چیزایی که تو سرم همه چی سوال ها داستان ها از آدما از این زندگی از نرسیدن ها از اینکه هیچکس نمیخوادت همش مورد تمسخر قرارت میدن همش اذیت میکنن از این همه برنامه از هر چی چیز بد خسته شدم اصلا چرا باید اینجوری باشه واقعا یه چیزی درست نیست من بخدا میخوام خوب باشم اما چرا نباید بتونم چرا اصلا خدا ضعیف آفریدمون چرا اصلا همه چی اینجوری چرا نباید هیچی بدونیم خدااااا چرا چرا خستم از پوچی از ابهام از همه چی میخوام بمیرم که چی بشه مرگ که سر راهمون پس این ادامه دادن چیه چرا تموم نمیشه چرا اصلا شروع شده واقعا چیهههههه داستان خدااااا از ترس و غم و ناراحتی جهنم و خشم و غم و اینا واقعا چرا خدا خودت کمک کن البته اون خدایی که خودم دربارش فکردم که صد البته بازم هیچی معلوم نیست دیگه چیکار کنیم واااااای خداااااا مرگگگگگگ دلم میخواد بمیرم میدونم من خیلی من فقط سکوتتتتت میکنم دیگه واقعا تنها حرف من سکوت واقعا دیگه فقط سکوت نمیدونم دیگه هنگ کردم کلا همیشه اخرش هنگ میکنم 😭😭😭 دیگه نه گریه نه سکوت نه فریاد اصلا واااای دیووونه شدم اما نمیدونم چرا واقعا دیوونه نمیشم اصلا نمیدونن واقعا خستم فقط چراااااا آخه اینجوری همه چی😔


Nazar Amulet