آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعمل‌های یک خودکشی موفق

نوشته‌ی سابق راهنمایی بود برای رهایی از چنین حسی، بعلت ازدیاد کامنت‌ها و ایمیل‌ها و عدم توانایی در پاسخ‌گویی حذف شد. اگر از گوگل به این صفحه رسیدید نوشته‌های زیر کمک‌تان می‌کند:

از شنبه شروع نخواهی کرد، اگر این نوشته را نخوانی
سواستفاده و دستکاری ذهنی: شناخت و جلوگیری از خطرناک‌ترین قابلیت بشریت
چطور از یک جدایی جان سالم به در ببریم؟
مینیمال (۱۳) چطور با کسی که Emotionally unavailable است وارد رابطه شویم؟
چطور شاد و مفید زندگی کنیم؟ راهنمای عملی و قطعی شادی و بهره‌وری روزمره
مینیمال (۱۲) با مسائل غیرقابل حل زندگی‌مان چه کنیم؟
چه‌طور از شر رابطه‌ی مخرب‌مان خلاص شویم؟
چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟
راهنمای مردن و زندگی پس از آن، یا چه کنیم که هر روزمان یک غنیمت با ارزش شود؟
مینیمال (۹) چطور خیلی سریع حس بهتری داشته باشیم؟
چطور برای زندگی برنامه‌ریزی کنیم؟ راهکاری ساده و سریع برای رسیدن به اهداف‌تان
همین حالا لیست‌های انتظارتان را تخلیه کنید
چطور در جای بد، خوب زندگی کنیم؟
با خوشبختی و ترسِ از دست‌دادنِ خوشبختی چه کنیم؟

پیش‌نوشت:
– تمام کردن این پست سه ماه طول کشید. درواقع اراده‌ای برای تمام کردنش وجود نداشت ولی خودکشی ناموفق دوست صمیمیم باعث شد عزمم رو جزم کنم برای نوشتن و تمام کردنش. امیدوارم به درد شمایی که از گوگل به این صفحه رسیده‌اید هم بخورد و بتوانید با موفقیت خودتان را بکشید.
جهت ابهام‌زدایی، این نوشته دعوت و راهنمایی برای خودکشی جسمی نیست ولی اگر با این ایده این پست را می‌خوانید ممکن است کمکتان کند.

خودکشی مرحله نهایی افسردگی هست. افسردگی وقتی به‌وجود می‌آید که وضع موجود دیگر قابل تحمل نیست و وضع موجود از چیزهایی بوجود می‌آید که شما می‌خواهید ولی نمی‌توانید به آن‌ها برسید یا آن‌ها را بدست آوردید.
در این شرایط اولین (یا کمی بعد از اولین) فکری که به ذهن هر کسی می‌آید خودکشی‌ست. قطع ارتباط دائمی با دنیا و خودتان. خاموشی مطلق هرچیزی که درحال حاضر می‌شناسید.

خودکشی

خودکشی انواع مختلفی دارد:
– خودکشی مجازی، قطع ارتباط با تمامی شبکه‌های مجازی و حذف خودتان از اینترنت.
– خودکشی عاطفی، پایان رابطه‌ی مخرب به نفع یک یا هردو طرف رابطه.
– خودکشی مالی، توقف تلاش برای رویه درآمدزایی آب باریکه‌ای و پایان تلاش برای حرکت در مسیری که دولت یا گذشتگان (به شکل عرف) برایتان تعریف کرده‌آند.
–  و البته خودکشی جسمی که یکی از انتخاب‌هاست ولی بعد از انجام گزینه‌های قبلی و مراجعه به روانپزشک.

خودکشی در ابعاد زمانی هم متفاوت هست:
– خودکشی ماضی، مناسب برای افرادی که در گذشته گیر کرده‌اند.
– خودکشی مضارع، مناسب برای افرادی که فقط برای آینده زندگی می‌کنند.
– خودکشی حال، مناسب برای افرادی که گذشته و آینده را ول کرده‌اند و فقط درگیر همین لحظه و همین الان هستند.

اگر بخواهم این نوع از افراد را به نسبت تمرکزشان بر زندگی با نمودار نشان دهم همچین چیزی خواهد شد:
– نمودار قرمز برای افرادی که در گذشته گیرکرده‌اند.
– نمودار زرد (که به رنگ خردلی نشان داده شده) برای افرادی که همه‌چیز را ول کرده‌اند و چسبیده‌اند به آینده.
– نمودار نارنجی برای افرادی که نه گذشته برایشان مهم است و نه آینده. چسبیده‌اند به الان.
– و درنهایت نمودار آبی که بنظرم تعادل ایده‌آلی دارد. با گوشه چشمی به آینده‌ی نزدیک و ممکن و همچنین توجه به درس‌های گذشته‌ی نه‌چندان دور، تمرکز بر حال.

نمودار تمرکز-زمان

شما برای رهایی از وضعیتی که در آن گیر کرده‌اید چاره‌ای ندارید جز خودکشی. جز اینکه خود گیرکرده در گذشته‌تان را زیر آب خفه کنید چاره‌ای ندارید. هیچ‌راهی جز اینکه خود آینده‌نگرتان روی صندلی برقی ببندید و جزغاله‌اش کنید ندارید. بگذارید تاوان به‌تباهی کشاندن حال و آینده‌تان را بدهد. چاره‌ای جز حلق‌آویزکردن خودتان که چنان درگیر لحظه است که ۱۰ ثانیه بعد کوچک‌ترین اهمیتی برایش ندارد نیست. 

فقط بعد از این خودکشی‌هاست که خود واقعی شما مجال نفس‌کشیدن پیدا خواهد کرد.

برای خودکشی بهتر و بدون‌درد، برای خودتون دلایل کافی برای به سیم آخر زدن پیدا کنید و به سیم آخر بزنید. با خود واقعی‌تان صلح کنید و تلاش کنید مشکلات‌تون را حل کنید و اون‌هایی که حل نمی‌شوند رو از خیرشون بگذرید و ول کنید و رد بشوید و شعبده‌بازی کنید و موفق شوید و از زندگی لذت ببرید و این آهنگ رو گوش بدید و سخت نگیرید.

اگر فکر می‌کنید این نوشته چرت‌وپرت هست این کلیپ قطعا کمکتان می‌کند:

 

اگر دلتان خواست با کسی درمورد شرایط‌تان حرف بزنید می‌توانید به ده‌ها نفری که من رو لایق هم‌صحبتی دانستند ملحق شوید. من قضاوت‌تان نمی‌کنم و از شنیدن داستان زندگی‌تان لذت می‌برم. صفحه ارتباط رو ببینید.

و در آخر:

انسان فقط با تجربه‌ی درد و رنج به اوج عظمت می‌رسد.
ناپاک‌ها آنانند که گزندی ندیده‌اند، نسوخته‌اند، خونشان ریخته‌نشده، دریده نشده‌اند. ارزشی درون خود ندارند و جایی در این دنیا ندارند. آنان خفته‌اند. شادمان باش که شکستگان بیش از همه تکامل یافته‌اند.

مرتبط:
در باب آنلرن
– چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟

بروزشده در یک‌شنبه، ۱۳۹۹٫۰۹٫۳۰

آراز غلامی
شنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۹
:'):

هییییی روزگار
هنوزم ک هنوز درک این موقعیت زندگیم سخته برام
نمد دقیقا باید چیکار کنم
زمان خودش داره میگذره با این حال هیچی بهتر نمیشه که هیچ بدترم میشه
من مث بعضی از شماها احساس تنهایی میکنم :’)
دلم فقط یه بغل میخوااد :'(
یکیو ک باهاش حرف بزنم
نمیدونم چرا روحیه ام اینقد ضعیف شده
فقط خسته ام ازین زندگی و افکارام و خودم و تنهاییم :’)

چی.:

قربونتون برم ی ذره دیگ تحمل کنید زمان مث برق میگذره

گلسا:

بعد پنج‌سال حدود چند ماه پیش کسی ک از صمیم قلب عاشقش بودم رفت…ی دنیا خاطره داشتیم…ی دنیا عشق…صمیمیت…محبت…دوست داشتن…زندگیم تو چشمای قشنگش خلاصه میشد…وقتی دستشو میگرفتم ارامش کل وجودمو میگرفت…بغل دنیای کوچیک من بود…اما ی شب رفت…چشمشو رو همه اشکام بستو رفت…شکستنمو دید اما پیشم نموند…بعد اون جریان خیلی وضع وخیمی پیدا کردم…از گریه های وقت و بی وقت بگیر تاااا اون همه قرص ارام بخش بی اثر و سه تا خودکشی ناموفق…دنیا واسم جهنمه…زندگیم از دستم رفته…ترم سه پزشکی بودم ک انصراف زدم…از خانوادم جدا شدم…با همه دوستام قطع ارتباط کردم…فقط میخوام ک این زندگی کوفتی تموم بشه…خستم…خیلی خسته

دل تنگ:

ببینید کلا اگه زندگیتیون بده اگه زورتونو زدید به خدا ازنظر من از هیشکی کمک نخوایین چون همه مسخرتون میکنن بهترین راه رو خودتون انتخاب کنین چون همین منو هیشکی کمک نکرد

Erfan:

همین الان خودمو میکشم
فقط اون موقع دوست دارم قیافه مامان بابام که این همه زجر م دادن رو ببینم ……..

:):

حالم اصلا خوب نیست،تقریبا ۳سال میشه که استرس شدید دارم..انقدر زیاده که چند بار خواستم به خاطرش خودمو بکشم،هر دفعه به یه راه برای خودکشی فکر میکنم، خانوادم خیلی درکم میکنن توی این قضیه،اما کافی نیست،پیش روانشناس رفتم،تقریبا ۲ماه خوب شدم،اما بازم شروع شد..احساس میکنم تا اخر عمرم قراره این بارو به دوش بکشم،دوس پسرم همش میگه چرا استرس داری مگه من کاری کردم؟در صورتی که استرس من این بار کاملا جدا از بحث اونه،میخوام بمیرم..یه حس متفاوت دارم که انگار هیچکس نداره،انگار همین که به روند زندگیم فکر میکنم از استرس نفس تنگی میگیرم،وقتی فکر میکنم صب باز همین رونده میترسم،از کارای جدیدم میترسم،از همه چی میترسم،از تنهایی میترسم،انگار نمیشه که نمیشه،یه زندگی عادی ارزوعه برای من،یه زندگی که فقط اون روزو بی فکر به استرس بگذرونم،میخوام بمیرم اما فقط به خاطر خانوادمو عشقم تحمل میکنم،ولی دارم کم میارم:)

مهر دا د:

من خودمم خستم زندگی خیلی سنگ دلش برای من بد بخت آب می شه

Kimia:

سلام
من الان ۱۶ سالمه و از لحاظ درسی هیچ مشکلی ندارم ولی قبلا یه نفر رو دوست داشتم که هیچوقت بهش نگفتم همیشه کمکش کردم و سعی کردم بهش نزدیک شم ولی اون همیشه منو پس میزد تا اینکه یه روز واقعا فهمیدم از من خوشش نمیاد اون منو به بابام فروخت
الان از لحاظ اعتمادی که خانوادم باید بهم داشته باشن هیچکدوم بهم اعتماد ندارن و من هر روز زجر میکشم دستمو خط ميندازم فک میکنم و مث روانی شدم که هر روز به یه چیز فک میکنم و گریم میگیره
خیلی سخته💔

ح:

سلام من الان با اشک اومدم اینجا که ببینم چیکار کنم تو خواب بمیرم ، کاش همین امشب بخوابمو فردا پا نشم ، خستم بخدا ، خیلی خستم دیگه

یه ادم بدبخت:

سلام
خب راستش من میخواستم بگم که کلا زندگی مزخرفی دارم مثل یک زندگیه تکراری که هر روز تکرار میشه و تکرار میشه و تکرار میشه و یک راه رو که توش پر دره و تو همش درارو باز میکنی که به جایی برسی ولی همیشه یه در دیگه هم هستش که قفلش محکم تره .
هر روز درسامون سخت تر میشه و معلما درک نمیکنن و از طرفی هم اینکه خانوادم زیاد خانواده خوبی نیست حتی منو صدا نمیکنن که با هم شام بخوریم تنها چیزی که ارومم میکنه خوردن ناخنامه چون هروقت احساس ناراحتی میکنم این کار رو میکنم.
اما همیشه بازم همه ازم ایراد میگیرن که چرا تو اینشکلی هستی.
از نور متنفرم همیشه میخوابم و دیگه دوست ندارم شادی دیگران رو ببینم و از این که تظاهر میکنن مهربون و دلسوزن بدم میاد همیشه بهم میگن روانی و من واقعن نمیدونم که چرا مثل قبل نیستم و دوست دارم که…….
خلاصه خداحافظ

منا:

کسی تو زندگیش شده نتونه با پدرش حرف بزنه؟ نتونه سلام کنه نتونه با کسی تو خوانوادش خرف بزنه؟ خیلی عقده دارم خیلی همش دلم میخواد بمیرم وقتی نمیتونم با کسی جز دوستم حرف بزنم اونم اینقدرر پدر و مادر خوبننن که اصلا متوجه نمیشه فقط باعث خراب مردن خودم میشم، واسه چیزای کوچیک داد و بیداد میکنن دعوا میکنن واقعا نمیدونم چی باید بگم، ۱۶سالمه با کمربند کتک خوردم چی بد تر از این میتونه باشه؟ کسی درکت نکنه باهات حرف نزنه چی؟ نمیدونم چی قرتره بشه ولی فقط میخوام بمیرممممم میخوام بمیرم چون هیچ جایی نیست و اگر نمیترسیدم همین الان انجام میداپم خودمو راحت میکردم

مگه مهمه؟!!:

سلام من یک دختر ۱۴ سالم تا اینجا مشکل درسی نداشتم . وقتی چهارم بودم متوجه شدن که هوشم زیاده از اونجا شروع شد که همه به یه دید دیگه ای بهم نگاه می کردن انگار من جزوشون نبودم . توی ابتدایی یک دوست داشتم که شاید حتی عاشقش بودم اما از اونایی بود که ۴۰۰ تا دوست داشت و من فقط اونو داشتم . یک دختری رو می شناختم که دوست مامانم بود و ششم که از اون کنده شدم با اون دختر صمیمی شدم و ۴ ساله که دوست صمیمی هستیم اما منو درک نمی کنه (شاید فقط من این فکر رو می کنم )
مشکل پا دارم مثل چارلی چاپلین راه میرم و توی ابتدایی خیلی مورد تمسخر قرار گرفتم می خوام سال آینده عملش کنم هی میگم ای کاش زیر عمل بمیرم . مشکلات من در مقابله با مشکلات شما پوچه اما من درباره یک نمره ۱۹/۷۵ تصمیم به خودکشی گرفتم اما ما موفق بود . تابستون افسردگیم خیلی حاد بود و فقط به خاطر درسم که نکنه افت کنه افسردگیم رو کمتر کردم . هیچ کس خبر نداره که افسردم . مامانم افسردگی خیلی شدید داره و فقط نیازه که من یه چیزی بگم تا بزنه زیر گریه . پدرم و خواهرم منو دوست ندارن . پدربزرگم خیلی دوستم داره و برای اینکه بتونم در آینده بورس بشم خیلی تلاش می کنه . مامانم هم همینطور .اما همش میگم اگه آینده نتونم به جایی برسم چی ؟!!
استعدادم توی ریاضیه و به هیچ کاری جز حل کردن مسئله علاقه ندارم . فقط دوست دارم بزرگ بشم تا یه ذره پول در بیارم که اینقدر منت همه رو نکشم
می خوام امسال تیزهوشان قبول بشم . همه میگن میشی ولی یه حسی بهم میگه نمی شم و استرسش داره منو از بین می بره . آنقدر همه میگن تو باهوشی نباید این کارو بکنی که خسته شدم . دلم می خواد دیگه نگن
خودکشی رو راه حل نمی دونم اما گاهی اوقات واقعا ذهنمو درگیر می کنه .
خیلی از خدا می ترسم و هی میگم مامانم الان حالش خوب نیست اگه من بمیرم که دیگه هیچی (شاید اصلا دوستم نداشته باشه )

آدم تنها:

««آدم تنها »»من ۲۶ سالمه و کارشناس بیهوشی هستم ،این تایپیک رو پیدا کردم وقتی دیدم جوونای سن پایین اینجا هستن خندم گرفت ،اولین باره شجاعتمو جمع میکنم که شرایط زندگیم رو بگم ، اونم تو یه فضای عمومی ، کلا درونگرا هستم و اهل درد و دل نیستم احساس میکنم بیشتر از این می‌شکنم و خورد میشم و کلا به دوست و آشنا و هیچ آدمی اعتماد ندارم ،اما الان جرئتمو جمع کردم که بگم که بدونین آدم بدبخت تر از شما تو این دنیا زیاده ،من تو خانواده ای متولد شدم که پدرم بسیار سختگیر بود خانواده پدریم اصلا دختر نمی‌خواستن حتی مادرم خواسته بود منو سقط کنه ناخواسته اومدم تو این خانواده ظالم البته مامانم الان خیلی دوستم داره و خیلی برام زحمت کشیده منم میبخشمش ،مابا هیچ‌کی از فامیل ارتباط نداریم ،نه مهمونی میریم نه مسافرت ،حتی پدرم روز تولد من نیومد سر وقت مامانم از شانس بدم با یه بیماری ارثی که درمانش ۱۸ سال طول کشید زیر بار مسخره و دل شکستن های دوست و آشنا و حتی خانوادم بزرگ شدم یه روزایی به خاطر اذیت دوستام وقتی مامانم می‌اومد دنبالم مدرسه، گریه میکردم میخواستم تو خونه درس بخونم و نرم مدرسه مادرم ناراحت میشد تنها بودم و به سختی درس می‌خواندم تمام سالها ممتاز مدرسه شدم سال کنکور دوتا از بچه های کلاس به چشمم گچ انداختن از قصد بود یا نه نمی‌دونم نزدیک بود کور بشم مدرسمو عوض کردم جو جدید شد دیگه از رقابت خبری نبود حس و حال درس نداشتم حالم خراب شد جای پزشکی بیهوشی قبول شدم متنفر بودم از خودم حس میکردم شکست خوردم پدرم می‌گفت معلم بشو حقوق میگیری میخواست منو از سرش باز کنه آخرش زدم بیهوشی سراسری یه شهرستان دور نمی‌خواستم تو اون خونه بمونم تمام این سالها یه لباس درست و حسابی تنم نبود همیشه بیماری و خرجش رو تو سرم میکوبیدن ،همه سالهای تحصیل مادرم خرجمو میداد، یادمه شب کنکور پدر و مادرم در آستانه طلاق بودن ,همیشه دعوا و اختلاف بود،یادم رفت بگم من بچگی شهر خودم درس نخوندم به خاطر اینکه محیط خونمون تو شهر خودمون جای خوبی نبود از قضا برادرم با آدمای ناباب میگشت هر روز و شبمون جهنم و دعوا بود همه ی اینا از بی مسئولیتی پدرم بود که فقط خانوادش و مادرشو میدید ،اینکه عموها داماد بشن و مامانش بی غذا و بی خونه نمونه ،خواهرای مجردش تنها نباشن ، به خاطر اونا محیط خوبی رو برای پرورش ما انتخاب نکرد، خونه ی ما رو داد به مادرش و دو خواهرش ما تو خونه اجاره ای تو دستشویی حمام میکردیم، خانواده مادرم هم ۶ تا دختر داشت برای همین شرایط نبود که مامانم زودتر طلاق بگیره پشتوانه نداشت، برادر بزرگم در آستانه اعتیاد بود خونمون رو فروختیم و اومدیم شهر دیگه ،برادرم سابقه دار شد یادمه مامانم جارو میکرد و اشک می‌ریخت تو خیال کودکی هنوز دنیای ظالم رو نمی‌شناختم بعدش گذشت کم کم با کمک مادرم برادرم تحصیلاتش رو کامل کرد جذب یه کار دولتی شد و سر به راه شد و الان خانواده داره نصف موهای مامانم سر همین سفید شد بابام هم غصه خورد اما همیشه طلبکاره که من چرا باید خونمو بفروشم از مادر و خواهرم دور بشم یعنی ما ها چندان براش مهم نیستیم برادر دومم کم کم افسرده شد هر چند تحصیلات حقوق داشت اما سر کار نمیره حمله پانیک داره دچار عقده ی ادیپ شدید نسبت به پدره مدام با هم فحش و دعوا دارن خونه جهنمه مامانم هم اختلافاتش با پدرم شدید شده در آستانه طلاقه اونم تو سن بالا حالا میمونه من ، حالم از تمام آدما و مردای روی زمین به هم میخوره چون میترسم یکی مثل پدرم بیاد تو زندگیم ،عین سگ تلاش میکنم ولی میبینم هیچی ندارم حتی یه دست لباس درست و حسابی کار درمان و کرونا و آدمای مرده ،افسردگیم رو شدید کرده از اون طرف میام خونه فضای خونه جهنمه افسردگی شدید دارم مدام تو همکارام تظاهر میکنم حالم خوبه و میخندم و این بدترین قسمت ماجراس و از عذاب برام بدتره هر چی به مادرم میگم حالم بده میگه باید حقمو بگیرم کسی به فکر من نیست حتی پول ندارم خونه م رو جدا کنم سر کارم نرم غرورم قبول نمیکنه از کسی پول بگیرم دوست زیاد دارم ولی دوست ندارم با کسی حرف بزنم سعی میکنم ازشون فاصله بگیرم حس میکنم سطح زندگی اونا با من فرق داره پدر من فقط خوراک ما رو تامین می‌کنه آخر هم که دعوا میشه میگه انداختم جلو سگ زندگیم داغونه فقط دارم تظاهر میکنم خوبم حتی به ازدواج فکرم نمیکنم و حتی از دوستانم فاصله گرفتم میترسم با مشاور حرف بزنم ، خودم تو این کارم می‌دونم چند تا قرص افسردگی بهم میدن قرار نیس شرایط زندگیم درست بشه حتی اگه درست بشه هم حس میکنم روحم مرده هرگز نمیتونم به شادابی دخترای هم سنم باشم حتی دستم نمیره درس بخونم و هر روزم مثل هم میگذره و دیگه هیچی شادم نمیکنه پدرم حتی خرج عروسی برادر بزرگمو نداد عین یتیما با یه پتو رفت یه خونه گرفت و هیچ کس جز من و مادرم تو عروسی که پدرزنش گرفت، نبودیم اونکه بچه اول بود این شد چ برسه به من ،حس میکنم تا الانم خیلی دووم آوردم ، دلم یه خواب ابدی میخواد حس میکنم نباید می اومدم تو این دنیای ظالم ،این روزا خیلی بیشتر از قبل تو فکر خودکشی ام
اگه نمیتونم به خودم کمک کنم که راحت نفس بکشم پس اگه نباشم و نفس نکشم بهتر نیس ؟

همون همیشگی:

البته اول گفتم خودکشی نمیکنم بخاطر خانواده و بعد گفتم خودکشی میکنم منظورم از خانواده داداش کوچیکم و خواهر کوچیکم بود بخاطر اونا وگرنه میخوام بمیرم با اینکه ترسوام

همون همیشگی:

من چی بگم انقدر ترسو ام از سایه خودمم میترسم خیلی در به درم واقعا در به درم بخاطر خانوادم خودکشی نکردم و اینکه تو اهدای عضو شرکت کردم همه بهم توهین می‌کنند غرورم که صفره اعتماد به نفس هم که هیچی هی دلم میخواد با یکی حرف بزنم هیشکی نیست به دوستامم نمیتونم بگم چون بعدا برام داستان درست می‌کنند به آدما اصلا اعتماد ندارم روحم پاره شد اصن من روحم مرد و اما خداا عمدی دارم خودکشی میکنم که بیام پیشت بهت بگم منو بنداز جهنم بیشتر این که بلد نیستی سر بندت بیاری کی از خوشی فرار میکنه؟؟؟؟هه بعدا میگن خودتون جهنم رو انتخاب می‌کنید 😆 باشه من انتخاب کردم به شعورم توهین شد الان اصن یه سوال الان من نباشم چی میشه ؟ زلزله میاد ،سونامی میشه،خانوادم که ده ها بار من رو تهدید به مرگ کردند ناراحت میشند ،فامیل ناراحت میشه که آبروم رو برده،دوستام ناراحت میشند :/،چی میشه دقیقا موهبتی که دوست نداشته باشید به چه دردی میخوره منکه زندگی نمیکنم بیشتر تحمل میکنم چون ترسو ام …از اون دنیا میترسم این ترس الکیه که من خودکشی نکنم جمعیت کره کم نشه و مث خر کار کنم تا جیب یه عده پر باشه آره دیگه..انسانیت که خیلی وقته مرده خدا رحمتش کنه چیز خوبی بود بین آدما چن وقت پیش ها چنتا اعلامیه تو محلمون دیدم که جوان ها مرده بودند از تصادف و…..من خندم گرفت میدونید چرا؟چون من این همه سال التماس خدارا کردم منو بکشه …اما…اما ..زندم و دارم زمین خدا رو پر میکنم و نفس میکشم همین

Maryam:

منم خواستم طولانی بنویسم امازیادترنمیشه گفت:|میخوام بمیرم همین

Sara:

دلم میخواد همتون رو بغل کنم و با بعضیاتون دوست بشم کاش میشددد

Sara:

نمیدونم چرا دلم میخواد همه ی ادمایی که اینجا چیزی نوشتن رو بغل کنم کاش میشد باهم حرف بزنیم و دوست بشیم چون بیشترتون رو خیلی درک میکنم
خب اوم من نمیدونم چجوری بگم زنذگی من همه چیش خوب بود شایدم فک میکردم تا13 سالگی تو 1 سالگی بابام مرد بعد اون همه چی خراب شد دقیقا روز بعدش فهمیدم که با پند نفر دیگه بوده حتی از قبل اینکه من بدنیا بیام نمیتونم اینو به هیچکدوم از کسایی که میشناسم بگم چون میترسم در موردش بد فکر کنن چون اون رو واقعا دوست داشتم و ادم بدی نبود بهد از اون مامان بزرگم گفت همه سهمش رو میخواد حتی اجازه نمیدادن بریم سرکار بابام رو ببینیم که مبادا چیزی از اونجا برذاریم به اونا نرسه بعد من تیزهوشان قبول شدم جهنم ترین حجای دنیا من درس رو دوست داشتم اما بعد از اینا دیگه نمیتونستم ینیدیگه نه خوشم میومد نه چیزی تو مغزم میرفت و هیچی یادم نمیموند یکم بعد ک کرونا اومد دیگه همه چی بدتر شد نمیدونم انگار چیزی رو حس نمیکنم به همه چی بی حسم نمیدونم کی خوشحالم و هیچ دوستی ندارم همیشه دلم میخواد با کلی دوست برم بیرون و خوش بگذرونم اما کسی نیست با هیچکی حرف نمیزنم به مامانم هم خجالت میکشم چیزی بگم اونم واقعا گناه داره بابام خیلی اذیتش میکرد خانوادش هم الان اذیت میکنن خیلی . خواهرم واقعا همش اذیتم میکنه کلی چیز دیگه هم هست اما واقعا از دور که نگاشون میکنم و الان میخونم واقعا چرت و پرت و مزخرف بنظر میان اوم مطمعن نیستم اینو بزارم یا نه اما نمددد بای

یگانه:

کاش میتونستم بهت بگم چرا نمی شه با هم باشیم کاش منو دوس داشتی کاش میتونستم بهت بگم دلم واست تنگ شده خیلی دلم تنگ میشه T–T

هر کی:

خدایی دارم دیگ نابود میشم یعنی قشنگ تو این زندگی دهنم سرویس شد مث سگ از خدا میترسم برا همین خودکشی نمیکنم آخه اگه تناسخ باشه که تو این سیاره جهنمی دوباره بدنیا میام 😫 اگه جهنم باشه که دیگه هیچی نه صدا دارم نه هوش درست حسابی همیشه مسخرم می‌کنند هیچ دوستی ندارم زود رنجم خدایا دمت گرم چقدر به بندت بها دادی که الان بیاد تو این سایت و دنبال راهکار خودکشی باشه من الان چه گوهی بخورم دیگ واقعا خسته شدم

هر کی:

سلام آراز خوبی؟ من نه قیافه دارم نه اندام دارم نه انگیزه دارم نه امید دارم نه میخوام باشم دیگه راه حلی غیر از مرگ برا من هست ؟؟اصن میتونه باشه؟؟ارتباط اجتماعی هم خوب نیست

Maryam:

خیلی خستم میخوام پایان بدم به زندگیم..واسم مهم نیست که دیگه خداچی میخواد..

ʑʏ:

یکی بیاد درد و دل کنیم🥀😔
شماره تماس حذف شد- آراز غلامی

    آراز غلامی:

    انتشار شماره تماس در بخش دیدگاه‌ها مجاز نیست. لطفا از ایمیل یا نام کاربری سایر پیام‌رسان‌ها استفاده کنید.

amir:

یکی کمکم کنه من از زندگی خسته شدم


Nazar Amulet