چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعملهای یک خودکشی موفق
نوشتهی سابق راهنمایی بود برای رهایی از چنین حسی، بعلت ازدیاد کامنتها و ایمیلها و عدم توانایی در پاسخگویی حذف شد. اگر از گوگل به این صفحه رسیدید نوشتههای زیر کمکتان میکند:
از شنبه شروع نخواهی کرد، اگر این نوشته را نخوانی
سواستفاده و دستکاری ذهنی: شناخت و جلوگیری از خطرناکترین قابلیت بشریت
چطور از یک جدایی جان سالم به در ببریم؟
مینیمال (۱۳) چطور با کسی که Emotionally unavailable است وارد رابطه شویم؟
چطور شاد و مفید زندگی کنیم؟ راهنمای عملی و قطعی شادی و بهرهوری روزمره
مینیمال (۱۲) با مسائل غیرقابل حل زندگیمان چه کنیم؟
چهطور از شر رابطهی مخربمان خلاص شویم؟
چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟
راهنمای مردن و زندگی پس از آن، یا چه کنیم که هر روزمان یک غنیمت با ارزش شود؟
مینیمال (۹) چطور خیلی سریع حس بهتری داشته باشیم؟
چطور برای زندگی برنامهریزی کنیم؟ راهکاری ساده و سریع برای رسیدن به اهدافتان
همین حالا لیستهای انتظارتان را تخلیه کنید
چطور در جای بد، خوب زندگی کنیم؟
با خوشبختی و ترسِ از دستدادنِ خوشبختی چه کنیم؟
شنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۹
چیزی ندارم از اولش اضافی بودم و الانم دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم توی کل زندگیم زجر کشیدم و الان دیگه واقعا نیاز دارم برای همیشه استراحت کنم نیاز دارم همه ادما خفه شن نیاز دارم دیگه وجود نداشته باشم چون از این حس پوچی متنفرم از این که حساس شدم متنفرم واقعا خستم
من ۱۵ سالمه
خانوادم منو همیشه تهدید میکنن میگن اگه نمره خوب میاری گوشیو ازت میگیرم اگه فلان کاری کنی ازت میگیرمش و .. هیچ نمیتونم راحت باشم خیلی ازار دهندس اونا حتا نمیزارن با یکی دوست بشم من الان هیچ دوستی ندارم از خانوادم هم متنفرم خیلی متنفرم من نمیتونم فرار کنم ولی خیلی دوست دارم به اهداف و ارزو هام برسم ولی دیگه نمیتونم
میخام تمومش کنم
من خودم با سانای که اولین نفر گفت موافقم
و من برای خودکشی اینکه منم ۱۲سالمه
چون مادرم همیشه به من دستور میده و نمیزاره آزاد باشم هر شب موقع خواب گریه میکنم
پدرم هیچی نمیگه و مادرم همیشه در حال دستاورد دادن به من که میگه با پسر چرا صحبت کردی
و دلیلش اینکه یه دختر شاید دختر رو درک نکنه ولی یه پسر دختر رو درک میکنه
برای همینه که همیشه حرف میشنوم میخوام خودکشی کنم🙂
سلام من سانازم و ۱۲ سالمه و ۱۸خرداد ۱۳ ساله میشم شاید فکر کنید سنم کمه ولی احساس میکنم به اندازه یه آدم ۶۰ ساله زندگی کردم ما یه اکیپ پنج یا شیش نفره داریم و من یکی از دوستامو خیلی دوس دارم به قدری دوسش دارم که فک میکنم عاشقشم ولی اون بهم هیچ توجهی نمیکنه من لز نیستم ولی خوب دلم نمیخواد آسیب ببینه رل داره همه ی دوستام را دارن و را زدن ولی من تا الان هیچ وقت را نزدم نمیتونم تن به این کار بدم و واقعاً نمیدونم چرا نمیدونم چجوری فکر خود کشی اومد به سرم و راستش رو بخواین هیچ دلیل خاصی ندارم و واقعاً نمیدونم این کار رو کنم یا نه دلم میخواد بمیرم واقعاً از این همه فشار خسته شدم فشار حجاب هست نمیتونیم آزاد باشیم مدرسه خودش یه استرس بزرگه و….
من یک سال پیش بخواتر استرس زیادی که از ۶ سالگی داشتم یه هفته تو بیمارستان شیراز بستری بودم مامان و بابام خیلی دعوا میکردن اینقدر زیاد بود که من وقتی کنار هم نشسته بودن هم استرس داشتم که الان دعوا میشم و نمیدونم چرا دلم میخواد خود کشی کنم لطفاً بهم کمک کنین لطفاً
من افسردگی گرفتم مادر پدرم دیگه احمیتی بهم نمیدم میخام خودم رو بکوشم راحت بشم
دوست دارم به میرم که همش بگن آخه ولی از زندکی خلاف بشم
از چه میکوشی؟ که مردم را زِِِِ خــود راضی کنـــــی! این جماعت از خداهم اکثرا نا راضیند:))))
دلم از این دنیا گرفته :): دیدی میگن تا سه نشه بازی نشه ولی واسه من اینجوری نیست برای من اینه تا نمیری بازی نشه
امیدوارم هرکس قراره اتفاقای برای من افتاده براش بیوفته قبلش بمیره – _ – امیدوارم یه آدم به روزی نرسه که قفلی بزنه رو مهراب از خدا میخوام هیچ آدمی آرزوش مرگش نشه :))))
من عاشق شدم زندگی قبل از عشقم گند بود خیلی تنها بودم عشقم شد همه زندگیم ولی محدودیت دارم نمیتونم حضوری ببینمش چن بار رفتم مخفی دیدمش ولی دیگع نمیتونم دارم ذره ذره اب میشم حس میکنم دیگع دوسم نداره نه میتونم ولش کنم نه باهاش بمونم بهم میگه تو ازارم میدی نمیدونم چیکار کنم دلم میخواد بمیرم ک هم اون راحت بشه هم خودم درد نبودنش و نکشم🥲
دیگه هیچی تو این دنیا ندارم…هیچکی منو نمیخواد و ارزشی برام قائل نیست…امیدوارم بعد مردنم سگم غصه نخوره
میدونین دنیایی که ما توش زندگی میکنیم همش ی تکراره حالا این تکرار برای بعضی ها عذاب برای بعضیا قشنگ ….وقتی بمیری واقعا نمیدونم دنیایی وجود داره یا ن شایدم همش تاریکی باشه اما من واقعا از روبه رو شدن باهاش نمیترسم چون تو همیشه تنهایی چه زنده چه مرده.
فکر به خودکشی اکثر مواقع تکانشی یعنی یک دفعه ای اتفاق می افتد و این یعنی شاید فردا به این فکر خودمان نگاه کنیم حتی احساس شرمندگی کنیم، پس باید زمانی که حالمان خوب است با خودمان قرار بگذاریم که در چنین لحظه هایی مقاوم باشیم، چون همه چیز میگذرد، بزرگترین و موفق ترین انسانها از زیر خاکستر چنین افکاری بلند شده اند و دنیا را در زمینه های مختلف تغییر داده اند. باورهای محدودکننده بیشتر از خود محدودیت ما را به سمت افکار منفی سوق میدهند، پس باید باورهای غلط را با باورهای واقعی و مثبت جایگزین کنیم و پر قدرت ادامه بدهیم.
یقینا روزهای خوب را خواهیم ساخت اگر باورمند باشیم.
من دیگه واقعا هیچ چیزی ندارم که بهش دل ببندم و خودم رو سرگرم و خوشحال کنم…
چون خانوادم دوستم ندارن…
چون از خودم متنفرم…
چون هیچ ارزشی ندارم…
چون زندگیم به یه اسپری کوفتی وصله…
چون نفس کشیدن دیگه برام سخته…
چون حتی یه نفرم ندارم بهش اعتماد کنم…
چون اینقدر شکستم و از همه خوردم که دیگه بی حس شدم…
یه مثال خیلی ساده از زندگی و قلبم:)
قلبم:یه ظرف رو بردار
زندگی:خب برداشتم
قلبم:حالا محکم بکوبش به زمین
زندگی:انجام دادم…
قلبم:تیکه هاش رو همه رو جمع کن
زندگی:خب همه رو جمع کردم
قلبم:حالا مثل روز اولش کن
زندگی:نمیشه که دیگه به هم نمیچسبه اون خورد شده
قلبم:حالا فهمیدی با من چیکار کردی..:)
من خیلی دوست دارم که خودما بکشم ولی دلیل اصلیش اینه که میترسم من عاشق یه پسری شدم تاالان میشه ۴روز که بلاکم کرده وآنلاین نشده خیلی دلم واسش تنگ شده تنها کاری که میتونم کنم اینه که خودما بکشم از این همه درد راحت کنم امیدوارم که شماهم دعا کنید ترس برام غلبه نکنه
اینکه با دروغ با کسی زندگی کنی و جوری وابستش شی ک چاره ای جز مرگ نداشتع باشی:)راهشو نمیدونم…:)
منم میرم به دیار باقی .
واقعا تلاشمو کردم خانواده.
متاسفم.
بماند یادگاری:)
من برعکس همه اینا بچها سنم بالا و اگ میخام خودمو بکشم بخاطر دختریه ک عاشقشم و چون از زندگیم بهش دروغ گفتم نمیتونم بهش حقیقتو بگم و خانوادم ماشینمو ازم گرفتن و زندگیمو ازم گرفتن.
. هروز ب بهانه کار کردن میرم یجای خلوت سیگار میکشم گریه میکنم
میخوام بمیرم، اگه یکی از اطرافیانم بهم بگه چرا گریه میکنی اینکارو نمیکنم
من به این دلیل به این نقطه رسیدم که نه تنها کل بچگیم و جوانیم توسط همه شامل حتی مادرم آزار و اذیت هم بدنی و هم روحی دیدم بلکه وقتی هم برای تنها بار در زندگی شانس آوردم و عاشق شدم و اومد و نور و مرکز زندگیم شد و همون موقع هم کلی من زجر کشیدم در مورد بی عدالتی ای که در حق زن و دختر در ایران می شه و با هر مورد زن ستیزی که می شنوم و می بینم که حتی لباسشون هم نمی ذارن خودشون انتخاب کنن تا ته جگرم هم سوخته و نگران همه دختران و زنان این مملکت هم هستم، بعدش نور زندگیم به همراه دخترم، تاج سرم، ناگهانی از این دنیا رفت و حالا من به دلیل اینکه در ایرانم و حتی وارد رشته مورد نظرمم هم نتونستم بشم (فیلمسازی) به دلیل پارتی بازی و فشارها و محدودیتهای سیاسی که روی فیلمساز هست که مطالب حقیقی رو نگند در فیلم و کلا فاسد بودن سیستم سینمای ایران، مجبور شدم دوباره برگردم به خانواده اولیه ام که باز آزارها و اذیتها شروع شدن و ادامه دارن و توی این مملکتی که استعداد و محترم بودن هیچ ارزشی ندارن و برای پول درآوردن فقط یا باید لش باشین یا پارتی بازی کنین یا پول بدین به اینو اون هیچ امیدی به هیچی ندارم دیگه. حتی توی حقوق حیوانات فعال بودم ولی هرروز مردممون انگار نفهمتر و بی شعورتر می شن در حدی که روزی نیست که گزارشهای وحشتناک از حیوان آزاری نیاد. یعنی انقدر مردم ما از انسانیت و روان سالم به دورند که حتی به حیوان زبون بسته و بچه های سن پایین هم رحمی ندارند چه برسه به هر کس دیگه ای. دیگه امیدی برام نمونده وقتی هرچقدر هم که صبر می کنم می بینم این مردم خودشون بردگی و خفت رو دوست دارن و اصلا در پی آزادی و بازسازی کشورشون هم نیستن و دیگه عملا مردم عادی که دزدی نکردن که پول نجومی داشته باشند هم نمی تونن دیگه با این پول بی ارزشترین در دنیا و پاسپورت بی ارزشتری دنیا از ایران حتی خارج بشن. ولی سعی می کنم بی حاصل نرم. می رم چند تا از این آدنماهای حیوان آزار رو حداقل شکنجه می کنم می کشم که عدالت رو هم اجرا کرده باشم در توانم و دقیقا همون کاری که سر موجود بی زبون و معصوم کردن سر خودشون بیارم بعد می رم فکر کنم. منکه می خوام بمیرم حداقل یه خدمتی به این دنیا هم بکنم پیش از رفتنم و انتقام معصومان و زبون بسته هارو هم بگیرم و اون اقلیتی که در ایران هستند و آدمند رو هم یکبار هم که شده دلشون رو خنک کنم. روش خودکشی ام رو هم انتخاب کردم ولی چون نمی خوام کسی رو تشویق کنم به این کار نمی گم در موردش. اونهایی که مسئول خودکشی من هستند تک تک آدمنمایانی هستند که از انسانیت و روان سالم بدورند طوریکه تلاش برای آزار معصومان و موجودات دیگه می کنند و یا مفعول و بی خاصیتند و برای حل مشکلات و نابودی ظالم و اجرای حق هیچ کاری نمی کنن. ایشالا همونطور که عادلانه اش این بود خودکشی فقط از این به بعد برای اونها و گند زاده هاشون و اونهایی که این آدمنماهارو اصلا درست کردن هر جای دنیا که هستند اتفاق بیفته.
خودکشی چیع فقط صبر من الان ۱۷ساله که خانودام ازارم میدن صبر میکنم با خودکشی هیج مشکلاتی حل نمیشه فقط میری زیر خاک همین مگه خودکشی کنیم برای خانواده هامون فرقی میکنه نه شاید یکفته گریه بدش خنده بدش زندگی میکنن خودکشی چیه فقط صبر من الان ۱۷ ساله که دارم عذاب میکشم فقط صبر میکنم لطفا شما هم صبور باشین
نظر خواصی ندارم
فقط فکر میکنم اون دنیا بتونم بهتر زندگی کنم
حسای خیلی گندی دارم که چاره ای جز مردن براش نیست:)… نمیتونم دیگه زنده بمونم… کمکم کنید خودمو خلاص کنم جوری که تموم شه
از خانوادم طرد شدم..تمام زندگیمو واسه ی لبخندشون تلاش کردم ولی مامان و بابام نه تنها با من بدن بلکه با خودشونم سرجنگ دارن نمیخوام دیگه زندگی کنم رفیقام ازم دور شدن با تمام فامیل قطع رابطه کردم هر روز بیشتر توی درسم پسرفت میکنم و مغزم پوچ تر میشه مامانبزرگم که عزیزترینم بود و از دست دادم و تبدیل شدم به یه موجود بی مصرف برای اطرافیانم و اضطراب و استرسم صد برابرش کرده هیچ نوری هیچ سوی نوری توی اینده نمیبینم فقط میخوام برم و متاسفانه انقدر بی عرضم که از پس همچین کاری هم بر نمیام:)نمیدونم اصلا نمیدونم چیکار کنم فقط میخوام برم فقط میخوام تموم شه
من از خودم متنفرم، حس میکنم دیگه نمیتونم با خودم کنار بیام و زندگی کنم نیاز دارم تغییر کنم ولی تا وقتی گذشته تو مغزم مرور میشه هر روز، تغییر کردن دیگه فایدهای نداره:)))))
میخوام خودمد بکشم
همه فک میکنن هیچ مشکلی ندارم
هیچکسی نیس که کمکم کنه
میدونم خودکشی یه کار کپیفیه ولی واقعا دیگ نمیتونم حتی نفس بکشم
وقتی خودمو نمیشناسم وقتی نمیدونم کیم
وقتی سال هاییی سال هست که دارم با این فکرای بیخود و بیهوده تو مغزم زندگی میکنم
فکرو خیالایی که تموم زندگیمو ازم گرفته
رویاهایی که تو اونا هزار تا دوست دارم همه منو درک میکنن همه میفهمن که من قویم و ضعیف و بیلیاقت نیستم مامان و بابام یکوچولو هم که شده درکم میکنن من دنیایی رو تو رویاهام برا خودم ساختم که تو اون دنیا دیده میشم ولی تو دنیای واقعی هیچکدوم از اینا وجود نداره و این منو خیلییی عذاب میده
وقتی این رویاها خوابتو وقتتو کل زندگیتو ازت میگیرن با اینکه چیزای مثبتی توش وجود داره ولی واقعی نیستن
وقتی این رویاها باعث میشن که هیچ شناختی از خودت نداشته باشی و شخصیتت بر حسب شرایط تغییر کنه
وقتی این رویا ها باعث میشن تو کل درس و مدرست عقب بمونی
باعث میشن نتونی به رویاهات برسی
باعث میشن شبا نخوابی و خلاصه که باعث میشن زندگیدتو زمان حال رو ندونی چیه
تنها راه نجاتم رو تو خودکشی میبینم ولی نمیتونم بکنم
من چندین ساله دارم ای عذاب رو میکشم
چندین سالللل از بچگی تا الان که ۱۷ سالمه و تا الان هیچی از زندگی کردن نمیدونم
یه چند سالی برام زندگی کردن با این مشکل راحت تر شد چون حس کردم دوستایی دارم که برام اهمیت میدن نیازی به درک شدن تو رویاهام نداشتم
ولی از وقتی اونا هم مث یه اشغال منو پرت کردن بیرون دیگه واقعا زندگیم افتضاح شده
تنها راهم مردنه ولی ترسم نمیزاره