چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعملهای یک خودکشی موفق
نوشتهی سابق راهنمایی بود برای رهایی از چنین حسی، بعلت ازدیاد کامنتها و ایمیلها و عدم توانایی در پاسخگویی حذف شد. اگر از گوگل به این صفحه رسیدید نوشتههای زیر کمکتان میکند:
از شنبه شروع نخواهی کرد، اگر این نوشته را نخوانی
سواستفاده و دستکاری ذهنی: شناخت و جلوگیری از خطرناکترین قابلیت بشریت
چطور از یک جدایی جان سالم به در ببریم؟
مینیمال (۱۳) چطور با کسی که Emotionally unavailable است وارد رابطه شویم؟
چطور شاد و مفید زندگی کنیم؟ راهنمای عملی و قطعی شادی و بهرهوری روزمره
مینیمال (۱۲) با مسائل غیرقابل حل زندگیمان چه کنیم؟
چهطور از شر رابطهی مخربمان خلاص شویم؟
چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟
راهنمای مردن و زندگی پس از آن، یا چه کنیم که هر روزمان یک غنیمت با ارزش شود؟
مینیمال (۹) چطور خیلی سریع حس بهتری داشته باشیم؟
چطور برای زندگی برنامهریزی کنیم؟ راهکاری ساده و سریع برای رسیدن به اهدافتان
همین حالا لیستهای انتظارتان را تخلیه کنید
چطور در جای بد، خوب زندگی کنیم؟
با خوشبختی و ترسِ از دستدادنِ خوشبختی چه کنیم؟
شنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۹
توی یه اتاق تاریک نشستم و صدای فریاد های مامانم توی سرمه.. دخترای مردم اینجوری ان.دخترای مردن دست و پای مادرشونو میبوسن
خدایا دمت گرم. مگه منه لعنتی چی میخواستم از این زندگی
چرا نباید یه پدر خوب داشته باشم.. چرا نباید مادری داشته باشم که از ته دلم دوستم داره؟ بخدا قسم که هیچوقت دوستم نداشت
اگه داشت حال من این نبود
اینکه میبینم فکر میکنه برام همه کاری کرده عذاب اوره
اینکه میبینم توی زندگی هیچی نداشتم و این زنه لعنتی فکر میکنه سرشار از امکانات بودم عذاب آوره
ازتون متنفرم لعنتی ها
هیچکس نبود که کنار من باشه
هیچکس نمیخواست منو بغل کنه و بگه چیزی درست میشه
بابام هیچوقت منو دوست نداشت
خواهرم هیچوقت نخواست ازم مراقبت کنه
خستم از گریه هایی که کردم و هیچکس ندید
خدایا منو بکش راحت شم
ولم کنین. خدا تو وجود داری؟ نداری!!!
پدر و مادرم از من بدشون میاد،همسرم دوسم نداره،یه بی کس آوارم،تو یه دلیل بیار من خودمو نکشم و به زندگی ادامه بدم
فقط پوچیه
اصلا هیچی احساس نمیکنم
نمیدونم باید زندگی کنم یا نه
اصلا جواب هیچیو نمیدونم
من که تصمیم به خودکشی حتمی فقط دارم به این فکر میکنم که کدوم راحت تره ( خفگی، قرص،چاقو، پریدن از ارتفاع،…):
جرعت خودکشی ندارم ولی انقد خسته شدم ک شاید ب زودی جرعتشو پیدا کنم، مشکلات خستم کردن،شاید بدتر از منم وجود داشته باشه ولی تحمل آدما ک مثل هم نیست، دیگ نمیکشه مغزم، دیگ طاقت ندارم، از همه خسته شدم، دیگه نمیتونممم، میشه واسم دعا کنین زودتر بمیرم؟میشه دعا کنین یکی از این صبایی ک آفتاب در میاد دیگ نفس نکشم و چشامو ب این دنیای کوفتی باز نکنم؟
دلم میخواد خودم رو بکشم به هیچی امید ندارم پدرو مادرم فقط می گویند تلاش کن ،با اینکه میدونند من چقدر تلاش کردم و چه شد و هیچی درست نمیشه فقط مریضی و درد و سختی کاش بمیرم.
هممون خست ام عدای خوشحالی در میاریم
دیگه خسته شدم از این دنیا میخوام بمیرم
بهخاطر مادر
دیگه خسته شدم مادرم فقط برام عصبانی میشه حتی اگه من کاری نکردم برادرم کاری میکنه به من باز عصبانی میشه میخوام بمیرم نمیخوام زنده بمونم اصلا وجود نداشته باشم نه تو اون دنیا نه این دنیا مادرم من رو دیگه دیونه کرده
فقط به خواطر مادرم
یه دختر زشت بی ریخت بی پول که پول نداره دکتر بره خوشگل کنه
دختری که خانواده اش همیشه جنگ دعوا بوده و عشوه و حرف قشنگ و محبت یاد نگرفته که تور کنه
دختری که ازمون لعنتی استخدامی مرحله اول قبول میشه مرحله دوم پارتی نداره که مصاحبه گزینش بالا بره
چرا زنده ام؟ چرا
فقط میدونم بگم که اگه خودکشی کنین بدتر میشه و درد بیشتری داره ولی این زندگی خیلی درد داره. فقط میشه تحمل کرد یا بهترش کرد.. امیدوارم.
خسته ام از جماعت زنده کش مرده پرست
میخام بمیرم 🙂
ای کاش من میمردم
من فقط ۱۴ سالمه من بدبخت ترین دختر دنیام . پدرم مشکل روانی داره مادرمم همینطور هر کدومشون سر کوچک ترین چیز طوری داد و هوار را میدازن که بیا و ببین منم که چیزی نمیتونم بگم کاری نمیتونم بکنم فقط میرم تو دستشویی یواشکی گریه میکنم
داداشمم که معلوله خیلی دوسش دارم از لحاظ جسمی ، حرکتی و ذهنی عصبی که بشه منو حسابی کتک میزنه منم چیزی نمیتونم بگم .
وضع مالیمون هم خوب نیس.کاش میشد میمردم
همه همیشه فکر میکنن شادم و بهتر زندگی رو دارم همه منو در حال خنده میبینن ولی هیشکی وقتایی که بی صدا گریه میکنم رو نمیبینه چرا این آدما پسفطرت نمیفهمن یه حرف میتونه با یه آدم چه کاری کنه خسته شدممممممم میخوام بمیرممممممممممم خدایااااااااااا دارم به مرز جنون میرسم خدااااا از رو زمین محوم کن
از خودکشی میترسم ولی خودت از زندگی محوم کننننننن
میدونی خیلی سخته هم زجر بکشی هم دووم بیاری من قول میدم خودمو بکشم الان نه فردا فردا نه پس فردا فقط بدونین بخاطر کمبود محبتی که از کسی که دوسش داشتم بود
من خسته شدم از زندگیم چند بار قرص خوردم باز همسرم و خانواده ام نجات دادند از همون اولا نباید به دنیا میام
میخوام بمیرم اینو جدی میگم از بس درس خوندم هیچ ک هیچ بازم میگن کم تلاش کردی بنظرتون سگ دو زدن ی آدم فقیر خاک تو سر بی حمایت گر کی بهش اهمیت میده ها دنیا عوضی لاشی بی قانون …از همه ی آدمای دورم متنفرم از زمین و زمان بدم میاد از خودم متنفرم …خودکشی دوس دارم اما وضعیتمو بدتر میکنه …از طرفی مامان بد بختم چی؟!
من هیچ امیدی ندارم که زنده بمونم .
من خیلی تلاش کردم اما زندگی منو نمیخاد:)
به پدر ومادرم گفتم بعد از مرگم همراه من دو فنجان چای هم دفن کنن شاید صحبت های من خدا به درازا کشید دل خوری ها کم نیست
نمی تونم خودمو بکشم! نمی تونم! فکر کنم اینم بخشی از عذاب منه. بارها به خودم میگم شاید واقعا تو یه دنیای دیگه ای زندگی کردم و حالا فقط اومدم به این دنیا تا تقاص چیزی رو پس بدم. حتی نمی دونم برای چی دارم مجازات میشم! الان باید بهترین سال زندگیم میبود. تازه 20 سالمه. باید با دوستام میرفتم بیرون، باید کلی چیز برای خوش گذرونی میداشتم و برای آینده م تلاش می کردم. ولی به جاش فقط دارم روزشماری مرگمو می کنم و حتی غصه ی اینو می خورم که حتی عرضه ی یه خودکشی ساده رو ندارم. مگه من چیکار کردم که لایق اینا شدم؟ مگه اصلا فرصت انجام کار نادرستی رو داشتم؟ چرا باید تو خانواده من تنها کسی باشم که آی کیوش پایینه؟ مردم حالشون ازم بهم میخوره. رفتارهای مصنوعی شون برای اینکه ناراحت نشم اونم درست درحالی که از درون حتی نمی تونن تحمل کنن حالمو به هم میزنه. احساس می کنم یه برونگرام ولی تنهایی برام شده مثل دارو. دو روز که آدمارو نمی بینم یکم بهتر میشم اما هر بار که بعد بهتر شدن دوباره میبینمشون، همه چیز تازگی داره. مثل یه جای زخم که بعد از کلی انتظار برای خوب شدنش دوباره از نو پاره شده.
هیچ وقت نمی تونم مستقل بشم، به هیچ جایی نخواهم رسید و تا آخرش رو مجبورم بیهوده زندگی کنم. به خدا باور ندارم. خدا فقط یه شوخی تلخه. منتظر روزیم که شهامت کشتن خودم رو پیدا کنم.
میدونی من یه خانواده ی خوب و مهربون و شاد آرزو کرده بودم ولی همیشه داخل خونه ی ما جنگ به پاست مامانم به آجی کوچیکم میگه ای کاش بمیری و ای کاش به دنیا نمیومدی دوتا آجی کوچیکم همش باهم دعوا میکنن تازه کنکور دارم چند روز دیگه ولی اصلا فکرم جمع نیست درسام اوکی نشده بابام همش سرکار وقتی هم میاد یا عصاب نداره یا اگه داره بخاطر دعوای اجیام و مامانم عصابش خورد میشه من اون موقع که امروز کردم خانواده مهربون تری خواستم این آرزو من نیست
من از زندگی خودم که جونم نمی تونم پول در بیارم و زنده بودن من برای کسی فرقی ندارد جوز مادرم