چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعملهای یک خودکشی موفق
نوشتهی سابق راهنمایی بود برای رهایی از چنین حسی، بعلت ازدیاد کامنتها و ایمیلها و عدم توانایی در پاسخگویی حذف شد. اگر از گوگل به این صفحه رسیدید نوشتههای زیر کمکتان میکند:
از شنبه شروع نخواهی کرد، اگر این نوشته را نخوانی
سواستفاده و دستکاری ذهنی: شناخت و جلوگیری از خطرناکترین قابلیت بشریت
چطور از یک جدایی جان سالم به در ببریم؟
مینیمال (۱۳) چطور با کسی که Emotionally unavailable است وارد رابطه شویم؟
چطور شاد و مفید زندگی کنیم؟ راهنمای عملی و قطعی شادی و بهرهوری روزمره
مینیمال (۱۲) با مسائل غیرقابل حل زندگیمان چه کنیم؟
چهطور از شر رابطهی مخربمان خلاص شویم؟
چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟
راهنمای مردن و زندگی پس از آن، یا چه کنیم که هر روزمان یک غنیمت با ارزش شود؟
مینیمال (۹) چطور خیلی سریع حس بهتری داشته باشیم؟
چطور برای زندگی برنامهریزی کنیم؟ راهکاری ساده و سریع برای رسیدن به اهدافتان
همین حالا لیستهای انتظارتان را تخلیه کنید
چطور در جای بد، خوب زندگی کنیم؟
با خوشبختی و ترسِ از دستدادنِ خوشبختی چه کنیم؟
شنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۹
درباره فکر و اهمیت دیگران به خودت فکر نکن ……….
به خودت فکر کن که بعد از مرگ چی میشه چه اتفاقی میافته فکر نکن با مرگ همه مشکل ها حل میشه نه بلکه بدتر میشه از جهنم و از این لحظه ای که داری هم بدتر میشه .من خودم درکت میکنم میدونم چی میکشی من خودم تو این وضعیت بودم و هستم
یه چیزی بهت بگم (به چیزی که از دست دادی فکر نکن چون باعث میشه چیزیوو که میخوای به دست بیاری از دست بدی)پس به دیروزت فکر بد نکن به فردات فکر خوب کن
شاید اعلان بگی این چه چرت و پرت میگه
ولی این حرف به خاطر خودت گوش کن
پس فکر دیروز بزار کنار و فکر خوبی برا فردات کن
یادگاری بنده خدا برای شما🌹
در اخبار سرچ کنید بزدلانه ترین خودکشی!
+منم
بهترین.. مردن. اینه تا میتونم زندگیمو میکنم.
هر وقت خدا خواست تموم بشه،،، تجربه نشون داده،،،هر کی خودکشی کرده،،نمرده ،عذابش بیشتر از قبل شده،،،
زندگی که بخواد تموم بشه ،،دست ما نیست،،خصوص خدا نخواد بمیری،،،،صد بارم خودکشی کنید ،،فقط عذابش می مونه،،،ادم دیدم سر دومین بار خودکشی خودشو فلج کرد،،،نمرد،،از خدا خواست منو خوب کنه،،اشتباه کردم،،،وقتی خدا میگه باید زنده بمونی،، تا وقتی گرسنه نیستی ،،یعنی زندگیتو ادامه بده،،،بدبختی گرفتاری همه دارن،،،یه سر تو گوگل بزنید ،،ادم هایی هستن تو جهان ،،فقط یه تیکه از خدا نان میخوان ،،شکمشون سیر بشه،،اونا هیچ وقت فکر خودکشی نمیکنن،،تا موقعی شکمشون سیره،،،نتیجه میگیریم،،،سطح زندگی ما همین اندازه،،من ادم دیدم شب ها نون خشک میخورد،،اعتراضی نمیکرد،،،الان بهترین جای شهر رستوران داره،،حالا یه طوری خدا رسوند،،،خودتان رو وسوسه های شیطان نزدیک نکنید بعد پشیمانی تحمل کنید ،،بی خیالی بهترین زندگی،،،،،
ماه هاست به مردن فکر میکنم
انگیزه ای برا زندگی ندارم
هیچ دستاوردی تو زندگیم نداشتم
آسیب های زیادی دیدم
قراره همیشه اینطور باشه؟
مگه زوره این همه عذاب رو متحمل شدن؟
خودم نخواستم به دنیا بیام
خودم که میتونم انتخاب کنم بمیرم
من ادم برونگراییم
همیشه با خندوندن مردم حالم خوب میشه
با کمک کردن به دیگران حالم خوب میشه
ولی حالم بده
اگه بخوام به دیگران کمک کنم باید حالم خوب باشه
من ادم دوست داشتنی نیستم
مامانم همیشه نفرینم میکنه
در صورتی که من همیشه بهش گفتم که چقدر دوسش دارم و همیشه کف پاشو بوسیدم
ولی بهم میگه ایشالا خدا دو نیمت کنه
بابام بخاطر مشکل قفسه سینم، یه روزی جلویه من به مامانم گفت این چی بود خانوم اوردی اخه
خواهرم منو بخاطر صورتم و بدنم مسخره کرد و هر چی میتونست بهم گفت
دختری که دوسش داشتم بعد از دیت اول وقتی که قیافمو دید پشیمون شد و دیگه بهم پیام نداد
من ادم ناشکری نیستم
فقط خسته شدم از زشت بودن
نمیدونم چند نفر این حسو درک کردن
ولی اینکه یه نفر تو رو نخواد خیلی حس دردناکیه
الان که دارم این پیامو مینویسم دارم گریه میکنم
من حالم خیلی بده
فقط نیاز به یه نفر داشتم که دوسم داشته باشه
امیدوارم همیشه تو زندگیتون لبخند بزنید و مادرتون دوستون داشته باشه
من ۱۸ سالمه و تویه این ۱۸ سال تا حالا مادرمم بهم نگفته که دوست دارم
نشنیدم این جمله رو تو زندگیم
احساس میکنم خیلی حس خوبیه که مادر فرزندشو دوست داشته باشه
تنها چیزی که احساس میکنم دوسم داره و حس میکنم که بهم گفته که دوسم داره موتورمه
تویه این روزا دوست دارم غیب شم
یا شاید همون دعایه مامانم که میگفت ایشالا خدا دو نیمت کنه
من خیلی مامانمو دوست دارم
اگر این پیامو میخونید لطفا دعا کنید که زود تر تموم شه
منم قولمیدم اگه رفتم برا شما دعا کنم که لبخند بیاد رو لبتون
امیدوارم مادرتون دوستتون داشته باشه
دوست دارم بمیرم شاید ب ارامش برسم
از 17 سالگی تا 24 سالگی یک روز نبود که به خودکشی فکر نکنم. نمیدونم چیشد زندگی واسم خواست و همه چی تغییر کرد. رسیدم به همه چیزایی که ارزود داشتم. تو 3 سال شدم یک ادم موفق و خوشحال. شکست هم خوردم این وسط اما نگاهم عوض شده بود. الان دیگه ایران زندگی نمیکنم. پول به اندازه کافی دارم. مسیری که میرم درسته اما گاهی وقتا مثل همین امشب یهو به یاد قدیما و اون 7 سال میام سرچ میکنم میخوام بمیرم. کمی پیامایی مثل پیامای اینجارو میخونم و غمگین میشم برای تموم اون آدم ها. متاسفم که درک میکنم همه شون رو. شدم مثل آدمی که قوت غالبش غمه و میل به مرگ داره اما الان جاییه که انقدر خوبه که نمیتونه ناشکری کنه نمیتونه بگه دنیا اذیتم میکنه نمیتونه بگه کسی دوسم نداره چون همه ی اینا غلطه. اما به هرحال گاهی مثل امشب فکر میکنم زندگی با تموم زیبایی هاش ایا ارزش زیستن داره؟ ایا اصلا این سوالو باید پرسید؟ ما اینجاییم و باید زندگی کنیم. این سوال پرسیدنش چه فایده ای داره؟ 10 سال از زندگی بزرگسالی من اینجوری گذشت. به اینده و ده سال بعد امیدوارم؟ نه اصلا. اصلا. اما چاره چیه؟ زندگی همینه. باید درد کشید…و ادامه داد…فقط میدونم در عین سخت و انگار تموم نشدنی بودنش خیلی زود تموم میشه…
سلام بنده متاهل دارای دوفرزند ۵سال سابقه کاردر پالابشگاه بدلیل نداشتن اشنا یا همان پارتی اخراج شدم😔😔😔امشب خیلی خستمه بریدم از بس شرمنده زن بچم شدم امیدوارم حلالم کنند😔😔
من هیچ دوست واقعی ندارم
هرسال که با یکی دوست میشم بخاطر دلایلی که حتی نمیدونم چرا اونا ولم میکنن
حتی نمیگن دلیل کارشونا
من دوست ندارم تنها باشم ولی هروقت به جایی میرسه که به دوستم وابسته میشم اونا ولم میکنن
خسته شدم واقعا و نمیفهمم از جی اصلا خستم از همچی و خودم متنفرم توی هیچی خوب نیستم حتی خوشگلم نیستم برای هیچکس مهم نیستم همه الکی میگن که براشون مهمم کاش بمیرم همچیرو دارم توی زندگیم خراب میکنم و توی هیچی پرفکت نیستم حتی بلدم نیستم خودکشی کنم من نمیخوام بمیرم فقط نمیخوام اینجوری ژندگی کنم حالم از همچی بهم میخوره خوشبحاله کسایی که مردن یا کسایی که زندگیشون عالیه
سلام
من هم دوست دارم خودم رو بکشم
احساس میکنم هیچکس منو دوست نداره
مامان و بابام دوستم ندارن و همش میگن آبجی بزرگترم خوبه
خب من هیچوقت پول ندارم که بهشون بدم اما اون همیشه به مامان بابام پول میده و بهشون کمک میکنه،یعنی پول دارم ولی نمیرسه که به اونا بدم
همیشه حقوقم کم میاد از خرجام
احساس میکنم شوهرم منو دوست نداره چون همش میرم سرکار و انقدر خسته ام که نمیشه اون از بودن کنارم لذت ببره
احساس میکنم لچه هام دوستم ندارن چون من همیشه از خستگی که دارم اونارو میزنم و هیچوقت حوصله اونا رو ندارم
قبلا که خانه دار بودم با بچه هام بازی میکردم ولی الان حتی نمیتونم فکرش رو هم بکنم و حتی فکر کردن به بازی کردن با بچه ها برام عذاب آوره
خدایا چیکار کنم از این وضع خسته شدم و دلم میخواد خودم رو بکشم
افسردگی شدید مشکلات روانی و مشکلات جسمی مشکلات مالی از وقتی به دنیا آمدم یه روز خوش نداشته ام از بچگی همیشه مسخره شدم به خاطر همه چی ایم قیافه ام مشکلات پوستی ایم جسم ضعیف ام هر چیزی دیگه ای فکرشو تو مدرسه هم همیشه همین بود همیشه هم کتک می خوردم حتی مادرم مسخره ام میکنه همیشه بهم توهین میکنه فوش می ده و مقایسه ها و منت هایی بی منطق از این زندگی خسته شدم کار میکنم هیچی درس می خونم هیچی ورزش میکنم هیچی با اینکه همه تلاش ام رو میکنم همیشه بازنده منم اونقدر با خودم حرف زدم چند شخصیت ای شدم اورثینک میکنم بعضی وقتا توهم می زنم شبا تا صبح بیدار ام نمی تونم بخوابم حتی خیره به سقف هر چی بگم کم گفتم کتاب ها می تونم به بنویسم از درد هام بی خوابی خیلی بده هیچ رو ندارم خیلی تنها ام یه دوست یا یه چنین چیزی خانواده ام بهم اهمیت نمی دن دلم خون خون یک و نیم ساله سر درد دارم سینوزیت هام عفونت دارند و لثه هام همین طور سر درد هایی عصبی مدادم سر درد هایی که بخاطر پنیک اتک هم که دیگه بدتر چندباری سعی کردم خودمو بکشم اما فایده نداره نمردم زنده موندم ۳۲۰۰ میلی گرم ایبوپروفن خوردم تو ویکی پدیا نوشته بود میکشه اما زنده می موندم چند هفته داشتم از درد می مردم کلیه هام و سیستم گوارش ام داغون شدن رنگ پریده بود مثل مرده ها شده بودم تب کرده بودم ۴ یا ۵ صبح قرص هارو خورده بودم ۲ ظهر خواب پاشدم با کله رفتم تو دیوار بعد اش پا شدم و در کمال نا باوری زنده موندم همش با قرص هایی مختلف سعی کردم نزدیک ترین تجربه به مرگ ام با قرص این بود واقعا هم داشتم می مردم اما زنده موندم نمی دونم چطور دیروز کلی قرص خوردم دوباره نه اونقدر ها ولی زیاد بود بیشتر مداکسن هنوز دل درد دارم خیلی وحشتناک عه اونقدر به دیوار مشت زدم دیوار پر ترک و لکه خون و جای مشت هام عه دست هم پوست اش کنده شده زخم چند سانتی رو دستمه الان دست چپ ام اون قدر سعی کردم رگ ام بزنم اما نتونستم زخم عمیق ای ایجاد کنم دستم پر از زخم عه اون قدر اونجا رو با تیغ بردیم که پوست اش کلف شده واقعا من چرا نمی میمیرم از عذاب کشیدن خسته شدم انگار مشکل منم هر چقدر هم تلاش میکنم انگار نه انگار بد تر میشه مثل دست و پا زدن تو باتلاق عه از اسیب زدن به خودم و نمردن خسته شدم چرا هیچکس رو ندارم چرا ها چراااا می دونم همیشه قراره هیچکس بهم اهمیت نده قبلا زخم هامو قائم می کردم اما وقتی شروع کردم به کمک خواستن فریاد زدن قائم کردن رو گذاشتم کنار فهمیدم هیچکس براش مهم نیست زخم هامو می ببن و بیشتر مسخره ام میکنن و بیشتر بهم آسیب میزنن فهمیدم تنهام تو ای که این رو می خونی می دونی تو هم داری درد میکشی که به این صفحه رسیدی متاسفم خیلی بد عه مگه نه می دونم تا استخوان درک میکنم امیدوارم بی کس و تنها نباش یا حداقل پناهی داشته باشی مثل من نباشی من از ۱۲-۱۳ سالگی افسردگی ایم شروع شد الان ۱۶ سالمه ار همون اول ها افکار خودکشی دارم اما تا به این اندازه خودکشی هام جدی نشده بود تو ۶ یا ۹ شایدم ۱۲ ماه اخیر افکار خودکشی ایم جدی تر شده بیشتر و بیشتر هر شب که سعی میکنم خودمو بکشم و به خودم آسیب بزنم دست خودمم نیست هیچی فایده نداره به تهش رسیده ام نا امیدی رو اونجا کامل حس کردم بعد از خودکشی نا موفق از مرگ هم نا امید شدم نمی دونم دارم چیکار می کنم به درد عادت کردم بهش اعتیاد پیدا کردم می خواستم یه چیزی هایی بگم شاید کمک ات کنه اما اگه می تونستم به خودم کمک میکردم در هر صورت بل قرص سعی نکن خودتو بکشی بیشتر درد میکشی و اندام داخلي ات آسیب می بین احتمال زیاد هم نمیمیری به رگ ات ام کاری نداشته باشه به دیوار ام مشت نزن وقتی ببنی به ترک هایی دیوار بیشتر از زخم هایی دست ات اهمیت میدن داغون میشی امیدوارم برای تو اینطوری نباشه واقعا چرا آخه چرا یه آدم آنقدر باید درد بکشه اونم با این سن بی خیال شاید امشب بمیرم راحت شم شاید هم یه معجزه شه اوضاع کمی بهتر شه قسمت دردناک اینجا هیچ کدوم اتفاق نمی افتند فقط اوضاع بد تر میشه احتمالا اینم هیچکس نمی خونه تا به اینجا می دونم هیچکس بهم اهمیت نمیده همیشه همین بود به قولی من مرد تنهای شبم بزار با یه دل نوشته تموم اش کنیم :سر خود سرخ شد
سوخت و خاکستر شد
در دست هایی باد نا پدید شد
ازش فقط جایی خالی و حس پوچی اش ماند
لبخند ام بود
باد اون رو هم برد
فقط اون نبود همه چیزم رو بردن
یکی رو باد یکی رو خاک یکی رو دریا
تنها تر تنها ترین تنهایی دنیا /یکی دیگه ها :این درد نامرئی این سرطان مغزی
این فکر و خیال ها جنگ هایی درونی
کلمات و شعر ها از توصیف اش عاجز اند
شاید هم مننمی تونم
چند بیت که سهل است
هزار صفحه نیز این درد و رنج درونی نمی تواند توصیف کند
بعدی :بینا اماما جزتاریکی چیزی نمی بینم
چیست این حال و روز
خنده که هیچ
خواب و خوراک هم
ز من فراری شدند
این غم ها این درد ها
روحم را میخراشیده اند
گویی سیاه چاله هایی تاریکی
چشمانم را پوشانده اند
گاه یکی هم نیست ام
گاه هزارن تن
تشنه به خون هم
این جنگ درونی
پایانش نیست
این درد بی پایان
محکوم به چشیدن اش تا ابد
انگار صبح نخواهد شد
گوییخورشید مرده است
آسمان ام خالی از ماه و ستاره
چیزی نیست فقط منم و تاریکی
خالی پوچ
به دنبال رهایی از فلک ذهن
اینم بعدی :
لیلاام نیامدی گشتم نبودی
کجایی که مجنونت ز درد خماری ات تلف شد
هرگز نفهمیدی که چقدر عاشقت ام
رفتی و من به دنبال ات گشتم
میگردم شاید روزی دوباره آن چشمان زیبا را ببنم
و گویم که دل به تو بسته ام دل می دهی به من
اما می دانم نخواهم یافت تورا
اما باز می گردم
دیونه ام کردی دیونه
بعدی :سقوط در سکوت ساکت
ایستادم لبه پرت آگاه آخره خط پل درد
گر بپرم پایین ندانم چه خواهد شد
شاید تمام شود درد بی پایان
شاید اضافه شود یه چیز جدید به لیست نا موفق هایم
شاید پس از پایان محکوم شروع دوباره باشم
شاید درد بیشتر و شاید آرامش
شاید دادگاه باشد اما این دفه عادل
شاید همش هست افکار مریز بنده هس
شاید نادان تر از آن ام که بدانم
احتمال هس دگر
ندانم که بپرم یا بسازم برم جلوتر
دل نوشته ها برای خودم بود خودم نوشتم ام کلمات از بیان این درد ها عاجزند امیدوارم حالت و حالم و حالمون بهتر بشه آخر شب ۷ آبان ۱۴۰۳ اینم یادگاری از من
گاهی به خودکشی فکر میکنم ولی پشيمون میشم. چون از عواقبش میترسم. شاید اگه از عذاب الهی و اشکای پدرم نمیترسیدم خیلی وقت پیش رفته بودم. امشب سه آبان 1403 هست و من دو روز دیگه بیست و یک ساله میشم. هرگز زندگی شادی نداشتم، چندسال پیش صمیمی ترین دوستم و کسی که دوستش داشتم باهم وارد رابطه شدن و تقریبا همه دوستام طرف اونو گرفتن. کلا یه رفیق صمیمی برام مونده بود که اونم چندوقت پیش گفت بهم زنگ نزن. الان که دارم اینو مینویسم شرایط روحیم خیلی بده. اوضاع مالیمون خوبه ولی در تنگنای شدید هستم. پدرم مجبور شد ماشینم رو بفروشه، پدرم خیلی مرد خوبیه و خیلی پیش ما شرمنده ست. گاهی که شرمندگی رو توی نگاهش میبینم دلم میخواد بمیرم. چطور ما همه چیمونو توی کمتر از شیش ماه از دست دادیم. خدا خودش شاهده یک درصدم به فکر مال و منال نیستم، ولی وقتی غم مادرمو شرمندگی پدرمو میبینم انگار دنیا روی سرم خراب میشه. بیشتر از یک ماه بود پدرم حتی میوه نخریده بود برای خونه، پریروز میخواست ماهی بخره نتونست. من سرکار میرم ولی هیچ کاری از دستم برنمیاد. امشب خودم میوه خریدم براشون، کاش کاری از دستم برمیومد.خدایا من خیلی پیششون شرمندم. من به هر دری میشد زدم، هر چندتا امام که فکرشو کنین رو صدا زدم، حتی نماز امام جواد خوندم. کلی شهیدو قسم دادم، رفتم سر مزار خیلیا و ازشون کمک خواستم ولی هیچکس جوابمو نداد. نمیدونم شاید من به اندازه کافی خوب نیستم. خدا لعنت کنه اینایی رو که زندگی رو اینقدر برامون سخت کردن. با اونی که دوستش دارم نامزد کردیم ولی حتی توان عقد گرفتنم نداریم. خدایا خودت کمکمون کن من دیگه نمیتونم. امشب زنگ زدن تولدم رو پیشاپیش تبریک بگن، بابام یکم نگاهم کرد. داشتم از بغض میمردم. از خجالت حتی نتونست بهم تبریک بگه. پارسال با کلی ذوق برام ماشین خریده بود. مامانم به شوخی گفت پارسال این موقع ماشین گرفته بودی برای تولدت. خدا خودش شاهده که چی به روز من گذشت. امیدوارم یروز بیام اینجا که مشکلمون حل شده باشه. خدایا کمکمون کن من هیچکسو ندارم جز تو.
امیدوارم همه دوستای که این متنارو نوشتن زنده باشن:)
خوشحالم که تنها نیستم .
خیلی عوضیم که همچین فکری کردم اره ؟
من از ده سالگی میخواستم بمیرم یه مدت نماز خواندم حالم خوب شد اما بعد دوباره برگشت این حس بدم ولی هزار برابر بدتر .
من یه ترسوی بدبختم نه جرات مرگ دارم نه زندگی .
من تک فرزندم تنها بودم از بچگی تنها بودم .
تو این مملکت بین این همه نخبه چه غلطی کنم هیچ کاری نیست که بتونم انجام بدم .
تو نمونه دولتی قبول نشدم تو اولین امتحان زندگیم شکست خوردم چطوری میخوام تو کنکور موفق شم .
هیچ چیز نیست که بهش علاقه داشته باشم هیچ انگیزه ای ندارم فقط گوشی ، غذا ، مامان و بابام عروسکام .
بابام مامانم انقدر زحمت میکشن کار میکنند چرا نمیتونم یه بچه خوب واسشون باشم .
مامان و بابام لیاقت ی بچه ی بهتر داشتند اونا لیاقت بهترین ها را دارند چرا خدا منو بهشون داد کاش هیچوقت خدا منو بهشون نمیداد .
از تغیرات متنفرم خیلی میترسم .
از بزرگ شدن و عوض شدن بقیه میترسم .
چیزی به نام عشق وجود ندارد فقط تو فیلم هاست به هر یه مرد خوب هم ندیدم .
وقتی به گذشته فکر میکنم حالم بد میشه کی گذشت چرا آنقدر زود گذشت.
به مامانم میگم میگه دست خودته از کسایی که مینالن متنفرم باورش نمیشه حالم بده درد دارم به خدا حالم بده
حالم خوبه و عادیم و میگم زندگی میکنم اما بد دست و پامو میلرزه و یخ میکنه قلبم درد میگیره و اشکم در میاد خیلی خیلی میترسم
امیدوارم بمیرم امیدوارم خودش منو بکشه قبل از اینکه دست به کار بشم .
امیدوارم زلزله بیاد یا آخر زمان شه و هممون بمیریم
خسته ام بدجور بریدم دیگه توان ندارم میخام بمیرم تا آخرهفته تمامش میکنم تحمل ندارم
نمیدونم حس میکنم حتی دردامم بزرگ نیست حتی حال بدم مثل بقیه نیست بزرگ نیست بی ارزشه کل وجودم فقط میدونم خسته ام و حوصله تینده ساختن رو نداذم حوصله رویا بافتن حوصله تلاش کردن برا رسیدن به خواسته هام و تجربه چیزای جدید دلم میخواد یه قبر داشته باشم برم توش نیاز به هیچی نداشته باشم بی حرکت ساکن بدون اینکه کسی ازم توقع من بهتر بودن رو داشته باشه بدون اینکه بخوام بجنگم برای چیزی بدون اینکه حتی بیهوده نفس بکشم هیچ معنی ای هیچ هدفی پیدا نمیکنم که بخوام براش بجنگم انگار می ونم قراره هیچوقت به رویاهام نرسم یا خیلی دیر برسم و دیگه مهم نباشن خسته شدم از اینکه همش منتظر تحسین و تشویق بقیه ام منتظر تاییدشون بدم میاد از خودم که انقدر طفیلی و عقده ای و محتاجه اینکه برا خودم هیچ حق و ارزشی نمیدونم حس میکنم هرکی دور ورمه از سرم زیاده و چقدر من کم و بی ارزشم در مقابل ادمای دورم کاش میتونستم به خودم کمک کنم و خودمو از دست خودم نجات بدم حس میکنم همه حرفای الانمم حتی بیهوده است متاسفم کاش هیچوقت وجود نداشتم
نمیدونم هیچ انگیزه و هیچ امید به اینده ندارم فقط یک موجود زنده ام ولی زندگی نمیکنم . تمام احساس های که دارم تجربه میکنم داره مثل خوره من و میخوره . دعا کردم خدا جونم بگیره ولی دلم نمی خواد خودم این کار بکنم انگار مثل یک بازنده میمیریم . تمام زندگی مثل بازنده بودم که فکر میکردم بردم ولی اینطور نبود همیشه حس متفاوت داشتم که مثل بقیه نیستم این من و نابود کرد نمیخوام با خودکشی کردند این حس که بازنده بودن به خودم دوباره بدم . میخوام باور کنم که اینده خوبی وجود داره . روزهای خوبم برای من میاد .
منم مث شما وقتی پیام تک تکتونو خوندم و گریه کردم فقد ب این فکر کردم چقدر ادما ضالمن چقدر ادما نامردن چقدر ادما بی رحمن ک با چند نفر طوری رفتار میکنن ک میاد برای خودکشی 🙂
ب خودکشی فک میکنم هر ثانیه هر دقيقه هر ساعت و هر روز پول ندارم ۷ میلیون قسط دارم بابام بهم پول نمیده منم خستم ن خانواده اهمیت میده ن کسی خودم میخوام کار کنم ولی کار کجا هیچ حتی پول ی سسمارکت خریدنو ندارم آدرس پول اینم ندارم فک کنم باید بمیرم فقط
خودکشی راه خوبی نیست با مشکلات مبارزه کنید
سلام دیمن تو زنده موندی؟
بالاخره چند نفر که حالمو میفهمن و حالشونو میفهمم
کشش؟ دیگه ندارم دام میخواد خودکشی کنم ولی میخوام ادامه بدم و به چیزی که براش خلق شدم برسم
به چیزی که حقمه
هعی ولی خستم