آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعمل‌های یک خودکشی موفق

نوشته‌ی سابق راهنمایی بود برای رهایی از چنین حسی، بعلت ازدیاد کامنت‌ها و ایمیل‌ها و عدم توانایی در پاسخ‌گویی حذف شد. اگر از گوگل به این صفحه رسیدید نوشته‌های زیر کمک‌تان می‌کند:

از شنبه شروع نخواهی کرد، اگر این نوشته را نخوانی
سواستفاده و دستکاری ذهنی: شناخت و جلوگیری از خطرناک‌ترین قابلیت بشریت
چطور از یک جدایی جان سالم به در ببریم؟
مینیمال (۱۳) چطور با کسی که Emotionally unavailable است وارد رابطه شویم؟
چطور شاد و مفید زندگی کنیم؟ راهنمای عملی و قطعی شادی و بهره‌وری روزمره
مینیمال (۱۲) با مسائل غیرقابل حل زندگی‌مان چه کنیم؟
چه‌طور از شر رابطه‌ی مخرب‌مان خلاص شویم؟
چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟
راهنمای مردن و زندگی پس از آن، یا چه کنیم که هر روزمان یک غنیمت با ارزش شود؟
مینیمال (۹) چطور خیلی سریع حس بهتری داشته باشیم؟
چطور برای زندگی برنامه‌ریزی کنیم؟ راهکاری ساده و سریع برای رسیدن به اهداف‌تان
همین حالا لیست‌های انتظارتان را تخلیه کنید
چطور در جای بد، خوب زندگی کنیم؟
با خوشبختی و ترسِ از دست‌دادنِ خوشبختی چه کنیم؟

پیش‌نوشت:
– تمام کردن این پست سه ماه طول کشید. درواقع اراده‌ای برای تمام کردنش وجود نداشت ولی خودکشی ناموفق دوست صمیمیم باعث شد عزمم رو جزم کنم برای نوشتن و تمام کردنش. امیدوارم به درد شمایی که از گوگل به این صفحه رسیده‌اید هم بخورد و بتوانید با موفقیت خودتان را بکشید.
جهت ابهام‌زدایی، این نوشته دعوت و راهنمایی برای خودکشی جسمی نیست ولی اگر با این ایده این پست را می‌خوانید ممکن است کمکتان کند.

خودکشی مرحله نهایی افسردگی هست. افسردگی وقتی به‌وجود می‌آید که وضع موجود دیگر قابل تحمل نیست و وضع موجود از چیزهایی بوجود می‌آید که شما می‌خواهید ولی نمی‌توانید به آن‌ها برسید یا آن‌ها را بدست آوردید.
در این شرایط اولین (یا کمی بعد از اولین) فکری که به ذهن هر کسی می‌آید خودکشی‌ست. قطع ارتباط دائمی با دنیا و خودتان. خاموشی مطلق هرچیزی که درحال حاضر می‌شناسید.

خودکشی

خودکشی انواع مختلفی دارد:
– خودکشی مجازی، قطع ارتباط با تمامی شبکه‌های مجازی و حذف خودتان از اینترنت.
– خودکشی عاطفی، پایان رابطه‌ی مخرب به نفع یک یا هردو طرف رابطه.
– خودکشی مالی، توقف تلاش برای رویه درآمدزایی آب باریکه‌ای و پایان تلاش برای حرکت در مسیری که دولت یا گذشتگان (به شکل عرف) برایتان تعریف کرده‌آند.
–  و البته خودکشی جسمی که یکی از انتخاب‌هاست ولی بعد از انجام گزینه‌های قبلی و مراجعه به روانپزشک.

خودکشی در ابعاد زمانی هم متفاوت هست:
– خودکشی ماضی، مناسب برای افرادی که در گذشته گیر کرده‌اند.
– خودکشی مضارع، مناسب برای افرادی که فقط برای آینده زندگی می‌کنند.
– خودکشی حال، مناسب برای افرادی که گذشته و آینده را ول کرده‌اند و فقط درگیر همین لحظه و همین الان هستند.

اگر بخواهم این نوع از افراد را به نسبت تمرکزشان بر زندگی با نمودار نشان دهم همچین چیزی خواهد شد:
– نمودار قرمز برای افرادی که در گذشته گیرکرده‌اند.
– نمودار زرد (که به رنگ خردلی نشان داده شده) برای افرادی که همه‌چیز را ول کرده‌اند و چسبیده‌اند به آینده.
– نمودار نارنجی برای افرادی که نه گذشته برایشان مهم است و نه آینده. چسبیده‌اند به الان.
– و درنهایت نمودار آبی که بنظرم تعادل ایده‌آلی دارد. با گوشه چشمی به آینده‌ی نزدیک و ممکن و همچنین توجه به درس‌های گذشته‌ی نه‌چندان دور، تمرکز بر حال.

نمودار تمرکز-زمان

شما برای رهایی از وضعیتی که در آن گیر کرده‌اید چاره‌ای ندارید جز خودکشی. جز اینکه خود گیرکرده در گذشته‌تان را زیر آب خفه کنید چاره‌ای ندارید. هیچ‌راهی جز اینکه خود آینده‌نگرتان روی صندلی برقی ببندید و جزغاله‌اش کنید ندارید. بگذارید تاوان به‌تباهی کشاندن حال و آینده‌تان را بدهد. چاره‌ای جز حلق‌آویزکردن خودتان که چنان درگیر لحظه است که ۱۰ ثانیه بعد کوچک‌ترین اهمیتی برایش ندارد نیست. 

فقط بعد از این خودکشی‌هاست که خود واقعی شما مجال نفس‌کشیدن پیدا خواهد کرد.

برای خودکشی بهتر و بدون‌درد، برای خودتون دلایل کافی برای به سیم آخر زدن پیدا کنید و به سیم آخر بزنید. با خود واقعی‌تان صلح کنید و تلاش کنید مشکلات‌تون را حل کنید و اون‌هایی که حل نمی‌شوند رو از خیرشون بگذرید و ول کنید و رد بشوید و شعبده‌بازی کنید و موفق شوید و از زندگی لذت ببرید و این آهنگ رو گوش بدید و سخت نگیرید.

اگر فکر می‌کنید این نوشته چرت‌وپرت هست این کلیپ قطعا کمکتان می‌کند:

 

اگر دلتان خواست با کسی درمورد شرایط‌تان حرف بزنید می‌توانید به ده‌ها نفری که من رو لایق هم‌صحبتی دانستند ملحق شوید. من قضاوت‌تان نمی‌کنم و از شنیدن داستان زندگی‌تان لذت می‌برم. صفحه ارتباط رو ببینید.

و در آخر:

انسان فقط با تجربه‌ی درد و رنج به اوج عظمت می‌رسد.
ناپاک‌ها آنانند که گزندی ندیده‌اند، نسوخته‌اند، خونشان ریخته‌نشده، دریده نشده‌اند. ارزشی درون خود ندارند و جایی در این دنیا ندارند. آنان خفته‌اند. شادمان باش که شکستگان بیش از همه تکامل یافته‌اند.

مرتبط:
در باب آنلرن
– چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟

بروزشده در یک‌شنبه، ۱۳۹۹٫۰۹٫۳۰

آراز غلامی
شنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۹
Asal*:

من فقط ۱۵ سالمه ۱۵ سالمه ولی اغلب وقتا احساس میکنم ۳۵ سالمه از وقتی که چشامو باز کردم کلی‌مشکل ریخت رو سرم تو سن چهار سالگی پدرمو از دست دادم و امشب سالگرد ۱۱ پدرمه جالبه خیلیی چون همین شب با کسی که خیلیی دوسش دارم دعوا کردم بعد از فوت بابام مامانم دوباره ازدواج کرد خونه ی پدریم همیشه با من دعوا دارن عمو هام به جای اینکه کمرمو بگیرن تحقیرم میکنن یکی از عموهام سند پدربزرگمو داد دست پدربزرگم و قرارع به زور خونه رو ازم بگیرن و داره جالبتر میشه میخوان با زور با پسر عموم ازدواج کنم، من با مامانم زندگی میکنم یه روز تو فضای مجازی گشت میزنم با یکی آشنا شدم عاشقش شدم فکرنمیکردم عاشق کسی بشم که از نزدیک ندیدمش اونم عاشقم شد وارد رابطه شدیم میشه گفت یه ساله باهمیم ولی خیلی اختلاف داشتیم مخصوصا عقاید و دین و…. حتی سلیقه مون فرق میکرد ولی بازم دوسش داشتم ولی امشب بهم زدیم دعوا کردیم من بازم میخوام بگردیم از ته دلم اینو میخوام ولی وقتی طرف اینو نمیخواد تنهای چیزی که به ذهنم میاد خودکشیه!!!میشینم با خودم فکرمیکنم چندبار این کارو کردم ولی فایده نداشت کلی بع چیزای مثبت فکرکردم ولی بازم فایده نداشت همه چی بهم ریخته از اونجا شوهر مامانم با مامانم هی دعوا میکنن هرجا برم همه دعوا میکنن وقتی به محبت نیاز دارم کسی بهم محبت نمیکنه الانم واقعا بهش نیاز دارم من خیلی حساسم زود گریه میکنم ولی الان نمی تونم اصلا گریه کنم کلا نمی تونم اشک بزیزم بغض خفم میکنه ولی اشکام نمیریزن سه روزه اینجوریم بنظرتون چکار کنم؟
دارم آتیش میگیرم
با دوتا از‌دوستام درد و دل کردم کافی نبود
حالا چکار کنم…
هیچ راه حلی تو ذهنم نمیاد
امیدوارم بهم کمک کنی

Ranginkamanbiaban:

به کسایی که قصد خود کشی دارن باید گفت که با خودکشی کردن فقط جسم حذف میشه و آدم فقط وجود مادی شو از دست میده و در اصل این روحه که از مشکلات ومشقات زندگی رنج می کشه و تحت فشاره و با حذف فیزیکی روح همچنان در عذابه ؛ ولی فرقش با وقتی که زنده بود و جسم داشت اینه که با همون جسم و حضور دنیایی به آرامش روحش کمک می کرد مثلا برای حل مشکلات قدم بر می داشت ، با فعالیت سالمی سر گرم می شد و اوقاتی از غم دنیا فارغ میشد ، از مشاوری راهنمایی می گرفت، با کسی در رابطه با مشکلش درددل می کرد ، یا حداقل ش اینه که یه دمنوش آرامبخش برای تسکین روحش می خورد ولی کسی که خود کشی می کنه این امکان ها را از خودش صلب می کنه همچنین آن دنیا هم مکان خرم تری از این دنیا برای این قبیل افراد نیست ؛ خودکشی قتل نفس محسوب میشه و از گناه کبیره است و ممکنه آن دنیا فرد عذاب و رنج هاش از این دنیا هم بیش تر باشه مخصوصا اینکه گناهان دیگه ای هم در این دنیا مرتکب شده باشه ؛ درسته پرونده این دنیا بسته میشه ولی پرونده اون دنیا تازه باز میشه و میشه گفت مثل از مرداب به گرداب رفتن می مونه.
و اینو بدونید که با اینکار چشم های زیادی رو نم دار می کنین و کمر مادرتون رو هم خم دار می کنین.

توصیه می کنم جاده ای از روحتون به خدا افتتاح کنین، و به سمت اون که آفریننده شما و بقیه و همچنین مدبر عالمه و بر هرکاری تواناست ، دست جلو ببرید تا دستتون رو بگیره.

و هرگاه اگه از سختی های زندگی به ستوه آمدید و نا امیدی در دلتون لونه کرد یاد جوانه های علفی بیفتین که دل سنگ سخت رو می شکافن و بیرون میان و مردم از دیدنشون حیرت می کنن چون مانع به این بزرگی رو از سر راهشان بر داشتن؛ ولی رشد کردن جوانه های حتی پیاز زعفران هم به چشم کسی نمیاد و برای کسی عجیب و بهت بر انگیز نیست چون همه شرایط رشد واسشون مهیا بوده و راحت در اومدن.
اگه از زندگی ناامیدین اینو بدونید که حتی در بیابان های سوزناک هم هر از گاهی نسیم خنک میاد.
و اگه پشت سر هم بد شانسی میارین به جمله باور داشته باشین که بهترین بارون ها از سیاه ترین ابر ها سرازیر میشن.
امید داشته باشین زود یا دیر حتی شده خیلی دیر روزایی میاد که واستون اتفاق های خوشایند می افته و گره های زندگیتون دونه دونه باز میشه و نفس های خنک از وجودتون بر افراشته میشه و این تصمیم که داشتین رو یه اشتباه مضحک می دونین.
(لطفا اگه با کسی برخوردید که چنین قصدی داره نوشته مطالب فوق رو واسش بفرستید.)

Rangin kaman biaban:

به کسایی که قصد خود کشی دارن باید گفت که با خودکشی کردن فقط جسم حذف میشه و آدم فقط وجود مادی شو از دست میده و در اصل این روحه که از مشکلات ومشقات زندگی رنج می کشه و تحت فشاره و با حذف فیزیکی روح همچنان در عذابه ؛ ولی فرقش با وقتی که زنده بود و جسم داشت اینه که با همون جسم و حضور دنیایی به آرامش روحش کمک می کرد مثلا برای حل مشکلات قدم بر می داشت ، با فعالیت سالمی سر گرم می شد ، از مشاوری راهنمایی می گرفت، با کسی در رابطه با مشکلش درددل می کرد ، یا حداقل ش اینه که یه دمنوش آرامبخش برای تسکین روحش می خورد ولی کسی که خود کشی می کنه این امکان ها را از خودش صلب می کنه همچنین آن دنیا هم مکان خرم تری از این دنیا برای این قبیل افراد نیست ؛ خودکشی قتل نفس محسوب میشه و از گناه کبیره است و ممکنه آن دنیا فرد عذاب و رنج هاش از این دنیا هم بیش تر باشه مخصوصا اینکه گناهان دیگه ای هم در این دنیا مرتکب شده باشه ؛ درسته پرونده این دنیا بسته میشه ولی پرونده اون دنیا تازه باز میشه و میشه گفت مثل از مرداب به گرداب رفتن می مونه.
و اینو بدونید که با اینکار چشم های زیادی رو نم دار می کنین و کمر مادرتون رو هم خم دار می کنین.

توصیه می کنم جاده ای از روحتون به خدا افتتاح کنین، و به سمت اون که آفریننده شما و بقیه و همچنین مدبر عالمه و بر هرکاری تواناست ، دست جلو ببرید تا دستتون رو بگیره.

و هرگاه اگه از سختی های زندگی به ستوه آمدید و نا امیدی در دلتون لونه کرد یاد جوانه های علفی بیفتین که دل سنگ سخت رو می شکافن و بیرون میان و مردم از دیدنشون حیرت می کنن چون مانع به این بزرگی رو از سر راهشان بر داشتن ولی رشد کردن جوانه های حتی پیاز زعفران هم به چشم کسی نمیاد و برای کسی عجیب و بهت بر انگیز نیست چون همه شرایط رشد واسشون مهیا بوده و راحت در اومدن.
همچنین به این جمله باور داشته باشین که بهترین بارون ها از سیاه ترین ابر ها سرازیر میشن.
امید داشته باشین زود یا دیر حتی شده خیلی دیر روزایی میاد که واستون اتفاق های خوشایند می افته و گره های زندگیتون دونه دونه باز میشه و نفس های خنک از وجودتون بر افراشته میشه و این تصمیم که داشتید رو یه اشتباه مضحک می دونین.
(لطفا اگه با کسی برخوردید که چنین قصدی داره نوشته مطالب فوق رو واسش بفرستید.)

ندونی بهتره:

در مورد همه چیز فکر کنید ببینید مغزتون چی میگی ، ببینید دلتون چی میخواد بعشد تصمیم بگیر
من بین مغز و دل یکی رو انتخاب نمیکمنم معمولا وسط شون رو ولی به این نتیجه رسیدم اگر مغز رو انتخاب کنم بهتر جواب میده ولی مشکل اینجاعه که من به مغزمم شک دارم وگرنه چطور به فکر خودکشی میفتادم.

ندونی بهتره:

از اول تا اخر تمام این پست ها رو خوندم شاید باور نکنید تمام این مشکلات رو دارم و این مسئول خانواده هم هستم
20 سال بیشتر ندارم فکر نکنید من ازدواج کردم یا از خوشی های زندگی کوچکترین لذتی بردم چون بار سنگینی که از بچگی روی دوشم بوده و تا الان هم هست و از گذشته از سطح توقع بقیه که خیلی بالاعه من خودم هم از خودم توقع بالایی دارم .
نمیدونم یک چرا ولی یک روزی از خدا تمام اون چیزی رو که که داشتم گفتم که نخواستم مال خودت اگر این چیزیه که خوبه من نمیخوام و از اون به بعدش هر روز بدتر از بد شد هر دقیقه اش و این بنظر خودم تا الان بزرگترین ارززم بود که براورده شد خخ باور کن.
همه چیزایی که نوشته بودن رو من هم تجربه کردم الان میخوام نتیجه ای رو همین الان گرفتم رو با شما هم در میون بزارم :
1- من چقدر ادم بدبختی هستم که همه این گرفتاری و مشکلات وازار و اذیت ها و دیدن جامعه مریض و ذهن خیییلیی اشفته خودم با هم دارم و این رو که الان نوشتم اشک تو چشمم افتاد
2- دومین نتیجه ام اینه که همه تو یک دوران خاصی از زندگیشون گم شدن و توی همون هم گیر کردن و چون کسی رو برای کمک گرفتن نداشتن به این حال و روز افتادن و از اونجایی که حال و حس همه تقریبا یکیه و تفاوت آن چنانی نداره میشه گفت این مشکلات برای همه وجود داره مهم اینه که چجور با اون ها کنار بیایم و اگر شد و خدا خواست اونا رو تبدیل به موقعیت کنیم.
نمیدونم چقدر خرفام درسته یا کلا غلطه و نوشتم ، خودمم نمیدونم چرا ..
در جواب اینکه دنبال یک راه خوب برای خودکشی هستین منم نمدونم هرکی فهمید به من هم ایمیل کنه ادرس ایمیل رو از ادمین بگیرید .،
خواهش میکنم حتما بدید بهشون

مهدیه:

من ۱۹ سالمه خیلی دختر خوبیم اصلا با پسر حرف نزدم و نماز میخونم مادرم یه بار طلاق گرفته و با بابام که ۶۲ سالش بوده عروسی میکنه من ۳ تا خواهر ناتنی و ۳ تا برادر ناتنی دارم بابا پول دار بوده یدونه خواهر بزرگتر از خودمم دارم که ۲ ازم بزرگتر بقیه اونا بچه ها۰شون بامن همسنن
تو ۲ سالگی بابام مرد و احضار ورثه کردیم یک هکتار و نیم زمین با یدونه مغازه و تقریبا نیم هکتار باغچه به خواهرم ومن رسید به مامانمم هشت از یک و تقریبا یک کیلو طلا رسید
مامان من همهه چیو میفروشه ۲ تا خونه میخره یکیش خودمون تو نشستیم حدودد ۳۰۰ متره یکیشم ویلایی بود خواهرم تو۱۶ ۰سالگیش عروسی کرد بعد گفت من اینو نمیخوام مامانم اون یکی خونمون رو ۵ سال پیش فروخت که به خواهرم جهاز بده خواهرمم طلاق گرفت پول خونه رو به سه قسمت تقسیم کردیم وهرکدوممون پول تو جیب خودش میرفت خواهرم خیلی بده دانشگاه که رفت ۰طلاهای مامانمو دزدید مواد کشید سرمو پامو شکست با اینهمه من دوستش دارم هر چی واسه خونه میخریم میشکونه الان فقط یه خونه داریم پولدار نیستیم که هر چی میخواد میخره ولی به تونه خورد خوراک پول نمیزاره مجبورم من پول بدم هر جا میریم مامانم میشنه بدمون رو میگه هرجا دیگه رفته بودیم کتاب فروشی طرف برگشت به من گفت خاک تو سرت کنم
من بلد نیستم با پسر ارتباط برقرار کنم مسخرم میکنن خالم به مامانم گفته بی تربیتن دخترات دیگه نمیدونم چیکار کنم یدونه زمینمون اب برده بود تازه اومد و روش خونه اینا ساختن اگه اونو بدن خیلی خوب میشه پول میلیاردی دستمون میاد خواهرمو فاز برداشته تو خونه هیچ کاری نمیکنن میشینن من پاشم کار کنم غذا درست کنم خونه تمیز کنم اگه هم نکنم خواهر وسایلای خونرو میشکنه و … ولسه کنکور درس میخونم که هیج جا قبول نشدم با این وضع دیگه …
رفتم تو حیاط پشتی لابه لای درختا چادر زدم اونجا موندم دیگع نمیدونم چیکار کنم راهنماییم کنیین

PANIZ:

از تمام اینایی که گفتین من همه خودکسی ها رو انجام دادم جز خودکشی جسمی. ایا من با یه جسد فرقی دارم؟ روزهام فقط با زجر میگذره چون دلم نمیاد اطرافیانمو با خودکشیم ناراحت کنم.

    آراز غلامی:

    اگه اون خودکشی‌ها رو انجام داده باشی اصولا دیگه نباید زجر بکشی.

.:

کاش هرگز وجود نداشتم

ice berg alone (for ever:

وقتی نوجوون بودم دیدمش..قول دادیم برا هم باشیم وای خب ..نزاشتن..طولانیه..با کلی دروغ نزاشتن..معتاد شدم 15 سال..هنوزم.میکشم..اخه بدجوری ارومم میکنه..فگداشت فراموش میشد..اومد و دوباره عاشقم کرد…بعد دوازده سال با هم بودن..کلی رفتم دیدمس..همه مسیر زندگیم.تهش وصل میشه به دسیدن و دیدنش..یعنی هرکاری میخام بکنم باید برا اون باشه..چون دوسش دارم..کلی موقعیت شغلی پیش اوند ولی تهش اون نبود پس ولش کردم..فقط رانندگی و جاده خوب بود..ولی خب برام جور نمیشه وسیله بگیرم..تا الان که 43 سالمه میگه برو دنبال زندگیت..اخه کدوم زندگی؟ چی دارم جز تو؟ دیگه چی دارم؟میگم.نباشی من چجوری نفس بکشم.میگه مشکل خودته..الان جز مرگ چه راهی دارم اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عرفان:

میخوام بمیرمممم
چرا کسی نیست خلاصم کنهه
میخوام خودم رتحت کنممممم

علی هستم:

مرگ چیز بدی نیست . نمیدونم‌ چرا اینقدر بزرگ میکنن . زندگی محلی برای شادی و لذته و اگر با تمام تلاش ها به این اهداف نمیرسیم مرگ یه انتخاب عاقلانس . مثل رفتن از مهمونیی که بهمون خوش نمیگذره . من خودم دنبال راهی برای خودکشی درست هستم . با احترام به جسمم . میخام از این دنیا برم نه اینکه دیگران و خودمو نابود کنم .

AMIRRZA:

شده از صبح تا شب بگی خدایا کی میمیرم؟
شده بزرگ ترین ارزوت بشه مرگ؟و بخاطر عقایدت نتونی خودتو بکشی؟
شده خانوادت از صبح تا شب بزنن تو سرت؟
شده از صبح تا شب توی بدبختی باشی؟
شده شب با درد بخوبی صبحم پاشی با دردسر؟
نه نشده چون زندگیتون بر وقف مراد.
یا علی.

Yasamin:

مردن خیلی اسون تر از زندگی کردن.
اون جوری میتونم خودم باشم:)

علیرضا:

سلام
خدمت عزیزان هر کسی که قصد خود کشی داره
میتونه با بنده در تماس باشه که انشالله مشاوره
رایگان بدم بهتون تکرار میکتم کاملا رایگان و برای
رضای خدا هستش این کار تنبلی نکنید حتی یک بار
هم شده تماس بگیرید.

[با عرض پوزش، انتشار شماره تماس حقیقی در بخش دیدگاه‌ها مجاز نیست. – آراز غلامی]

ناشناس:

اگه میتونستم خود کشی میکردم . فک میکنم مثل یه تولده و ادم رو از همه چیز رها می کنه . رها بودن از هر چیز . بهترین چیزه .اخه من 18 ساله نمیدونم چه گناهی کردم که انقدر باید درد بکشم .

Mr.Tired:

ای بابا…خودکشی.هه….
تف به این دنیا.من فقط یه فرصت میخواستم.یه راه… که حداقل تلاشمو بکنم ولی حتی همین فرصت رو هم به من نداد این دنیای لعنتی.دیگه نمیدونم چیکار کنم.فقط میدونم خودکشی راهش نیست.خدابخواد در بدترین حالت 60 سال دیگه مونده.بعد خودش تموم میشه.مهم نیست در این بین چی سرم میاد.بلاخره تموم میشه.

amir psyho:

من تا دم مرگ رفتم و برگشتم دلیل اینکه میخواستم خود کشی کنم هم یه چیزی مثل پوچ گرایی بود. چون هیچ هدفی نداشتم و به نظرم بشریت هم هدف خاصی نداشت و به بیراهه میرفت فکر میکردم دنیا (با همه ی خوبی و بدی هاش) یک دروغه و تنها حقیقت و نقطه اصلی و نا متغییر مرگه و بقیه چیز ها همه شان ناخالص متغییر و بیجا هستند میخواستم خود کشی کنم تا به حقیقت برسم برایم مهم نبود حقیقت پوچی محض باشد یا یک دنیایی متفاوت یا چیزی فرا تر از تصور…
اما حالا من زنده ام و تمام ان افکار من رو تغییر داد و سطح فکرم رو بسیار وسیع کرد حالا حقیقت را جور دیگه ایی باور دارم(دنیا رو هر جور باور کنی بهت همون رو نشون میده) خودم رو بهتر میشناسم و هدف هایی هم برای اینده دور برنامه ریختم. اگه حس میکنین حالتون به قبلا های من نزدیکه و خاستار تغییر هستین من کارایی که کردم روبهتون میگم .
1 به سمت خود شناسی برید. ینی یکجا بنشینید و صفر تا صد چیزی که از خودتون میدونید رو با قابل قبول ترین نظم ممکن روی کاغذ بنویسید با تمام جزییات ( در گوگل تست تیپ شخصیتی mbti رو سرچ کنید و با صداقت پاسخ بدین تا تیپ شخصیتی خود رو پیدا کنید و این خییییلی به خودشناسی کمک میکنه)

2 خود را قبول کنید. اگر خود را همرنگ جماعت نمیبینید. خود را دنباله روی جمعییت میبینید . خود را درون گرا . خود را عصبانی . بی پول . برونگرا. عاشق طبیعت . خود را بی خدا و دین. همجنسگرا. عاشق پول. متنفر از پول و درویش. اهل فلسفه و …. میبینید قبول کنید. از چیزی که هستید خجالت نکشید از چیزی که بودید متاسف نباشید و از چیزی که میخواهید باشید نترسید(گفتنش خییلی اسان و انجام دادنش اسان تر هست نگران نباشید شما قبلا زندگی خود را وسط گذاشته ایید) منهم کثافت هایی که درونم بود را به همراه زیبایی هایم قبول کردم و بعد کم کم دارم چیز های اضافه را کم میکنم ابتدا باید تلکیف همه چیز روشن شود.

3 بنویسید (اون ذهن باهوش و پر از افکار شما مطمعنا خیلی خوب کار کرده که تونسته با سیل افکار شمارو به سمت افسردگی تا این حد ببره پس ایندفعه هرچی میتوانید بنویسید هرچی که در ذهنتان هست بگذارید سیل افکار به جای برخورد به شما به کاغذ برخورد کنند )

4 شما سه قدم اولیه را برداشتین همین کافیست تا یونیورس شمارهد به جای جدیدی ببره اگر کسی رو میخواهید که باهاش حرف بزنین یا سوالی داشتین(که حتما برای همه پیش میاد) باهام تماس بگیرین من مدرک روانشناسی ندارم و آدم خیییلی دنیا دیده ایی هم نیستم ولی خب شنونده خوبیم و بلاخره خودم رو نجات دادم با تغییر . من سفت به طنابی که ذهن فرستاده چسبیده ام.
ایدی تلگرام psyho
.

تنها:

اونقدخستم مچاله ام بدبختم حتی نمیتونم خودکشی کنم چون یه دختردارم امابودنمم هیچ سودی نداره ازاولین روززندگی عذاب کشیدم ازهمه خستم ازاین کشورازآدماازبی پولی بی کسی دیدن رنج عزیزم ازقرص خوردن استرس من جنگیدم اماباختم چون تنهابودم وهستم دیگه امیدی به زندگی ندارم کاش میشدخودمودخترموباهم خلاص کنم تانگرانش نباشم دنیاخیلی پوچه حالم بده

فاطمم:

فاطمم
دور از هر کی هر چی
خسته تر از اونی که فک کنی
از وقتی بچه بودم تا خواستم بزرگ شم مامان بابامو بشناسم
کتک کاری مامان بابا دعوا سر هر چیز بیخود رو دیدم
تو خونه ما چیزی به اسم خنده جایی نداشت
اگه هم بود مصنوعی بود
۳خواهر داشتم یه برادر
همشون از سر مجبوری که از خونه خلاص شن
ازدواج کردن
ولی حال هیچکدوممون خوب نیس
چون باعث زندگیمون یه پدر مادر جاهله
۱۶سالم‌ بود درس ول کردم منم ازدواج کردم خواستم
فرار کنم از اون خونه
با مردی ازدواج کردم که یه فرشته بود کرده بودم یه ملکه
اما قدر ندونستم اذیتش کردم طلاق کرفتم با این همه که عاشقم بود با این همه که برام میکرد ۹سال منو به زور نگه داشت پیشش بعد ۹سال طلاقمو گرفتم بدون هیچ دلیلی برگشتم خونه خودمون بابا ۹سالی بود که خونه رو ترک کرده بود ما از لحاظ مالی وضعمون خوب بود که بابا همشو باخته بود تو خونه مستاجری زندگی میکردیم رفتم سر کار زندگیمون خیلی بد میگذشت پول اجاره و هزار تا چیز دیگه مامانو اذیت میکرد با مردی اشنا شدم
که۳۲سال بزرگ‌تر از خودمه آدم خیلی خوبیه خیلی پولداره بهم گفت کارتو ول کن ناخن کار بودم کارمو ول کردم شهرمو ول کردم ماهی ۶تومن بهم پول میده ولی موندنی نیس یه روز میره من موندم با رفتنش چه بلایی سرم میاد چون گارانتی اینو نمیده که برات این کارو میکنم یا اون کار رو این روزا زندگی سخت تراز اونیه
خیلی حالم بده

،،،:

هژده سالمه، از پنج سالگی کتک میخورم، الان متاهلم و همسرم هیچ توجهی بهم نداره، حس میکنم اضافی ترین آدم دنیام…..

Pouyan:

٢٣ سالمه
عقد كردم
با خانومم بحثم ميشه
دعوا ميكنيم
كتك كاري ميكنيم
يه زماني عاشق هم بوديم
بدون هم نفس نميتونستيم بكشيم
الان من شدم اون شخصي كه داره اون يكيو از خودش متنفر ميكنه چون هنوز نتونستم با زندگي كنار بيام
اينكه بخوام تلاش كنم واسه جيزي كه الان ندارم و بعد به دست خواهم اورد در صورتي ك نميدونم ايا بعد اون چيزو هنوز ميخوام يا نه سخته!
براي مثال بخوام برم يه شهربازي سوار كشتي صباح بشم
از الان ك توي خونه هستم ذوق دارم شوق دارم
وقتي ميرسم اونجا و موقع انجامش ميرسه
كلا پشيمون ميشم!!!
صدا ميشنوم
يكي نه بلكه چنتا
تا جايي كه ميتونم سعي ميكنم صداهاي واقعي رو بشنوم صداهايي كه از ادماي واقعي در زمان واقعي وجود داره
نه اونايي كه توي ذهنمه
نه اونايي كه اذيتم ميكنه و زجرم ميدن از درون تا از خودمو ادماي دورمو خصلت هاشون اذيت ميشم
احساس ميكنم ديگه واقعا كسي در حد من نيست
خودمو بالا نميبينم ولي همه رو يه چهره ميبينم درصورتي كه خودم چهره هاي متفاوتي دارم (بايدم اينطور باشه نه؟؟؟؟)
شدم يه زامبي كه دنبال مغز اطرافيانشه كه مبادا فكري نكنن كه بعد كاري كنن كه من بدم بياد
چون ضعفم اينه كه يه سري اتفاقا دوباره واسم بيوفته!
دوباره
ترسم از تكرار اتفاق گذشتس
تكرار اشتباه
هميشه هم بخاطر اين ترسم اشتباهاتمو تكرار ميكنم تا ترسم بريزه و هردفعه فقط بدتر ميشه و از خودم بيشتر بدم مياد و ادماي دورم بيشتر به اين نتيجه ميرسن كه من حتما ديوونم يا مشكل رواني اي چيزي دارم در صورتي كه همه ي اينكارام ناخواسته با خواسته انجام شده.
با نوشتن خيلي اوكي نيستم ولي بخوام صحبت كنم راحت تر ميتونم منظورمو بيان كنم
خيلي از ماها اشتباهاتي ميكنيم كه نبايد واسه كسي تعريف كنيم
من به شخصه به درد دل هاي خيليا گوش كردم و زماني كه نتونستم ديگه گوش كنم شدم درداي جديد همون دلا
حتما ميپرسيد چرا؟
خب معلومه وقتي منو دوس نداشته باشن اين همه از سياهي رو من نميريزن كه بخوان بعدا ازش بچشن
دختراي ما شدن يه مشت احمق كه ميوفتن دنبال پسرايي كه فكر ميكنن ميخوانشون درصورتي كه فقط براي سواستفاده جنسي ميخوانشون
پسرامونم شدن مشتي دلقك كه فقط فكر گند زدن تو زندگيه بقيه ان
با اين جامعه
با اين وضعيت انتظار خوشبخت شدن هم داريم ؟؟؟
مثلا با يه سايت و كليپ و صحبت كردن اين همه مشكل حل ميشه اقاي غلامي؟
شايد هركسي نياد مثل من به همه چيز فكر كنه خوش بحال اون كسايي كه فكرشون درگير اينه الان چيكار كنن دوس دخترشونو مخ بزنن بيارن خونشون
خوش بحال اونايي كه الان فكر اينن چطور از بابا پول بگيرن كه بستني چوبيشونو از يكي بكنن دوتا
ولي اينا مسخرس
خنده دارم نيست
مسخرست
اگه خنده داشت ميرفتم سمتش
درگيري ذهني من فقط و فقط سر اينه كه چكار كنم اين ادما بفهمن! انقدر سعي كردم كه ديگه خودمم نميفهمم كي ميفهمه كي نميفهمه چون ميبينم اونايي كه ميفهمن خودشونو ميزنن به نفهمي چون راه فرارشونم همينه!
من نميشم اوني كه ميخوان
زامبي يا گرگ
من ميدرم همينطوري تا تهش تا جايي كه ميتونم فقط تخريب ميكنم
چون هيچ چيزي توي زندگي ساختني نيست و همش تخريب ميشه و من فقط اين فرايندو تسريع ميدم تا اين زندگي واسه همه تموم شه بره
تهش هيچه
اولش پوچه
همش هيچه
چيزي كه بوده ديگه نيست
چيزي كه قراره بياد نيومده
وچيزي كه هست قبلا نبوده بعدا هم معلوم نيست باشه يا نه
اينا همش چيه ؟ چرت و پرت محضه بجا اينكه بخوام درگير زندگي شم از كارام لذت ميبرم حتي اگه بقيه رو زجر بده
حتي اگه فرشته عذاب خيليا بشم
شيطان نيستم
من اون كسيم كه وقتي پاشو تو جهنم ميزاره دلش بحال هيچكدوم از اونايي كه از درد در حال زجه زدن هستن نميسوزه و يه قطره اشكم نميريزم

Asra:

من از بچگی همیشه و همه‌جا تا بحثی شده و اعتراضی کردم بین والدینم پاس کاری شدم حتی منت شنیدم برای غذایی که میخورم درحالیکه اگه حرف گوش کنم میشم دختر خوب و گل…انقدر فشار تو زندگیم بوده که از ۴سالگی فکر می کردم اگه بلایی سرم بیاد حقمه و خیلی خوب میشه بدون اینکه متوجه باشم اینا از افسردگیه،چند ماهی هست که متوجه شدم ام اس دارم اما دیگه درمانمو ادامه نمیدم و دارم برنامه ریزی میکنم چجوری خودمو بکشم الان تنها ناراحتیم خواهر کوچکترمه به شوخی بهش گفتم می‌خوام خودمو بکشم گفت اگه چیزیت بشه اول مامانو میکشم بعد خودمو…نمیدونم چجوری قانعش کنم فکر میکنم بعد من به اون توجه کافی رو میکنن

پارمیس:

خستم:)

یک دختر بدبخت:

من تو این ۲۳ سالی ک زندگی کردم حتی ۱ روز هم خوشبخت نبودم. هیچوقت پدر و مادرم نمی بخشم. هیچوقت کاش هیچکس و نداشتم. اونا اعتماد به نفسم و گرفتن ترس بهم دادم دستان مبارزه بچگی نکردم درد کشیدم هم جسمی هم روحی نه تکیه گاه مالی م بودن نه روحی حتی به خاطر شوت عشقم هم از خودم رنجوندم و رفت دیگه هیچی حالمو خوب نمیکنه همش رو تختم درازکشم شبا نمیخوابم گریه میکنم با هیچ‌کدوم حرف نمی زنم چون تا بزنم بغضم می ریزه بیرون .کاش پول داشتم اون وقت میرفتم یجایی ک نبینمشون چون تا چشام بهشون میفته خالم بهم میخوره اشکام می ریزه.خدایا یا پول بده فرار کنم یا خودمو می کشم بخدا


Nazar Amulet