چطور خودم رو بکشم؟ دلایل و دستورالعملهای یک خودکشی موفق
نوشتهی سابق راهنمایی بود برای رهایی از چنین حسی، بعلت ازدیاد کامنتها و ایمیلها و عدم توانایی در پاسخگویی حذف شد. اگر از گوگل به این صفحه رسیدید نوشتههای زیر کمکتان میکند:
از شنبه شروع نخواهی کرد، اگر این نوشته را نخوانی
سواستفاده و دستکاری ذهنی: شناخت و جلوگیری از خطرناکترین قابلیت بشریت
چطور از یک جدایی جان سالم به در ببریم؟
مینیمال (۱۳) چطور با کسی که Emotionally unavailable است وارد رابطه شویم؟
چطور شاد و مفید زندگی کنیم؟ راهنمای عملی و قطعی شادی و بهرهوری روزمره
مینیمال (۱۲) با مسائل غیرقابل حل زندگیمان چه کنیم؟
چهطور از شر رابطهی مخربمان خلاص شویم؟
چرا و چطور با «خودمان» آشتی کنیم؟
راهنمای مردن و زندگی پس از آن، یا چه کنیم که هر روزمان یک غنیمت با ارزش شود؟
مینیمال (۹) چطور خیلی سریع حس بهتری داشته باشیم؟
چطور برای زندگی برنامهریزی کنیم؟ راهکاری ساده و سریع برای رسیدن به اهدافتان
همین حالا لیستهای انتظارتان را تخلیه کنید
چطور در جای بد، خوب زندگی کنیم؟
با خوشبختی و ترسِ از دستدادنِ خوشبختی چه کنیم؟
شنبه، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۹
من زندانی شدم تنها راه نجاتم مرگ
اوم زندگی مزخرفه اگه اونجوری ک میخوای نباشه
14 سالمه 5 بار میخواستم خودکشی کنم قبلا هم گفتم الان همه با خودشون میگن چرا باید تو این سن همچین کاری کرده باشی واسه جلب توجه ولی دیگه واقا بریدم از 3 سالگی سندروم تروت داشتم 4 ساله بلزپالزی شدید گرفتم از وقتی یادم میاد داشتم قرص ارامبخش و عصاب میخوردم که هرچی سنم میره بالاتر دوز دارو ها بیشتر میشه خانوادم همه چیز رو تو و میبینن مامان بابام رو شاید در هفته فقط 1 روز ببینمشون هرهفته میرم پیش روتنشناس قرص زدافسردگی بهم داده هر ماه باید برم پیش متخصص مغز و اعصاب مامان و بابام طلاق عاطفی گرفتن بابام دوست دختر داره مامانم دوست پسر واقعا از لحاظ مالی هیچی کم ندارم ولی همه جا همه بهم میگن دیونه بزرگ و کوچیک تحقیرم میکنن به خاطر مشکلات اعصابم میگن به هیجا نمبرسم رو دستم 3 تا جای بخیست همه بهم میگن به خاطر جلب توجه خودکشی میکنی مامان بزرگم به بابام کفته بود بزارتم تیمارستان تا راحت باشه هیچ دوستی ندارم خیلی تنهام هیچکس من و نمیخواد مامانم میگه تحت تاثیر حرف دوستات قرار گرفتی 3 بار رگت رئ زدی 2 بار قرص خوردی ولی اونا نمیدونن من هیجا هیچ دوستی ندارم و هیچکس دوستنم نداره از وقتی یادمه جوری باهام رفتار میشد انگار اضافیم انگار باعث و بانی تمام مشکلات دنیا منم
هیچی
۱۴ سالمه فقط میتونم بگم ۵ تا خودکشی ناموفق داشام ۳ بار رگم رو زدم ۲ بار قرص خوردم همین
سلام
من نیکو هستم من از طرف همسن هام رد شدم و بارها ازم متنفر بودن و منو کنار می گذاشتن . من به تنهایی عادت کرده بودم تااینکه یه آدم ( اسمشو نبرم غیبت میشه…) اون آدم با من شروع به حرف زدن کرد از همکلاسی هام بود بعد یه بچه ای اومد رابطه مون رو بهم زد و سخت بود عادت به تنهایی اونم دوباره ..
بابابزرگم فوت کرد و رنج کشید طوری که نمی توانست حرف بزنه تا بفهمیم پرستارا چه رفتاری باهاش دارن دستاش رو که زخمی کرده بودن بعد آخرش مر د و به آسمون ها رفت و موند مامان بزرگم …
مامانم همش تو طول تابستون حواسش به تلفن های زیاد خونه مون بود و وقتی که می خواستم درس بخونم اون همش حرف می زد و منو تنها می گذاشت … ولی فعلا یکمی بهتر شدم و ببخشیدا از اون فرد دو رابطه خرابکن هم بدم می آد دوستی همسن تقریبا ندارم و به استری های واتساپ خیره میشم یا به دوستی که تنهام گذاشت و با اون بچه غیر خوب و دوبهم زن گذشت میزنن و دورشون شلوغه و متاستفانه هنوز بچه هه متوجه اشتباه هاش نشده ولی کم کم دارم عادتی می کنم واسم دعا کنین من اهداف بزرگ به بزرگی اقیانوس در سر دارم …. یادت باشه من سنم بزرگتر نیست فقط ۱۳ سال دارم و بار ها تو فکر خودکشی یا صدمه زدن به خودم بودم ولی می ترسیدم …
و از این ترس خودم رو سرزنش میکردم ولی دارم تلاش میکنم از شر این افسردگی خلاص بشم .
مخلص همگی نیکو …
از خودم بیزارم
آخرش ک چي…
این جمله ته هر کاری ک میخوام بکنم هست خب ک چي بشه خودمو بکشم ک چي بشه زنده بمونم ک چي بشه آخرش ک چي
نمیخوام خودکشی کنم ولی نیمخوامم باشم
ی حس بیخود خلا پوچی تهی بودن بی هدف بودن 🙂
هر کی که الان داری اینو میخونی و از خودت بدت میاد میخوای خودتو بکشی دیگه نمیتونی تحمل کنی 🙁
میخوام بگم تو خیلی دوست داشتنی هستی من خیلی دوست دارم امید داشته باش تو لایق بهترینایی و تلاش کن تا به هر چی میخوای برسی اگه هم آدمای اطرافت اذیتت میکنن واست مهم نباشه اونا لیاقت تورو ندارن 💜 اینا رو گفتم چون دوست ندارم آسیب ببینی و میخوام خوشحال باشی:)
۱۸سالمه هم پدر دارم هم مادر با ی داداش از ۱۵سالگی تا الان ک ی ماه موند بشه ۱۹سالم میخان ب یکی بدن برم هرکی میاد میزنتم مامان بابا داداش هرکس دعا کنید برام بمیرم دیگه خستم
من یه دختر ۲۲ ساله بزدل و ترسو ام ،کارم فقط فکر و فکر به آینده فلاکت بارمه،وقتی میرم بیرون و حرکت آدما و ماشینارو میبینم میخوام بمیرم همش با خودم میگم خوشبحال این آدما که واسه رسیدن به چیزی در حال تلاش و حرکتن ،خیلی چیزا تو زندگیم میخواستم همین باعث حال بدم شد چون رو هیچکدوم نتونستم تمرکز کنم و بدستش بیارم ،الانم بجای ۲۲ سال حس میکنم ۲۲۰ سالمه،مامانم و بابام واسه این حالت روحیم مدام گریه و دعا میکنن ،بیچاره ها فکر میکنن خوب میشه ،تنها راهی که دیگه عذاب نکشن اینه که من نباشم
سلام میخوام خودمو بکشم چرا به هزاران دلیل چون سیزده سالمه و از وقتی یادم میاد شبها با ارزوی مرگ. میخوابدم خستم بسکه جلوی همه لبخند زدم خستم بسکه واسه ادمایی تغییر کردم که نمیبینن خستم بسکه تحقیر شدم خستـــــــم یعنی من که بچم باید ارزو مرگ داشته باشم من تو انی سن هنوز گوشب ندارم با تبلت که اونم شریکیه کار میکنم خیلی چاقم و هیچ دوستی ندارم اگه تا حالا هم خود کشی نکردم واسه این بود که نمیدونستم چجوری باید اینو انجام بدم سر قبول نشدن تو تیزهوشان لعنتی مامان و ببم جلوی همه و هر روز تحقیرم میکنن مطمئنم ازم متنفرن منم ازشون متنفرم دعا کنین فردا صبح دیگه بلند نشم دنیا هستم از شیراز
نمیدونم. تا حالا به خود کشی فکر نکرم، یه روزایی هستن ک تا سرحد مرگ بریدم، و حس میکنم مردن تنها چیزیه ک میتونه آرومم کنه، ولی بعدش به این فکر میکنم اگه اینجا کم بیارم، واقعا همه چی تموم میشه، تمام وقت هایی ک دووم اوردم، گریه کردم و بعدش سعی کردم تا دوباره بخندم. گاهی حس میکنم تنها کسی ک تو زندگیم واقعا منو به خاطر خودم دوست داره مامانمه، اما بعدش به این فکر میکنم که نکنه همه اینا به خاطر یه حس از روی غریزه مادرانه باشه؟ .کاش ادما وقتی نمیتونن، وقتی تحمل مسئولیت زندگی یکی دیگرو ندارن و وقتی حتی صلاحیت بر عهده گرفتن رشد و شخصیت دهی به فرزندشونو ندارن بچه دار نشن،
نمیدونم تسلیم بشم و بذارم همون شخصیت ترک برداشته ای ک ب زحمت برا خودم جمع کردم رو هم با خاک یکسان کنند یا مقاومت بکنم و ذره ذره جون بدم،
ولی میدونم اگه دووم بیارم، اخرش تبدیل ب ادمی میشم داخل یه سیاهچاله از خاکستر مطلق , برای رویاهاش اشک میریزه.
تا آخر عمرم پاسوز یه اشتباه نا خواستم!
۱۹۰قد،۱۵۰وزن، قیافه داغون،چاق،تو بچگی دائم با کمربند و لوله جارو کتک خوردم،توی انباری بیچراغ حبس شدم،پدرم الکلی و معتاد بود و همیشه ناراحتی و خستگیشو سر من خالی کرد،مادرم ترکمون کرد تاخودشو نجات بده از این فلاکت،بهش حق میدم چون من شرایطشو دیدم و یادمه چقدر تلاش کرد منم نجات بده.به بدبختی درس خوندم مدرک سراسری بگیرم،مدرکی که حالا به خاطر مشکل با حراست دانشگاه بهم نمیدنش،الآنم با۲۷سال سن بدون سرمایه و شغل بدرد بخور و ماشین و همدم، توی خونه ۴۰متری رفیقم و زیر بار منت زندگی میکنم،از افسردگی و بیماری قلبی و کلیه و حمله عصبی و… همه رو دارم.همیشه جامعه سرزنش و مسخرم کرده و یه جوری طردم کرده چون تو چهارچوب نبودم.تفریح بزرگ زندگی من کتابای دزدی و قرضی بوده که نصف شبا یواشکی ورق میزدم.برای من امید واژه ایه که ما آدمای ترسو درست کردیم تا از حقیقت زشت و تاریک پشتش فرار کنیم.مثل رنگ زدن به دیوار داغونی که داره آوار میشه برای اینکه خرابیش به چشم نیاد.با اینحال دارم ادامه میدم ببینم تهش چی میشه، بعد شما به خاطر قد کوتاه و نتیجه کنکور و تنفر از خود اونم تو سن ۱۳ و ۱۵ سالگی وقتی هنوز هویتتون کامل شکل نگرفته ناله میکنین؟ هیچکس جز خودتون اهمیت نمیده، همه بعد از چهل روز برمیگردن به زندگی عادی، لااقل خودتون بفکر خودتون باشین و لحظه های خوشی که سرراهتونه رو الکی از دست ندین. گاهی یکی از اون لحظه ها میارزه به صدتا بدبختی قبل و بعدش
سلام،امروز ۱۶ مرداد ۱۴۰۰ عه که من دارم این کامنت رو میذارم
خب برعکس تعداد زیادی از کامنت ها،شرایط من و چیزی که باعث شد به خودکشی فکر کنم و بیام اینجا واقعا فرق داشت. من متولد ۸۲ ام،دختر هستم و شرایط مالی خانواده امونم متوسطه…دخلمون به خرجمون میخوره نه بیشتر نه کمتر. از همون بچگی باهوش بودم مادرم معلم بود و بهم از ۲ سالگی خواندن و نوشتن رو یاد داد هم به فارسی هم به انگلیسی و همیشه هم توی مدرسه نمونه دولتی درس میخوندم(شهرمون تیزهوشان نداره) و خانواده ام واقعا ادمای سخت گیری نبودن…اما همیشه تلاش هایی که می کردم براشون کافی نبود و این حس بهم دست داده که من برای انجام هیچ کاری کامل نیستم و همیشه به خودم شک دارم که دارم کار درست رو میکنم یا نه… جدیدا هم خیلی گیر میدن برای کنکور که درس بخون…در واقع میگن بیشتر درس بخون. من مشاور دارم پکیج هم خریداری کردم و دارم تلاش میکنم اما رفتارهاشون واقعا منو اذیت میکنه در حدی که وقتی خوابن یا خونه نیستن حالم خیلی بهتره. سال پیش میخواستم خودمو بکشم با قرص چون احساس پوچی بهم دست داده بود اما بابامو دیدم که خوابیده و نتونستم اینکارو کنم.
اما امسال دوباره به خاطر رفتار های بدشون افتادم تو فکر خودکشی و رسیدم به این سایت.
الان حالم بهتره….چون حرف زدم و سبک شدم و دارم با منطق فکر میکنم که شرایط اونقدری بد نیست که خودمو بکشم(ممنون از ادمین به خاطر این فضا)
و اینکه اشکال نداره خسته بشین،گریه کنین و بکشین کنار…یادتون باشه از مشکلات قوی ترین وگرنه تو راهتون قرار نمیگرفتن. انسان میتونه نیم تن وزنه رو بلند کنه و روح خدا توی وجودش دمیده شده پس میتونه این مشکلات رو هم حل کنه. شما قوی هستین به خودتون ایمان داشته باشین
از ته دلم برای همه امون حال خوب رو ارزو میکنم
بچه ها زندگی من خیلی سخته، ۱۳ سالمه، ۱۳ سال تحمل کردم، حدودا سه چهار سالی میشه که دیگه پر شدم، دارم لبریز میشم، نمیکشم، سه ساله بخاطر این شرایط سخت، یه بغض بزرگ و همش توی گلوم سرکوب میکنم، خواهرم امروز اقدام به خودکشی کرد، ولی زنده موند، اما من جدی ام، میخوام بمیرم، ولی راستش هیچ امکاناتی برای این کار ندارم…
زندگی ؟ تا حالا زندگی نکردم فقط زنده مانی کردم . ما فقط اومدیم خوشبختی بقیه رو نگاه کنیم و استادیوم خالی از تماشاچی نباشه وگرنه ذره ای ارزش برای خدا نداریم . از صبح به طور جدی راه های خددکشی رو بررسی میکنم . فقط دنبال یه راهم که ابروی پدر و مادرم و خانوادم نره و نفهمن خودکشی بوده حتی بعد از کالبدشکافی . به محض پیدا کردنش تعلل نمیکنم . وقتی امید بمیره عملا ادم مرده اس
من 15 سالمه از خودم متنفرم همین.
خونوادهی من خیلی فقیره
پدرمادرم جدا شدن، مامانم میرف کار میکرد خرج کنکور منو درمیاوورد.. کلاس و کتاب و آزمون
هیچی کم نذاشت برام
رتبهای که دارم پنجاه پنجاهه که بتونمبرم دانشگاه یا نه
تا شهریور که نتیجه نهایب میاد، نمیکشم این حالو..
دارم دق میکنم..
حالم از خودمو دنیای اطرافم بهم می خوره کاش همین الان تموم کنم آمین
چیزز من همینجوری الکی سرچ کردم فک نمی کردم شمام وجود دارین اصن
بدی این دوره اینه که با این همه تلاشی می کنی به چیزی که می خوای نرسی بعد همه روت فشار بزارن بعد بگن تو مشکلات نداری اخه چرا باید تو این دنیا یک بچه ی ۱۵ ارزوی مرگ کنه همش خانواده ام میگن بمیری که انقدر پول هزینه می کنیم به هیچ جایی نمی رسی انقدر از خودم بدم میاد که دلم نمی خواد صبح که شد چشمامو باز کنم
من الان 13 سالمه مامانم بهترین مامان دنیاست ولی بابام وقتهایی که مامانم نیس منو تا حد مرگ عذاب میده کارم شده هی فک کردن به خودکشی و مرگ من یه بار هم رفتم پشت بوم خونمون خونمون 11طبقه هست رفتم پشت بوم و میخواستم خودم رو پایین بندازم ولی مامانم اومد و منو گرفت بعد از اون مامانم مریص شده الان هم دنبال یه راهم که مامانم نبینه و من خودم رو بکشم
یا من باید از این دنیا برم یا بابام
من یه شب چاقو به دست میخواستم بابام رو بکشم کاش اون موقع میکشتمش
راستش من مشکل خاصی تو زندگیم ندارم میشه گفت زندگیم نرماله و با پدر و مادرم و خواهر برادر و دوستام اوکیم و وضعیت مالی مون بد نیست اگه این تورم و گرونی بزارن و خودم آدم شوخ طبع و شادیم
ولی نمیخوام دیگه زندگی کنم یعنی دلیلی براش ندارم 2 سال دیگه کنکور دارم و منی که کلی درس میخوندم تا موفق بشم الان متوجه شدم که دلیلی برای درس خوندن ندارم و دقیقا یک ساله سمت کتاب نرفتم در حالیکه خانوادم و دوستام فکر میکردن درس میخونم کلا آدم به شدت ضعیفی ام تحمل سختی ندارم و فقط دارم بیخودی عذاب بکشم
امیدوارم شجاعت کافی برای خلاص کردن خودم از این عذاب پیدا کنم
در ضمن به هیچ چیزی هم اعتقاد ندارم
مرسی که خوندین