آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS۲۴۸۸ مشترک
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

سمفونی مهاجرت: موومان دوم | اولین روزها در ترکیه

بعد از پرواز دو ساعته که برخلاف تصورم کمترین تاخیری نداشت ساعت ۴ بامداد تو فرودگاه Atatürk استانبول بودم.

چیزی که توجهم رو جلب کرد سازماندهی فوق‌العاده فرودگاه در شلوغی توامان بی‌حدومرزش بود. طوری که کمتر از ده دقیقه بعدش تو سالن انتظار بودم.

در نبود شبکه‌های اجتماعی نیاز بیشتری پیدا می‌کنم به صحبت با مردم. اکثرن به جواب دادن کنجکاوی‌ها نسبت به ایران می‌گذره ولی بهتر از هیچی هست.

روز اول:

کل روز صرف استقرار و خریدهای اولیه سیم‌کارت و امثالهم شد که همه‌ش به لطف دوستم بود و در صورت نبودنش شاید هفته‌ها طول می‌کشید.

کلید آپارتمانم (آبی) و جاکلیدش (زرد)

همچنین دختری که تو نمایندگی Turk Telecom کار می‌کنه گفت اصلا شبیه خارجیا نیستم.

روز دوم:
همه‌چیز شبیه چیزی هست که باید باشه. یه شهر پرجمعیت شبیه تهران با شلوغی‌ها و خوبی‌ها و بدی‌ها. همچنین استانبول به‌سبب مجاورتش با دریا شهر مرطوبی هست و حداقل این یه قلمش به نفع من شده.
اینجا خبری از سقاخانه نیست و آب شهری هم قابل خوردن نیست. باید هزینه‌ی آب خوردن به لیست هزینه‌ها اضافه بشه، سیگار به گرون‌ترین شکل ممکن فروخته میشه و در کل قیمت همه‌چی ۵ برابر ایران به‌نظر میاد. اگه درآمدتون هم ۵ برابر ایران نباشه به مشکل برمی‌خورید احتمالا.

آپدیت: تو مراکز خرید (شبیه لاله‌پارک) آب‌سردکن هست.

معتاد چای‌خونه‌ای نزدیک خونه‌م شدم که توسط «حسین آبی» (آبی: برادر بزرگ، آقا) اداره میشه. صاحب سوپرمارکت محل معتقده اون کافره چون «علوی» هست.

روز سوم:
راس اولبریک بخاطر حجم لیبرتنیستی بودن زندگیم تو این روزها باید بره بوق بزنه واقعا.

مشاهده شده در Beşiktaş، استانبول.

فکر نکردن بهش و سرگرم کردن خودم تنها راهکار فعلی برای هضم دلتنگی هست. صدرحمت به سربازی.
فراموش کردن علت‌های مهاجرت از اتفاقاتی هست که بعد از مدتی زندگی در اینجا میافته و همه‌ی اتفاقات بد داخل ایران تبدیل میشن به چیزهای خنده‌دار.
صحبت‌های کسانی که قبلا اومدند بعد از اطمینان از حضورت در اینجا تغییر می‌کنه و بیشتر تم دردودل می‌گیره.
حمایت از همدیگر هم از چیزهایی هست که تا جای ممکن نباید از کسی انتظار داشته باشید ولی تو مواقع بحرانی می‌تونید روش حساب کنید. به شرطی که بقیه هم بتونن روتون حساب کنند.
چایی‌هاشون تلخه لامصب!

روز چهارم
روزهای شنبه و یک‌شنبه تو شرکت تعطیل هست. امروز از صبح با امید بودم و باهاش رفتم استارباکس کبیر. بعدن صمد و احمد و یکی دیگه از دوستان بهمون ملحق شدن و رفتیم میدان تقسیم و جاده استقلال. خیلی خوش گذشت. توریستی‌ترین کاری که از زمان اومدنم انجام دادم :))

[در میدان تقسیم داد می‌زند:]

Bir garip aşk bestesiyim…

با اینکه دخترها با تاپ و شلوارک می‌گردن ولی هنوز از ترس سرماخوردگی جرات نکردم بدون پلیور بیرون برم.

روز پنجم:

امروز اولین روز کاری جدیم تو شرکت بود. اتفاق خاصی نیافتاد جز اینکه فعلا همه‌ی هزینه‌هایی که می‌کنم رو ضربدر معادل ریالیش می‌کنم و روزی چند بار فشارم میافته.

دوستان اطلاع دادن که این وضعیت تا زمانی که دریافتی‌هام به لیر باشه ادامه پیدا خواهد کرد.

بالاخره تونستم به دستشویی‌هاشون مسلط بشم. تو جاهای عمومی هم راه و روش خودش رو داره و در کل قابل انجام هست.

اینجا چیزی بنام دیه وجود نداره و ماشین‌ها هم علاقه‌ای به ترمز گرفتن ندارن. بخاطر جون خودتون هم که شده باید همیشه تو پیاده‌رو باشید و موقع رد شدن از خیابون هم شدیدن مواظب.

روز ششم
امروز بعد از شرکت با پیام و نسرین و همسایه جدیدشون «مهمت» رفتیم اسکله‌ی Beşiktaş. اولین ملاقاتم با دریا در استانبول. همه‌چیز عادی هست فعلا. ظاهرن با عادی‌تر شدن اوضاع خبری از پانیک نیست دیگه.

مشاهده شده در Levent، استانبول.

روز هفتم

هفتمین روز تو استانبول و توانایی نوشتن این متن معنیش این هست که پارت اول مهاجرت من موفقیت‌آمیز بوده و نوشتن این پست به پایان رسیده. تجربیات حسی‌ای که تو این مدت داشتم چندان قابل نوشتن نیستن. نه که قابل نوشتن نباشن، قابل انتقال با متن نیستن. شاید یه شماره از رادیوشب رو اختصاص دادم به حس و حال این روزها. با پس‌زمینه‌ای از قدم زدن تو جاده‌ی استقلال استانبول.

تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهی / در رحمت به رویم بند و درهای بلا بگشا

آراز غلامی
یکشنبه، ۱۳ می ۲۰۱۸

آغاز پیری

در زمان دیدن اولین تار موی سفید چندان حس پیری نداشتم. بی‌حوصله‌گی و بی‌رمقی هم صرفا حس‌های گذرا بودن برام. ولی اتفاقی که دیروز افتاد کاملا من رو تو حس و حال پیری فرو برد.

قنادی‌ها و شیرینی‌های تبریز یکی از وسوسه‌انگیزترین و غیرقابل اجتناب‌ترین چیزهایی هستن که می‌تونین توی این شهر بخورین. منم که بی‌دفاع. از جلوی یکی از قنادی‌های معروف که می‌گذشتم با تغییر زاویه ۴۵ درجه‌ای کج شدم سمتش و رفتم داخل. به اندازه حدسم (نیم‌کیلو) که حتی فکر می‌کردم کم خواهد بود شیرینی‌های خامه‌ای گرفتم و اومدم بیرون. نشستم توی پارک و اولی رو رفتم بالا. دومی به نصفه رسیده بود که احساس کردم اینجا آخر خطه. حتی نمی‌تونستم یه تیکه کوچیک دیگه بخورم. احساس کردم مشکل از کمبود چایی هست، یه چایی گرفتم و بعد اون سعی کردم دومی رو تموم کنم. تموم شد اما به سختی هرچه تمام. حتی نمی‌تونستم به سومی فکر هم بکنم. چطور ممکن بود یکی از دوست‌داشتنی‌ترین خوردنی‌ها برای من اینطور غیرقابل خوردن باشه؟ ولی بود و هیچ‌کاری هم از دستم برنمیومد. به ناامیدترین شکل ممکن کل جعبه رو ریختم توی سطل آشغال و راه افتادم.

آراز غلامی
یکشنبه، ۲۹ آوریل ۲۰۱۸

در باب لذت‌ها و اعتیاد ناشی از آن

در پست دلایل ترک سیگار گفتم که چیزهای لذت‌بخش زندگی به خودی خود مشکل‌زا نیستن و تارک دنیا و این لذت‌ها شدن هم جواب مشکل نیست. مشکل از اون‌جایی که شروع میشه که هرچیزی که باعث لذت‌بردن (پاداش مغز) میشه از اونجایی تبدیل میشه به مشکل و در مراحل بعد بحران که جلوی دیگر چیزها رو می‌گیره. این لذت‌ها نه لزوما سیگار و هرنوع مخدر دیگه‌ای بلکه شامل هرچیزی که حس خوبی به شما می‌ده میتونه باشه. از سریال تماشا کردن بگیرید تا حضور در یک رابطه. از سیگار بگیرید تا مولتی‌ویتامین فارماتون.

ترک کردن لذت‌ها فقط در صورتی ایده‌ی خوبیه که شما مطمئن باشید نمی‌شه حضور غیرآسیب‌زا و بعضا نامحسوسی در زندگی‌تون داشته باشه. بذارید جمله رو طور دیگه‌ای بگم. اولا فقط در صورتی باید سراغ لذتی برید که مطمئن باشید این شمائید که اون لذت رو کنترل می‌کنید نه اون لذت شما رو. دوما وقتی به مرحله‌ای رسیدید که احساس کردید اون لذت داره تبدیل میشه به محور اصلی لحظات شما باید کنارش بذارید. این باید هم از این پیش‌فرض نشات می‌گیره که شما می‌خواید زندگی کنید. زندگی با تمام جزئیات و اتفاقات خوب و بدش. نه صرفا نئشه‌شدن با صرفا یکی از این لذت‌ها.

پروفسور بروس الکساندر معتقده متضاد اعتیاد هوشیاری نیست. بلکه ارتباط و پیوند انسان‌ها باهمدیگه هست. شما برای کنترل هر نوع اعتیادی از خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها بگیر تا دیدنی‌ها و مصرف‌کردنی‌ها در کنار اراده‌ی قوی به ارتباط با همنوعان و دوستان و آشنایان‌تون نیاز دارید. تنهایی احتمال این کنترل رو به حداقل‌ش خواهد رسوند.

پاک باشید و آزاد و خوشحال 🙂

در حال گوش‌دادن به Küçük Sevgilim از Mor ve Ötesi

آراز غلامی
شنبه، ۲۸ آوریل ۲۰۱۸

اطمینان از خود، شروع انجام کارهای بزرگ است

بین هیتلر، جیمز هتفیلد، مارک زاکربرگ و هر شخصی که شما به واسطه انجام کاری اسمش رو می‌شناسید یه ویژگی مشترک هست. اون هم چیزی نیست جز اطمینان از خود. اطمینان از اینکه چه‌چیزی رو می‌خوای و اطمینان از اینکه می‌خوای چیکار کنی. دوری از سستی و دودلی. رد شدن از داشتن انتخاب‌های زیاد. رد شدن از تفریح‌های بی‌نتیجه. رد شدن از کارهای تکراری.

آراز غلامی
دوشنبه، ۲۳ آوریل ۲۰۱۸

حاشیه و متن و نتیجه‌گیری من از Veronika Decides to Die

امکان لورفتن داستان کتاب Veronika Decides to Die

تو یکی از شب‌های زندگی تو پادگان که کتاب «Veronika Decides to Die» نوشته‌یPaulo Coelho رو تموم کردم متوجه شدم چقدر داستان‌های زندگی ما درهم تنیده شده و مسئله حاشیه و متن در داستان‌ها چقدر سست و متزلزله. به عبارت دیگه ما نمی‌تونیم مطمئن باشیم تو داستانی که درونش هستیم ما حاشیه هستیم یا متن. کاراکتر اصلی هستیم یا فرعی. داستان درمورد ماست یا درمورد شخص دیگه‌ای و ما حاشیه‌ای از اون داستان و کاراکتر فرعی اون داستان هستیم. در ظاهر هر داستانی اگه کسی در حاشیه‌ست ممکنه در داستان خودش در متن باشه و بالعکس.

آراز غلامی
دوشنبه، ۲۳ آوریل ۲۰۱۸

چگونه از زندگی لذت ببریم؟

بنظرم فاکتوری که همواره در تنش‌ها و چالش‌های مرتبط با لذت‌بردن از زندگی چشم‌پوشی می‌کنیم ازش جدی گرفتن زندگی در خلوت خود هست. یعنی به‌جای ظاهرسازی برای بقیه، باطن‌سازی بکنید برای خودتون. یعنی بی‌توجه به اینکه دیگران درمورد شما چه قضاوتی می‌کنن ساختار و ویژگی‌های لحظات‌تون رو که بیشتر از همه خودتون درکش می‌کنید رو بر وفق مراد و برای احترام به خودتون تنظیم کنید. برای مثال:

    1. در خونه لباس راحتِ زیبا بپوشید.
    2. بین کارهای سخت استراحت کنید.
    3. جلوی پنجرهِ باز باییستید و همزمان با تنفس هوای آزاد قهوه بخورید بدون اینکه عکس‌ش رو در جایی شیر کنید.
    4. هر روز دوش بگیرید و به خودتون عطر بزنید حتی اگه قرار نیست بیرون برید.
    5. وضعیت موهاتون همیشه طوری باشه که انگار عصر با دختر وزیر قرار دارید با اینکه ندارید.
    6. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید بیرون پیاده‌روی کنید.
    7. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید پارک کتاب بخونید.
    8. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید کافه قهوه بخورید.
    9. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید تو شلوغ‌ترین جای شهر بیاستید و مردم رو تماشا کنید.
    10. موسیقی پدرمادر دار گوش کنید و سعی کنید درکش کنید و ازش لذت ببرید.
    11. حتی اگه از تنهایی دارید بالا میارید با آدم‌های درپیت معاشرت نکنید. برای وقت‌تون ارزش قائل باشید حتی اگه قراره با دراز کشیدن و زل‌زدن به سقف تلفش کنید.
    12. خودتون رو بابت اشتباهات‌تون ببخشید و باور کنید که تنها کسی نیستید که در ۱۵ سالگی‌اش کارهای احمقانه انجام داده است.
    13. خانوادتون رو بابت هرچیزی که برایتان کم‌گذاشته‌اند ببخشید. خودتان وقتی شبیه‌شان شدید می‌فهمید که کم نگذاشته‌اند.
    14. به خصوصیات خوب و بدتون ارزش قائل باشید و دست از تغییر خودتون بردارید برای تغییر نظر دیگرانی که به تخم‌شون هم نیستید.
    15. از سرکوب احساسات‌تان دست بردارید. به خودتان اجازه بدید که عصبانی بشید. سر کسی که بهتون بدی کرده داد بزنید و در صورت لزوم دهنش رو هم سرویس کنید.
    16. بپذیرید که شما پدر معنوی دنیا نیستید و می‌توانید انواع اشتباهات را انجام دهید.
    17. یک کار که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    18. یک کار دیگر که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    19. بازم یک کار دیگر که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    20. هرکاری که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    21. به دوست‌دختر سابق‌تان که شما را ترک کرده و رفته با یکی دیگه زنگ بزنید و هرچه از دهنتان در می‌آید بگوید. سعی کنید فحش‌های ترکیبی جدید بسازید که تا آخر عمرش یادش بماند.
    22. شلوارک بپوشید و آشغال‌ها را ببرید بذارید سر کوچه و بیایید. بگذارید هرچه می‌خواهد از مغز گندیده همسایه‌هایتان رد شود.
    23. اگر هنوز کسی مانده که برایتان ارزش قائل است برایش ارزش قائل باشید و سعی کنید بهش بفهمانید که برایتان مهم است. دعوتش کنید به یک نوشیدنی یا شام.
    24. اگر کسی نمانده که برایتان ارزش قائل است شروع به پیدا کردن دوستان جدید بکنید. کله پدر گذشتگان. تنهایی شروع افسردگی‌ست.
    25. ول کنید و رد بشوید و موفق شوید.
آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۱۹ آوریل ۲۰۱۸
Nazar Amulet